پذیرش مرکز آموزش عالی حوزوی حضرت قاسم بن الحسن (علیهمالسلام)
علت اصلی روگردانی مردم از علی(ع) چه بود؟
روگردانیِ مردم از علی(ع) علتهای مختلفی داشت. یکی اینکه ایشان بسیار محکم، قاطع، باصلابت و گاهی خشن بود. دوم اینکه چون علی(ع) خویشانِ مشرک آنها را کشته بود، نسبت به او کینه داشتند. سوم اینکه ایشان درباره بیتالمال سختگیر بود و آن را به خلافِ عدالت، بذل و بخشش نمیکرد. چهارم اینکه از امیرالمومنین(ع) نمیشد راحت پُست و مقام گرفت!
اما هیچکدام از این سختگیریها نمیتواند علت اصلیِ روگردانی مردم از علی(ع) باشد زیرا حاکمان بسیاری بودهاند که خیلی سختگیر و خشن بودند، ولی مردم از آنها تمکین میکردند.
اگر روانشناسانه نگاه کنیم، میبینیم که آدمها دوست دارند امیدوار باشند؛ هرچند اَلکی و دروغی و با فریبدادنِ خودشان! آدمها آنقدر دوست دارند امیدوار بشوند و خودشان را فریب بدهند که این همیشه ابزاری در دست سیاستمدارها بوده است، امروز هم خیلی از سیاستمداران جهان-خصوصاً در کشورهای به اصطلاح قدرتمند- از این ابزار برای عوامفریبی استفاده میکنند.
رهبران سیاسی اگر به قصد فریب، به مردم امید الکی بدهند خائن هستند. رهبران سیاسی باید واقعبینانه با مردم صحبت کنند؛ گاهی این صحبتها ممکن است تلخ باشد. رهبران خوب، مظلوم میمانند چون حاضر نیستند امیدِ الکی بدهند.
امیددادن الکی اگر عمومی باشد، عوامفریبی و اگر خصوصی باشد لابیگری است. امیرالمؤمنین(ع) در آن شرایط سخت، امید الکی به کسی نداد لذا نخبگان و مردم از او روگردان شدند.
معصومین هرگز حاضر نشدند به کسی امیدِ الکی بدهند. رسول خدا(ص) هرگز به نخبگان قریش، امید بیخود نداد. امیرالمومنین(ع) هم امید الکی به خوارج نداد. امام حسن(ع) با مردم، شفاف سخن گفت و وقتی دید که آنها مرد جنگ نیستید؛ با معاویه صلح کرد. امام حسین(ع) هم هرگز نخواست با عوامفریبی، پیروز شود.
حضرت امام(ره) هم از ابتدا، یکذرّه به منافقین روی خوش نشان نداد. در ماجرای بنیصدر هم حاضر نشد به نفع رقیب او در انتخابات، اظهار نظر کند. رهبر انقلاب هم در فتنۀ 88 کوتاه نیامد؛ اگرچه بسیاری از نخبگان، ایشان را تنها گذاشتند.
ما باید سیاست را با سلامت و صلابت به جامعه آموزش بدهیم، تا اگر مردم ببینند یک سیاستمدار با عوامفریبی، دارد امیدِ الکی میدهد، از او بدشان بیاید و بگویند «چه آدم بیشخصیتی است!»
چه کسانی باید سیاستِ سالم را آموزش دهند؟ یکی آموزش و پرورش: بچهها باید سیاستفهم بشوند تا بدانند عوامفریبی و لابیِ نابجا، خباثت است. دوم: مساجد و هیئات مذهبی که باید بحثهای دقیق سیاسی و علّتهای مظلومیت ائمه(ع) را به مردم بگویند. سوم: رسانهها، روزنامهها و رسانهها نباید مانند غربیها بازویِ عوامفریبی باشند، بلکه باید سیاست درست را نشان دهند. ما رسانهۀ قدرتمندی که این امیدهای الکی را لو بدهد نداریم.
