حکایت زیبای پیر مرد تهی دست
حکایت زیبای پیرمرد تهی دست
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود…
نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
(ما چقدر خدا را باور داریم؟؟)
سخنان حکیمانه ای از امیرالمؤمنین
سخنان حکیمانه ای از امیرالمؤمنین (علیه السلام )
زنان با چه اعمالی بهشتی می شوند؟
حضرت زینب (که درود خدا بر او باد) در روایتی گفته است:
« نیای گرانقدرم محمد (که درود خدا بر او باد) می فرمود: هنگامی که زن درست اندیش و درست کردار نمازهای پنجگانه اش را بخواند، و روزه ی رمضان را بگیرد، و دامان خود را پاک و پاکیزه دارد، و با همسرش هماهنگ گردد و حقوق او را رعایت کند، به او گفته می شود از هر یک از درهای بهشت که می خواهی بر بهشت زیبا و پرنعمت خدا درآی. »
کتاب “زندگانی حضرت زینب از ولادت تا رحلت” نوشته آیت الله سید محمد کاظم قزوینی
آفتاب عفت
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد
زينب كبرىعليها السلام بانويى سرشار از بينش و بصيرت بود كه با سيره و سخن خود «فرهنگ برهنگى» و «برهنگى فرهنگى» ديروز و امروز را به خوبى مورد تعرّض قرار داد؛ الگويى ماندگار از شخصيت عظيم خويش به يادگار گذارد و معيارهاى حركت ارزشى و ضدارزشى را براى هميشه ترسيم كرد.
وى در پاسدارى از عفت و عصمت، سرآمد زنان و دختران روزگار بود و با الهام از پيام آسمانى قرآن و طبق آموزههاى مادرش، فاطمه زهراعليها السلام، حجاب و عفت را مانند گوهرى ارزشمند براى يك زن مسلمان مىدانست و بر اين باور بود كه زن هنگامى به خداى خود نزديكتر است كه خود را از معرض ديد مردان بيگانه حفظ نمايد(1).
زينب كبرىعليها السلام دختر آن مادرى است كه براى احقاق حق و دفاع از حقوق رهبر اسلام و حجت خدا از منزل بيرون مىآمد و با دشمنان، به احتجاج مىپرداخت؛ اما سر تا پا محجوب و پوشيده؛ همان مادرى كه وصيّت مىكند پيكرش را بعد از مرگ در تابوتى با ديوارههاى بلند بگذارند تا از انظار نامحرمان به دور باشد، پس طبيعى است كه دختر او هم بايد اين تعاليم بلند اسلام را رعايت نمايد؛ چراكه حفظ شرف و حيثيّت زن، واجب و حجاب از ضروريّات دين است و اصولاً تمام فداكارىهاى اين بانو براى تحقق احكام اسلام بود. بنابراين عفت و پاكدامنى خويش را حتى در سختترين شرايط به نمايش گذاشت. او در دوران اسارت و در حركت از كربلا تا شام سخت بر عفت خويش پاى مىفشرد.
آن بانوى بزرگوار براى پاسدارى از مرزهاى حيا و عفاف بر سر يزيد فرياد زد كه: «آيا اين از عدالت است كه زنان و كنيزان خويش را پشت پرده نشانى و دختران رسول خداصلى الله عليه وآله را به صورت اسير به اين سو و آن سو بكشانى؟ نقاب آنان را دريدى و صورتهاى آنان را آشكار ساختى(2)».
1) ماهنامه مبلّغان، شماره 31، ص 18.
2) بحارالانوار، ج 45، ص 134.
هفته معلم گرامی باد
شبی به ذکر علی(ع) از لبم عسل می ریخت
میلاد مولود کعبه مبارک باد
شبی به ذکر علی(ع) از لبم عسل می ریخت
به روی دفتر شعرم قلم غزل می ریخت
دل شکسته ی من با علی علی گفتن
برای مشکل خود طرح راه حل می ریخت
به یاد صحن نجف سینه در طپش افتاد
چقدر دل که به پایت در آن محل می ریخت
مرا اسیر خودت کرده ای تو تنها با
ملاحتی که از آن حسن لم یزل می ریخت
برای درک تو دریای عشق در کامم
خدا دو قطره عطش کاش لااقل می ریخت
من از تبار تو هستم به آن نشان که خدا
غبار کفش تو را در گلم ازل می ریخت
سید حسن رستگار