بشريّت مرهون فاطمه ي زهرا عليها السلام است
فيوضات فاطمه ي زهرا عليها السلام، به مجموعه ي کوچکي که در مقابل مجموعه ي انسانيت، جمع محدودي به حساب مي آيد، منحصر نمي شود. اگر با يک ديد واقع بين و منطقي نگاه کنيم، بشريت يکجا مرهون فاطمه زهرا صلي الله عليه و آله و سلم است- و اين گزاف نيست؛حقيقتي است - همچنان که بشريت مرهون اسلام، مرهون قرآن، مرهون تعليمات انبيا و پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و سلم است . در هميشه ي تاريخ اين طور بوده، امروز هم همين طور است و روز به روز نور اسلام و معنويت فاطمه زهرا(عليها السلام) آشکارتر خواهد شد و بشريت آن را لمس خواهد کرد.
خود را شايسته ي انتساب به خاندان رسالت کنيم
برادران عزيز!آنچه ما وظيفه داريم،اين است که خود را شايسته ي انتساب به آن خاندان کنيم. البته منتسب بودن به خاندان رسالت و از جمله ي وابستگان آنها و معروفين به ولايت آنها بودن،دشواراست. در زيارت مي خوانيم که ما معروفين به دوستي و محبت شما هستيم؛(۱)اين وظيفه ي مضاعفي را بر دوش ما مي گذارد .
اين خير کثيري که خداوند متعال در سوره ي مبارکه ي کوثر مژده ي آن را به پيامبر اکرم داد و فرمود :«انّا اعطيناک الکوثر»(۲) که تأويل آن، فاطمه زهرا عليها السلام است - در حقيقت مجمع همه ي خيراتي است که روز به روز از سرچشمه ي دين نبوي، بر همه ي بشريت و بر همه خلايق فرو مي ريزد. خيليلها سعي کردند آن را پوشيده بدارند و انکار کنند، اما نتوانستند؛«و الله متمّ نوره و لو کره الکافرون .(۳)
ما بايد خودمان را به اين مرکز نور نزديک کنيم ؛ و نزديک شدن به مرکز نور، لازمه و خاصيتش ، نوراني شدن است. بايد با عمل، و نه با محبت خالي، نوراني بشويم ؛ عملي که همان محبت و همان ولايت و همان ايمان، آن را به ما املاء مي کند و از ما مي خواهد . با اين عمل،بايد جزو اين خاندان و وابسته ي به اين خاندان بشويم . اين طور نيست که قنبر در خانه علي عليه السلام شدن، کار آساني باشد.اين گونه نيست که سلمان منّا اهل البيت»(۴) شدن، کار آساني باشد . ما جامعه ي مواليان و شيعيان اهل بيت عليهم السلام، از آن بزرگواران توقع داريم که ما را جزو خودشان و از حاشيه نشينان خودشان بدانند؛ «فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست ».(۵) دلمان مي خواهد که اهل بيت درباره ي ما اين طور قضاوت کنند؛ اما اين آسان نيست؛ اين فقط با ادعا به دست نمي آيد ؛اين عمل و گذشت و ايثار و تشبه و تخلق به اخلاق انان را لازم دارد.
فاطمه ي زهرا در عمري کوتاه، فضايل زيادي را حايز شد
شما ملاحظه کنيد، اين بزرگواري که ما امروز ساعتي باشما پاي استماع مدايح و فضايلش نشستيم -که آنچه گفته شد، قطره يي از درياست - در چه سني اين همه فضايل را حايز شد؟ در چه مدت عمري اين همه درخشندگي را از خود بروز داد؟ در عمري کوتاه؛ هجده سال، بيست سال ، بيست و پنج سال؛ نقلها متفاوت است . اين همه فضايل، بيهوده به دست نمي آيد؛«امتحنک الله الذي خلقک قبل ان يخلقک فوجدک لما امتحنک صابره»(۶)خداي متعال، زهراي اطهر- اين بنده ي برگزيده - را آزمود. دستگاه خداي متعال، دستگاه حساب و کتاب است؛ آنچه مي بخشد، با حساب و کتاب مي بخشد . او، گذشت و ايثار و معرفت و فدا شدن اين بنده ي خاص خود را در راه اهداف الهي مي داند؛ لذا او را مرکز فيوضات خود قرار مي دهد .