در انتخابات اخیر، یک عدهای امید الکی ندادند و گفتند: «برجام درست نمیشود» اما برخی گفتند: «اینها خیلی تلخ هستند؛ اصلاً امید نمیدهند!» و کسانی که به مردم امیدِ الکی ندادند، رأی نیاوردند! سیاستمداران شایسته به مردم امید الکی نمیدهند لذا وقتی فضا پُر از عوامفریبی باشد آنها برنده نمیشوند.
باید فضای جامعه را در مقابل «امید الکی» مصون کرد. جامعه باید واقعبین باشد تا امید کاذب در آن، پا نگیرد وگرنه طبق روایت، هرکسی با «امید کاذب» زندگی کند به «خوف صادق» برخورد میکند(تحفالعقول/285) «خوف صادق» یعنی بلایی که از آن میترسیدی، بر سرت خواهد آمد. ما امید کاذب غربزدهها و شکستخوردنش را دیدهایم؛ امید صادق اهلِ مقاومت و علائمِ پیروزیاش هم را دیدهایم.
امروز جبهۀ مقاومت با یکی از نرمافزارهای قدرتش بهنام «زینب(س)» جلو آمده است و میتواند با این نرمافزار-که نمونهاش را کسی ندارد- جهان را بگیرد. به نرمافزار اربعین نگاه کن! این واقعیتها را ببین و به پیروزی جهانی، امید واقعی و صادق داشته باش. ما الآن بالاترین قدرت را داریم؛ دشمنان ما در مقابل ما ضعیفاند و ما قوی هستیم، لذا حماقت است در مقابل دشمن کوتاه بیاییم؛ با امید کاذب، مردم را ذلیل غربیها نکنیم!
منبع :سایت بیان معنوی
نگاهي به سيره تربيتي حضرت زهرا (سلام الله علیها)
كودك از زماني كه پا به عرصه وجود مي گذارد، روح او چون لوحي سفيد آمادگي پذيرش هر نقشي را دارد و اولين نقاشي كه شخصيت او را جزء به جزء ترسيم مي كند، مادر است. آنچه از كودكي بر ضمير شخص نقش مي بندد، در مراحل بعدي زندگي او آثار مهمي از خود برجاي مي گذارد.
در روايتي آمده است؛ مادري نزد دانشمندي رفت و گفت: فرزندم چهار ساله است، از چه زماني بايد تربيت او را شروع كنم؟ مرد دانشمند جواب داد: اگر تاكنون تربيت او را آغاز نكرده اي، عمر او را بيهوده تلف ساخته اي؛ زيرا از موقعي كه اولين تبسم بر لبهاي طفل ظاهر مي گردد، زمان تربيت او آغاز مي شود. (1)
اولين مكان مقدسي كه انسان در بدو تولد در آن پرورش روحي و جسمي مي يابد، محيط خانه و خانواده است و بي گمان سرنوشت هر انساني ريشه در روحيات و خصلتهاي كساني دارد كه در دوران طفوليت و خردسالي، نزديكترين انسانها به او بوده اند. رفتار پدر و مادر هر گونه كه باشد، براي كودكان كه از هر نوع رشد عقلي بي بهره اند، الگويي مؤثر خواهد بود تا بتوانند نيكيها و پليديها را بشناسند. از اين رو، نقش سازنده پدر و مادر و بويژه مادر، در تعيين سرنوشت فرزندان، بسيار در خور توجه است، دامن پدر و مادر محيط مناسبي جهت پرورش بذر سعادت و يا شقاوت در دل فرزندان است، زيرا كودكان با علاقه و پيوندي كه با اولياي خود دارند، آنها را نمونه و سرمشق خود قرار مي دهند و مي كوشند رفتارشان را با افعال آنها انطباق دهند. (2)
اسلام، شخصيت آينده كودك را مرهون تربيت و پرورش و مراقبت پدر و مادر مي داند. پيامبر اعظم (ص) مي فرمايند: فرزندان خود را تربيت كنيد، چه در برابر آنان مسؤوليت بزرگي داريد. (3)
ائمه (ع) با ظرافت، حساسيت و دقت نظر، مسايل تربيتي فرزندان به ويژه پرورش روح و شخصيت آنها را پي مي گرفتند بي شك توفيق بي مانندي كه اين بزرگواران و به ويژه حضرت زهرا (س) به عنوان الگوي مادر مسلمان، در تربيت كودكان داشتند، ناشي از معرفت عميق و صحيح ايشان از دستوراتي بود كه اسلام درباره انسان ارايه كرده و روش تربيتي و اخلاقي حضرت فاطمه (س) بهترين شيوه و تجربه براي ساختن نسلي پاك و سعادتمند است.
حضرت زهرا (س) كه خود، تربيت يافته دامان وحي بود، به خوبي مي دانست كه در تربيت اسلامي از چگونگي شيردادن به كودك و نگاه هاي محبت آميز مادر گرفته تا تمام حركات و اعمال و گفتارش، بر روحيه حساس آنها تأثير مي گذارد. (4)
او مي دانست كه بايد اماماني چون حسن و حسين (ع) و شيرزناني چون زينب و ام كلثوم را تربيت كند و نمونه هايي را به جامعه تحويل دهد كه آيينه و معرفت حقيقت روح اسلام باشند و حقايق و معارف قرآن در وجودشان جلوه گر باشد و انسانهاي كمال يافته اي كه از اين مكتب اعجازآميز بيرون مي آيند، به خوبي مي توانند روح پرعظمت و نيروي وصف ناپذير وجودي حضرت زهرا (س) را نشان دهند؛ وجود مطهر و روح بي آلايشي كه نسلي پاك را به تاريخ هديه كرد و در حقيقت، مادر روزگار همچو آن را به خود نديده و نخواهد ديد و برماست كه با به كار بستن شيوه هاي تربيتي آن حضرت، در تربيت و پرورش نسلي پاك همت گماريم تا از اين رهگذر، سعادت جاودان خود و فرزندانمان را تأمين كنيم.
رفتار و اخلاق عملي
با پند و اندرز نمي توان صحت و درستي اخلاقي را كه رعايت نمي شود، به ديگران اثبات كرد و آموخت. كسي كه مي خواهد ديگري را تربيت كند بايد در عمل، به آنچه مي گويد پايبند باشد. مادري كه به تربيت فرزند خود علاقه مند است، بايد خود، داراي فضايل اخلاقي باشد و همواره رفتار صحيح را رعايت كند تا فرزندانش با آسودگي خاطر، در عمل از او الگو گيرند.
حضرت زهرا (س) با عمل به آنچه مي فرمود، فرزندانش را با اخلاق و رفتار اسلامي آشنا مي ساخت، چنان كه امام حسن (ع) مي فرمايد: مادرم، فاطمه (س) را ديدم كه شب جمعه در محراب خويش به عبادت ايستاده بود و پيوسته در ركوع و سجود بود تا اين كه سپيده صبح بردميد و از او مي شنيدم كه براي مردان و زنان مؤمن دعا مي كرد و نامشان را بر زبان جاري مي ساخت و براي ايشان بسيار دعا مي كرد، ولي براي خودش هيچ دعا نمي كرد، من به او گفتم: اي مادر چرا همان گونه كه براي ديگران دعا مي كني براي خود دعا نمي كني؟ فرمودند: ” يا بني الجار ثم الدار، اي پسركم نخست بايد همسايگان را دريافت، آنگاه به خانه پرداخت. ” حضرت نصيحتي را به فرزندش آموخت كه از شب تا به صبح به آن عمل كرده بود و چنين پند و اندرزي است كه اثر مي گذارد و تربيت مي كند.
پرورش شخصيت توحيدي
پدران و مادران مكلفند تا فرزندان خويش را با روحيه خداپرستي آشنا سازند و شوق عبادت و تقرب به خالق بي همتا را در آنان پرورش دهند. كودكاني كه از نخستين روزهاي حيات خويش، با ايمان به خدا تربيت مي شوند، اراده اي قوي و رواني نيرومند دارند. از همان دوران كودكي، رشيد و باشهامت هستند و نتايج درخشان ايمان، از خلال گفتار و رفتارشان به خوبي مشهود است. (8)
از اساسي ترين مسايلي كه بزرگ بانوي اسلام، در منطق رفتاري خود در تربيت كودكانش بر آن تأكيد مي ورزيد، توجه به روحيه عبادت و حس خداپرستي در فرزندانش بود.