بايد در عمل، پيرو فاطمه ي زهرا باشيم
ما بايد اين راه را برويم. ما هم بايد گذشت کنيم، ايثار کنيم، اطاعت خدا کنيم، عبادت کنيم. مگر نمي گوييم که «حتّي تورّم قدماها »(۷) اين قدر در محراب عبادت خدا ايستاد!ما هم بايد در محراب عبادت بايستيم . ما هم بايد ذکر خدا بگوييم . ما هم بايد محبت الهي را در دلمان روز به روز زياد کنيم. مگرنمي گوييم که با حال ناتواني به مسجد رفت، تا حقي را احقاق کند؟ ما هم بايد در همه حالات تلاش کنيم، تا حق را احقاق کنيم . ما هم بايد از کسي نترسيم. مگر نمي گوييم که يک تنه در مقابل جامعه ي بزرگ زمان خود ايستاد؟ ما هم بايد همچنان که همسر بزرگوارش فرمود «لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة اهله»(۸) از کم بودن تعدادمان در مقابل دنياي ظلم و استکبار نترسيم و تلاش کنيم. مگر نمي گوييم که آن بزرگوار کاري کرد که سوره ي دهر درباره ي او و شوهر و فرزندانش نازل شد؟ ايثار نسبت به فقرا و کمک به محرومان، به قيمت گرسنگي کشيدن خود؛« و يؤثرون علي انفسهم و لو کان بهم خصاصه».(۹) ما هم بايد همين کارها را بکنيم.
اين نمي شود که ما دم از محبت فاطمه ي زهرا عليها السلام بزنيم، در حالي که آن بزرگوار براي خاطر گرسنگان،نان را از گلوي خود و عزيزانش - مثل حسن و حسين عليهما السلام و پدر بزرگوارشان عليه السلام- بريد و به آن فقير داد، نه يک روز، نه دو روز؛ سه روز! ما مي گوييم پيرو چنين کسي هستيم؛ ولي ما نه فقط نان را از گلوي خود نمي بريم که به فقرا بدهيم، اگر بتوانيم، نان را از گلوي فقرا هم مي بريم!
اين رواياتي که در «کافي» شريف و بعضي از کتب ديگر در باب علامات شيعه هست، ناظر به همين است؛ يعني شيعه بايستي آن طوري عمل کند. ما بايد زندگي آنها را در زندگي خود- ولو به صورت ضعيف - نمايش بدهيم .ما ازما بزرگترها کجا، آن استان بلند کجا؟ معلوم است که ما حتّي به حدود دور دست او هم نمي رسيم؛ اما بايد تشبيه کنيم نمي شود در نقطه ي مقابل زندگي اهل بيت حرکت کنيم، ولي ادعا کنيم که ما جزو مواليان اهل بيتيم !چنين چيزي ممکن است ؟ فرض بفرماييد کسي در زمان امام بزرگوار ما،ازدشمنان اين ملت- که امام دايم عليه آنها حرف مي زد- تبعيت مي کرد؛ آيا او مي توانست بگويد من تابع امام ؟! اگر چنين چيزي از زبان کسي صادر مي شد ،آيا شماها نمي خنديديد؟! همين قضيه در باب اهل بيت عليهم السلام هم هست .
با تشريفات و تجمّل گرايي،نمي شود پيرو فاطمه ي زهرا بود
ما بايد شايستگي خود را ثابت کنيم.مگر نمي گوييم که جهيزيه ي آن بزرگوار چيزهايي بود که انسان با شنيدن آنها اشکش جاري مي شود؟ مگر نمي گوييم که اين زن والا مقام، براي دنيا و زيور دنيا هيچ ارزشي قائل نبود؟ مگر مي شود که روز به روز تشريفات و تجمل گرايي و زر و زوير و چيزهاي پوچ زندگي را بيشتر کنيم و مهريه ي دخترانمان را زيادتر نماييم؟!
اوايل که گاهي بعضيها مهريه ي عقد را يک خرده گران قرار مي دادند،ما شوخي مي کرديم و مي گفتيم شما که مي خواهيد مثلاً فلان قدر سکه قرار بدهيد، پس يکباره بگوييد ۷۲سکه! اما حالا مي بينيم که تعيين مهريه هاي گران قيمت، واقعي شده است! واقعاً چه خبراست؟ شما که پدر آن دختر هستيد، آيا مي توانيد ادعا کنيد که پيرو پدر فاطمه عليها السلام هستيد؟ اين طوري نمي شود؛ ما بايد به حال خودمان فکري بکنيم (۱۰)
پي نوشت ها :
۱-«و معروفين بتصديقنا ايّاکم» مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ي کبيره.
۲-کوثر:۱.
۳-صف :۸.
۴-بحارالانوار ، ج۲۲،ص۳۲۶.
۵-به حاجب در خلوت سراي خاص بگو فلان زگوشه نشينان خاک درگه ماست «حافظ».
۶-مفاتيح الجنان ، زيارت حضرت زهرا عليها السلام.
۷- مناقب، ج۳،ص۳۴۱.
۸- نهج البلاغه ، خطبه ي ۲۰۱.
۹- حشر:۹.
۱۰- ديدار مدّاحان ،۱۳۷۰/۱۰/۵.
منبع : شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد ۲)،( شخصیت و سیره حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)) ،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
تجارب تبلیغی استاد قرائتی
حضرت على علیهالسلام مىفرماید:
«السعید من وعظ بغیره» (نهج البلاغه، خطبه ۸۶)؛
«سعادتمند کسى است که از دیگران درس و پند و عبرت بیاموزد.»
از سخنان آن حضرت است که به امام حسن علیهالسلام در نامه ۳۱ نهجالبلاغه مىفرماید:
«و اعرض علیه اخبار الماضین»؛
«داستان پیشینیان را به خاطرات عرضه بدار.»
در این بخش با تجربیات تبلیغى فرزانه فرهیخته مبلّغ موفق جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محسن قرائتى که دهها سال عمر گرانمایهى خود را با موفقیت در راه تبلیغ اسلام و قرآن گذرانده آشنا مىشویم.
تبلیغ ناموفّق
اوائل طلبگىام به روستایى جهت تبلیغ اعزام شدم، آنها مقیّد بودند مبلّغ باید خوب و خوش صدا مصیبت بخواند و چون من نمىتوانستم، عذر مرا خواستند و من نیز آنجا را ترک کردم.
توجّه به مستمعین
ماه مبارک رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم. یکشب، گرم صحبت بودم و هوا خیلى گرم بود و جلسه کمى طول کشیده بود، یکنفر بلند شد و گفت: آقا! مثل اینکه امروز بعد از ظهر خوب استراحت کردهاى و افطار هم دعوت داشتهاى و خوب خوردهاى، من امروز سَرِ کار بودهام و خیلى خستهام و افطارى هم آشِ تُرش خوردهام، بس است، چقدر صحبت مىکنى!
فوتبال به جاى سخنرانى
جبهه جنوب رفته بودم، برادرانى را در حال توپ بازى دیدم، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطیل کنند، گفتم: نه و اجازه ندادم، آنگاه خودم هم لباس را کنده و همراه آنان بازى کردم.
عبودیّت، ثمره علم واقعى
به علامه طباطبائى قدس سره گفتم: اوّل تحصیل و طلبگىام وقتى عبادت مىکردم حال بهترى داشتم، هر چه علمم زیادتر شده، حال و توجّهم کمتر شده دلیلش چیست؟
ایشان فرمود: دلیلش این است که اینها که خواندهاى علم حقیقى نبوده، اگر علم حقیقى و واقعى بود، تواضع انسان زیادتر مىشد.
امیرالمومنین علیهالسلام مىفرماید: «ثمره العلم العبودیه» علم واقعى آن است که هر چه زیادتر مىشود، خشوع و عبادت انسان زیادتر شود.
احتجاج در پاکستان
گردهمایى بسیار مهمى در پاکستان بود، من هم با دعوت در آن جلسه شرکت کرده بودم. هر چند بعضىها تعریفهایى درباره شیعه داشتند، ولى اکثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر علیه شیعه صحبت مىشد.