حضرت زهرا (س) چنان شوق بندگي و عبوديت و خضوع در برابر معبود را در دل و جان فرزندانش تقويت مي كرد كه آنان بهترين كارها و بالاترين لذتها و زيباترين دقايق را لحظات عبادت و تقرب به خدا مي دانستند.
حضرت زهرا (س) روحيه تعبد و بندگي را از كودكي به فرزندانش مي آموخت و آنقدر در اين كار جدي و قاطع بود كه نمي گذاشت احدي از اهل خانه خوابش ببرد و مي فرمود، “محروم است كسي كه از بركات شب قدر محروم بماند. (9)
گويا فاطمه (س) مي خواهد از دوران كودكي در قلب پاك فرزندان خود جمال خدا را به تجلي و جان و زبانشان را به حلاوت و شيريني عبادت آشنا كند و محبوب راستين را به آنان نشان بدهد تا در جواني جذب جلوه هاي دروغين نشوند. اين روش تربيتي فاطمه (س) به عنوان يك سنت بسيار پسنديده و قابل اجرا، در گفتار امامان معصوم نيز به چشم مي خورد. (10)
پرورش شخصيت عاطفي
يكي ازمهمترين نيازهاي هر كودك برخورداري از عواطف پاك و مهر و محبت خانواده و خويشاوندان و والدين است. هنگامي كه كودك از زلال محبت خانواده سيراب شد و عطش محبت و توجه عاطفي او برطرف گرديد، با دلي آرام و سلامت و پرنشاط پا به عرصه اجتماعي مي گذارد تا همگان از بركات وجود او بهره مند شوند. يكي از راههاي پرورش شخصيت عاطفي كودك، ابراز محبت به كودك است.
بوسه هاي مكرر پيامبر اكرم (ص) بر رخسار و دست فاطمه (س) نشانه اي از ابراز علاقه آن حضرت به فرزندش بود. آن حضرت به محبت كردن و توجه به كودكان بسيار اهميت مي داد، چنان كه روزي رسول خدا (ص) امام حسن (ع) را مي بوسيد و نوازش مي كرد، اقرع بن حابس عرض كرد: من ده فرزند دارم، ولي تا به حال هيچ يك از آنان را نبوسيده ام. پيغمبر اكرم (ص) غضبناك شد و فرمود: اگر خدا محبت را از قلب تو گرفته است، من چه كنم؟ هر كس نسبت به اطفال ترحم نكند و احترام بزرگسالان را نگه ندارد از ما نيست. (11)
حضرت زهرا (س) نيز كه تربيت يافته چنين مكتبي بود، به پرورش شخصيت عاطفي فرزندان خود اهتمام مي ورزيد.
پرورش روحيه ايثار
مقدم داشتن ديگران بر خود، اصلي بسيار ارزشمند و انساني است كه هر كس، نمي تواند دارنده آن باشد. حضرت زهرا (س) فرزندانش را با چنين روحيه اي پرورش داده بود. (12)
آن جا كه پس از يك روز گرسنگي، وقت افطار، در به صدا درمي آيد و گرسنه بي سرپرستي درخواست طعام مي كند، پس از آن كه حضرت علي (ع) و فاطمه (س) طعامشان را كه قرص ناني بود تقديم آن فقير مي كنند، فرزندان آنها نيز كه پرورش يافته چنين پدر و مادري هستند، ديگران را بر خود مقدم مي شمارند و قرص نان خود را به فقير مي دهند و اين عمل تا سه شب تكرار مي شود و نتيجه اين روحيه ايثار و از خود گذشتگي، آن مي شود كه فرزندان بزرگوار آن حضرت تمام هستي خود را براي پيشرفت و تكامل انسانيت فدا مي كنند.
بازي با كودكان، روش مؤثر تربيت
بازي، شيوه اي است كه تأثيرات مثبت و گوناگوني را بر روحيه فرزند به جا مي گذارد، خلاقيت او را شكوفا و عواطف كودكان را از محبت سيراب مي سازد. بازي كودكانه مادر با فرزندان، رشد جسمي و فكري كودك را سرعت مي بخشد و احساسات پاك مادري را به او منتقل مي كند، نشاط، شادابي و خلاقيت، ابتكار و نوآوري و اعتماد به نفس را در او ايجاد و زمينه را براي ظهور استعدادهاي نهفته كودك فراهم مي آورد.