نوبت به من رسید، فکر کردم چه بگویم، رفتم پشت تریبون و گفتم: نه شیعه و نه سنّى! همه خوشحال شده و برایم کف زدند. بعد گفتم: براى شیعه سه دلیل از قرآن دارم، اگر شما هم دارید ارائه دهید:
اوّل: قرآن مىفرماید: «السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أوْلئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»(سوره مبارکه واقعه آیات ۱۰ و ۱۱) حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم السلام از سابقین هستند و ائمه چهارگانه اهل سنت (مالکى، شافعى، حنبلى، حنفى) همه از متأخرین مىباشند.
دوّم: قرآن مىفرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللّه أَمْوَاتاً»(سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹) و «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِین»(سوره مبارکه نساء آیه ۹۵) تمام پیشوایان شیعه، جهاد کرده و در راه خدا شهید شده اند، ولى ائمّه چهارگانه اهل سنت چطور؟
سوّم: قرآن درباره اهل بیت علیهم السلام مى فرماید: «إنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛(سوره مبارکه احزاب آیه ۳۳) ولى درباره ائمه چهارگانه یک آیه هم نداریم.
تأثیر عمل یا سخنرانى
در اهواز کلاسهای زیادى داشتم، در یکى از کلاسها عنوان درسم این بود: خداوند چرا در دنیا ما را به جزاى اعمالمان نمىرساند؟
براى این سؤال چند جواب آماده کرده بودم، ولى قبل از پاسخ به سؤال به جوانها گفتم: شما نیز فکر کنید و جواب بدهید. یکى از جوانها بلند شد و جوابى داد، دیدم جواب خوبى است و آن جواب در یادداشتهاى من نیست، قلم و دفتر خود را برداشتم و همانجا یادداشت کرده و آن جوان را هم تشویق کردم و گفتم: من این را بلد نبودم.
روز آخرى که خواستم از اهواز بیرون بیایم، یکى از دبیران گفت: عکس العمل شما در مقابل آن دانش آموز و قبول و یادداشت جواب او، از همه سخنرانىهاى شما اثر تربیتىاش بیشتر بود.
مطالعه بحارالانوار
روزى در مسیر راه به علامه طباطبائى قدس سره برخورد کردم، از ایشان خواستم مرا نصیحت کند! فرمود: بحار را زیاد مطالعه کنید و از روایتهاى آن ساده نگذرید.
(آیا این بد نیست که مطالعه روزنامه مؤمنى بیشتر از منابع دینى او باشد؟!)
برکت کلاس بچه ها
قبل از انقلاب یک دوره روش کلاسدارى براى طلبهها در قم گذاشته بودم، مدّتى پس از پایان کلاسها طلبهاى به در خانه ما آمد و گفت: من مىخواهم دست شما را ببوسم. گفتم: شما از من بهترى، قصّه چیست؟ گفت:
پس از اتمام دوره، به شمال رفتم و براى بچهها کلاس دائر کردم، یکى از جوانها در سایه قصهها و مطالب کلاس، نماز خوان شد. روزى پدرش آمد و به من گفت: من مىخواهم در مقابل این کار بزرگ که فرزند مرا با نماز آشنا کردهاى، خدمتى به شما کرده باشم و اصرار کرد که احتیاج من در زندگى چیست؟ بالاخره بعد از اصرار وقتى فهمید من خانه ندارم، به قم آمد و خانهاى براى من خریدارى کرد و امشب اوّلین شبى است که به خانه جدید مىرویم، آمدم از شما تشکّر کنم.
ورزش یا کلاس؟!
زمان طاغوت براى تبلیغ به منطقهاى رفته بودم. هرچه از مردم دعوت مىشد، کمتر کسى به مسجد مىآمد. در نزدیکى مسجد جوانها والیبال بازى مىکردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم. با تردید پذیرفتند، عبا و عمامه را کنار گذاشته و قدرى والیبال بازى کردم.
هنگام اذان شد، از آنها تقاضا کردم که با من به مسجد بیایند و ۵ دقیقه نماز و ده دقیقه به صحبت من گوش کنند. آنان پذیرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مىآمدند.
بلد نیستم!
جلسه پاسخ به سؤالات بود و من مسئول پاسخگویى به سؤالات. سؤال اوّل مطرح شد، گفتم: بلد نیستم. سؤال دوّم؛ بلد نیستم. سؤال سوّم؛ بلد نیستم. تا بیست سؤال کردند؛ بلد نبودم، گفتم: بلد نیستم. گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤالات نیست؟ گفتم: پاسخ به سؤالاتى که بلدم. خوب اینها را بلد نیستم. خداحافظى کرده، سالن را ترک کردم.
مردم بهم نگاه کردند و از سالن به خیابان ریختند و دور من جمع شدند و یکى یکى مرا بوسیدند. مىگفتند: عجب شیخى! صاف مى گوید بلد نیستم! و مرا دعوت کردند که براى آنها سخنرانى و کلاس داشته باشم.
علم مفید
استاد ما مىگفت: افرادى بودند که وقتى نزد آنها از کسى غیبت مىشد، حالشان بهم مىخورد و مثل اینکه برق آنها را گرفته باشد، به خود مىلرزیدند.
مىفرمود: به راستى اینها عالم هستند، علم مفید این است. علم مفید با خشیت خدا همراه است.
زندگى استاد
روزى به شهید مطهرى(ره) مطلبى را گفتم که ایشان خندید. گفتم: شما استاد ما هستى و علامه طباطبایى استاد شماست. اگر شما چند روزى به مدرسه فیضیّه تشریف مىآوردید و طلبهها سادگى زندگى شما، ظرف شستن و لباس شستن شما را از نزدیک مىدیدند، درس بزرگى براى آنان بود.
این صحنهها مشکلات را برایشان آسان و به زندگى دلگرم مىکند.
الگوگیرى از استاد
استادى داشتم که کتابهایش را در دستمالى مىگذاشت و به کلاس درس مىآمد. وقتى ما استاد را اینگونه مىدیدیم، از نداشتن کیف غصه نمىخوردیم.
عمه جانم
کربلا تحت لوای زینب است و ما
همه تحت لوای کربلا
میلاد باسعادت عمه سادات بر عاشقان حریم ولایت تهنیت باد
عارضهای به نام «خودتخریبی»
▬ در زندگی هر سیاستمداری موقعیتهایی پیش میآید که طی آنها احساس میکند که باید خطاهای ادراکی ناشی از وفور دیدگاه منفی در کشور را اصلاح کند. وقتی ملتی از مواجهه مستقیم با دشمن بیرونی فراغت مییابد، یا احساس کاذبی از فراغت نزد برخی پدید میآید، منازعات و حرف و حدیثها به سمت و سوی درون معطوف میشود. ما به قرینه رویداد تاریخی فروریزی امپراتوری روم پس از فراغت از مناقشات خارجی، به این عارضه تخریب درونی، «سندرم زوال امپراتوری روم» اطلاق میکنیم. آگاهی بموقع سیاستمداران، از این وضعیت «خودتخریبی» میتواند نقش بسزایی در کنترل و محدودسازی پیامدهای منفی ناشی از آنها داشته باشد. سیاستمدار میتواند این مشکلات و علائم را تشخیص دهد، نسبت به این علائم هشدار دهد، و سمتوسوها را اصلاح کند.
▬ وقتی «خودتخریبی» به جای مکانیسمهای دفاعی درست قرار میگیرد، نتایج کارها و عملکردها و نهادها و سازمانها، در سطحی پایینتر از حد انتظار قرار میگیرد. در هر شرایطی، نتایج عملکردهای نهادی و سازمانهای مستقر، به عنوان معیار اندازهگیری و چوب محک «اعتدال حکمرانی» تلقی میشود. هنگامی که به طور پیوسته عملکردهای نهادهای مختلف، ضعیفتر از حد انتظار است، باید بدانیم که مشکل از یکی دو نهاد عملیاتی کشور نیست، بلکه یک عمق اخلاقی دشواریآفرین در کار است. در واقع، این سبک و طرز فکر و اندیشه است که سیاست را در سطح نهادی به لکنت میکشاند. در این حالت، باید ریزبینیهای فرهنگی را فعال و گسترده کنیم. اینجا چند نکته هست؛ یکی آن که باید رسم زود قضاوت کردن را برانداخت. یکی از اشتباهات رایج بین اغلب نخبگان و تشکلهای سیاسی در شرایط «خودتخریبی»، سبک شمردن «قضاوت» است؛ و در وضعیت سبک شمردن «قضاوت»، سادهترین کار، «منفیبافی» است. برای «منفیبافی»، تنها قدری حس و حال پرخاش لازم میآید، در حالی که «واقعنگری مثبت و رو به آینده»، مستلزم ارائه طراحیهایی برای آینده است، و اتخاذ این دیدگاه همواره دشوار خواهد بود.
▬ از دیدگاه دیگر، حالا که در شبکههای اجتماعی، هر یک از مردم به «روزنامهنگار» بدل شدهاند، فرهنگ معیوب و وارداتی «روزنامهنگاری کثرتگرا» به یک اپیدمی بدل شده است. این جامعه همین کژالگوی وارداتی را در دست دارد و با آن، میتواند بدون اطلاعات وسیع، در مورد وجوه منفی همه امور سخن بگوید؛ در این کژالگو، اصل اصیل و رکن رکین، «منفیبافی» است. «غنیمت شمردن» نقاط مثبت و قوت، اصلاً خبر و مطلب قابل توجه محسوب نمیشود. لحنهای تند و فازهای منفی سکه رایج شبکههای اجتماعی شدهاند. با این روحیه، مردم از همدیگر فاصله میگیرند، و به هم بدبین میشوند. اگر مردم به هم بدگمان شوند، و این بدگمانی بسیار شود، اعتماد متقابل بین آنها از بین میرود. پس باید در سبکهای ارتباطی تجدید نظر کنیم؛ باید با ایجاد جو صمیمیت و اعتماد بین یکدیگر، به اجزای تشکیلدهنده یک «من برتر» تبدیل شویم.
▬ نکته بعد این است که همه باید متقاعد شوند که از پنجه انداختن بیهوده به چهره یکدیگر بپرهیزند، و لااقل از سرزنش کردن و مقصر دانستن عواملی که خارج از کنترل هستند دوری کنند. در شرایط «خودتخریبی»، نخبگان جناحی به وقت خطا، به شکلی ناشیانه و نادقیق، به رصد عیوب گروههای رقیب مشغول میشوند. چنین پرخاشهایی نه تنها دردی از کشور دوا نمیکنند، بلکه موجب غفلت از ریشه اصلی مشکلات و نواقص میشوند.
▬ مطلب دیگر، روحیه مثمر ثمری است، این روحیه که فعالان اجتماعی و مدنی به خود هموار کنند که «من هم به سهم خود قدری مقصر مشکلات هستم». این موجب میشود، که همه به نحوی درگیر فعالیت اجتماعی شوند. این مشغولیت موجب میشود که دشواریهای عملیاتی برای همه در سطوح متفاوتی معلوم و ملموس شود؛ «انصاف» جز با این دغدغه هماهنگ برای یافتن راه حل دشواریها به دست نمیآید. البته پرخاش و منفیبافی راحت است و در هر شرایطی میشود چیزی در مذمت دیگران گفت، ولی وقتی افراد مشغول حل و فصل مسائل شوند، ادراک متقابل که همان «انصاف» است، قوت میگیرد.
▬ چشمانداز دیگر به رواج «منفیبافی» این است که این شرایط پرخاشگر، وقتی واقع میشود که جریان ایدههای جدید کند شود یا اصلاً خشک گردد، و در نبود راهحلها، فقط نارضایتیها بماند. سیاست امروزی بدون تزریق مستمر ایدههای نو و خلاقانه، خیلی زود از نفس میافتد و راه به جایی نخواهد برد. برای حل مسائل و چالشهای انبوه دنیای جدید به ایدههای تازه و نو به نو نیاز هست؛ و این تکلیف فعالان سیاسی و مصلحان اجتماعی است که برای ورود و رواج ایدههای نو در درون کشور زمینهسازی کنند. وقتی خودزنی رواج مییابد، نشانه آن است که فعالان سیاسی و اجتماعی، مسیر آسان زندگی را انتخاب کردهاند و گاهگاه از منفیبافی بیانتها غرق لذت میشوند. در چنین شرایطی باید دنبال تحریک مجاهده عقیدتی و حس تکلیف رفت و مهارتهای مهمی را گسترش داد.
یک سوی این مهارتها این است که باید جو هراس از منفیبافی علیه نوآوری و ایدهپردازی را بشکنیم؛ اگر جو عمومی جامعه به گونهای بود که موجب رنجش و حتی تنبیه افراد نوآور و مبتکر شود، باید آشکار و واضح در قواعد صدرنشینی و قدربینی تجدید نظر کنیم، و آن را از غوغای مطبوعات و رسانهها بیرون بکشیم. برای این منظور اصلاح گفتارهای مطبوعاتی و رسانهای که زیر سایه دموکراسی کثرتگرا فقط رقابتهای بیرحمانه را میشناسند، لازم است؛ باید «مهارت گوش دادن» را به جای مهارتهای منفی فریاد زدن بر سر همدیگر ترویج کرد. یکی از دامهای مهلکی که در یک جامعه با سطح بالای «خودتخریبی» پدیدار میشود، این احساس در افراد این جامعه و خصوصاً نخبگان است که بیشتر و بهتر از سایرین میفهمند و آنها هستند که باید سخن بگویند و دیگران باید گوش کنند؛ اما، واقعیت آن است که در شرایط فعلی، همه بیش از هر چیزی به ایدهها و راه حلهای نو نیاز دارند، که این ایدهها باید از جانب مردمی ارائه شود که از نزدیک دستی بر آتش دارند؛ پس، منطقی این است که فضایی برای گفتار همه فراهم شود، و این، مستلزم تبلور ظرفیت شنیدن نزد همه است، و نهایتاً، این مهم محقق نمیگردد، مگر آن که مردم به فازهای منفی علیه یکدیگر یا اقشاری از جامعه، جداً ترتیب اثر ندهند و این را گناه به حساب آورند.
منبع:http://farsi.khamenei.ir
نذر همسر شهید مدافع حرم
سردار شهید مدافع حرم «مهدی قره محمدی» متولد سال 1358 و اصالتاً اهل شهر آمل و از تکاوران یگان صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که چندی پیش داوطلبانه عازم سوریه شد. او درحالی که فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را برعهده داشت، در حین پاکسازی مناطق از لوث تروریست های تکفیری در شهر دیرالزور بر اثر اصابت تیر به گردن، پهلو و پا به فیض شهادت نائل شد. از این شهید والامقام دو فرزند دختر 10 و 5 ساله به نام های فاطمه و زهرا و یک فرزند پسر1 ساله به نام محمد جواد به یادگار مانده است.
مریم تاتا (طلبه سطح سه حوزه علمیه) همسر سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا با بیان اینکه ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، می گوید: او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می گفت کار من عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت،مجروحیت و شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم.
او در خصوص ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از دروغ نشنیدم. خیلی به بیت المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا می کرد. او خیلی منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من می گفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». می گفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند».
همسر شهید قره باقی می گوید: ما سه فرزند به نام های فاطمه 10 ساله، زهرای 5 ساله و محمد جواد 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم می گفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی می کرد و می گفت تو جای مادر من هستی. به زهرا می گفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و می گفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد.»
می گفت «در راه تربیت بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است»
او ادامه می دهد: مهدی خیلی بچه ها را به قرآن خواندن تشویق می کرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین می کرد و می گفت «در راه تربیت بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستم های جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچه ها را برای شهادت آماده کرده بود. می گفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم می آیم در کنار شما و به شما آرامش می دهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت می شد اما او می گفت «مگر نمی خواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، می روم و آقا را می آورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود.
همسر شهید قره محمدی در خصوص رفتن همسرش به سوریه می گوید: مهدی دفعه اول که می خواست سوریه برود، خیلی نذر و نیاز کرد و از من هم رضایت گرفت و گفت «شما باید رضایت قلبی داشته باشی تا من بتوانم بروم» و گفت «شما رضایت قلبی بده برای شهادتم» گفتم رضایت می دهم. او برای نخستین بار توانست برود ولی محروج برگشت. بعد از اینکه دوران نقاهتش تمام شد، چون از ناحیه دست مجروح شده بود خیلی نگران بود که دیگر نتواند سلاح به دست بگیرد و از مأموریت های رزمی باز بماند. در حرم امام رضا(ع) نذر کردیم که مهدی بتواند سلاح به دست بگیرند و خدا را شکر این اتفاق افتاد و حاجت او برآورده شد.
او می گوید: در طی این دو سال مأموریت های پی در پی برای به وجود می آید و نمی توانست به سوریه برود. یک دفعه گفت که «حتماً مشکلی در کار هست که نمی توانم بروم» به من گفت «شما راضی باش» من گفتم راضی هستم اما باید مادرت را راضی کنی. او به دست و پای مادرش افتاد و دست ها و پای او را بوسید تا بالاخره از مادرش رضایت گرفت.
به تلاطم افتادم تا کاری کنم که شوهرم به سوریه برود
همسر شهید قره محمدی ادامه می دهد: زمانی که پسرم محمد جواد به دنیا آمد مریض بود و ما خیلی برای درمانش اقدام کردیم اما چاره نمی گرفتیم. یک روز دلم شکست گفتم یا زینب کبری(س) اگر پسرم خوب شود رضایت کامل می دهم که بار دیگر همسرم مدافع حرم شما شود. شاید 3 روز از این اتفاق نگذشته بود که پسرم حالش خوب شد و من بعد از آن به تلاطم افتادم تا کاری کنم که شوهرم به سوریه برود. برای این کار نزد همسر فرمانده تیپ صابرین رفتم و به ایشان گفتم که سفارش کنید حاج آقا هر طور شده است شوهرم را به سوریه بفرستد تا نذرم ادا شود. حتی به خود فرمانده تیپ صابرین گفتم که این کار را انجام بدهید و ایشان گفت که خیالتان راحت اسمشان را رد می کنیم. بعد که اسمشان را دادند من خیلی از ایشان تشکر کردم. مهدی هم زمانی که داشت می رفت بسیار خوشحال بود، بچه ها را نوازش کرد و رفت و مطمئن بود که دیگر باز نمی گردد و همینطور هم شد.
او بیان می کند: هر بار تماس می گرفت، من می گفتم چند هفته است که رفته ای، برگرد! اما می گفت «قرار نیست من برگردم. اگر نذرت قبول شود من بر نمیگردم» و همانطور شد و به آرزویش رسید.
همسر شهید قره محمدی در خصوص آخرین تماس همسرش با او می گوید: آخرین بار شنبه هفته گذشته بود که تماس گرفت و گفت «من برای کاری به عقب برگشته ام و هر طور شده تلفنی پیدا کردم که با تو تماس بگیرم چون شنیدن صدایت به من انرژی می دهد. شما بچه ها را آماده کن که من طوری برمی گردم که شب یلدا خانه باشم. چون پارسال نتوانستم کاری کنم که یلدا به بچه ها خوش بگذره امسال کاری می کنم که خوش بگذره!»
مهدی سفارش کرد که پیراهن عزایش را همراهش دفن کنند
او همچنین در خصوص شنیدن خبر شهادت همسرش می گوید: از صبح آن روز دوستان به منزل ما می آمدند و متوجه شدم که خبری هست ولی نمی توانستم باور کنم تا اینکه پدر مهدی تماس گرفت و این موضوع را به من گفت و خدا را شکر کردم که شوهرم به آرزویش رسید ولی ادامه راه سخت است که امیدوارم او کمکم کند.
همسر شهید قره محمدی در خصوص سفارش های همسرش به او می گوید: مهدی سفارش کرده بود که پیراهن عزاداری اش را که 10 سال بود هر محرم می پوشید را همراهش دفن کنند و خیلی من را به مقاومت سفارش کرد. شب آخری که می خواست به سوریه برود به مقبره شهدای گمنام شهرک ولایت دانشگاه امام حسین(ع) رفتیم و من خیلی بی قرار بودم و به شهید کریمی که هویتش به تازگی مشخص شده و در مزار شهدای گمنام دانشگاه مدفون است،توسل کردم و خواستم که به من کمک کند و بعد از 10 دقیقه کاملا سبک و راحت شدم و با خیال آسوده او را بدرقه کردم. من مهدی را با رضایت قلبی فرستادم و از او خواستم که مرا تنها نگذارد که در این چند روز نیز حضورش را کاملاً احساس می کنم. امیدوارم که حضرت زینب(س) این نذر را از من قبول کند و تا آخر این راه دوام بیاورم و بتوانم بچه ها را به خوبی تربیت کنم.