حضرت فاطمه (س) از همان دوران كودكي با فرزندانش همبازي مي شد و به اين نكته نيز توجه داشت كه در بازي، آنها را در حد طاقتشان با عبادت آشنا سازد، به گونه اي كه حضرت در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان كودكان خود را به بيداري و نخفتن دعوت مي كرد.
حضرت فاطمه (س) در قالب بازي و شوخي، شخصيت كودك را تقويت ساخت و او را به داشتن نيكيها و ارزشهاي اكتسابي تشويق و راهنمايي كرد.
پي نوشت :
1- مجيد رشيدپور، تربيت كودك از ديدگاه اسلام، ص9
2- همان؛ ص 8
3- مهدي نيلي پور، فرهنگ فاطميه (الفباي شخصيت حضرت زهرا (س)، ص 122.
4- همان، ص 123
8- محمدتقي فلسفي، گفتار فلسفي، كودك از نظر وراثت و تربيت، ص 178
9- دعائم الاسلام، ج 1، ص 282
10- جلوه هاي رفتاري حضرت زهرا (س)، ص 44
11- فاطمه زهرا (س)، المرء النموذجيه في الاسلام، ترجمه: علي الجمال الحسين، ص 71
12- فرهنگ فاطميه، ص 75
13- جلوه هاي رفتاري حضرت زهرا (س)، ص
منبع:سایت راسخون
اگر جمهوری اسلامی نبود ...؟
کاربران گرامی بنویسند اگر جمهوری اسلامی حاکم نبود چه شرایط و مشکلات و وضعیتی داشتیم ، ، چه کسانی و قدرت هایی بر ما حکمرانی و قدرت طلبی می کردند و …
توضیح :
حتما دست نویس بوده و از جایی کپی و خلاصه برداری نشده باشد .
مطالب در قسمت نظرات ارسال شود .
برگرفته از سایت راسخون….
چرا انقلاب 1357 اسلامی شد؟
چرا انقلاب 1357 اسلامی شد؟
در این مقاله ضمن نام بردن از الزامات وقوع انقلاب کلاسیک در هر کشوری، تشریح خواهیم نمود که چرا گروههای غیرمذهبی پتانسیل و توان لازم را برای اینکه بتوانند نقش محوری در انقلاب ایفا نمایند نداشتند و در مقابل، این مذهبیون بودند که تمام وجوه انقلاب را به دست گرفتند.
انقلاب اسلامی، همان گونه که از نام آن پیداست، در چارچوب رویکرد اسلامی به عرصهی سیاسی به وقوع پیوست. قطعاً این سؤال برای افرادی که فضای سالهای 56 و 57 را از نزدیک رؤیت نکردهاند به وجود میآید که چگونه شد که در میان گروههای متعدد سیاسی آن زمان، این اسلامگرایان و مذهبیون بودند که توانستند نقش محوری در پیروزی انقلاب بازی کنند؟ این سؤال بحث محوری مقالهی حاضر است. در این مقاله، ضمن نام بردن از الزامات وقوع انقلاب در هر کشوری، تشریح خواهیم نمود که چرا گروههای غیرمذهبی پتانسیل و توان لازم را برای اینکه بتوانند نقش محوری در انقلاب ایفا نمایند نداشتند و در مقابل، این مذهبیون بودند که تمام وجوه انقلاب را به دست گرفتند.
برای رسیدن به این مقصود، ابتدا الزامات انقلابها را برمیشماریم و پس از آن، به آسیبشناسی گروههای غیرمذهبی اشاره میکنیم و در نهایت، آنچه را که باعث شد اسلامگرایان نقش محوری در انقلاب داشته باشند برمیشماریم.
ایدئولوژی، سازماندهی و بسیج؛ سه ضلع مثلث انقلاب
انقلاب ایران در چارچوب انقلاب کلاسیک به وقوع پیوست. اساس و بنیان یک انقلاب کلاسیک را سه عنصر تشکیل میدهد: «رهبری کارا و قدرتمند»، «ایدئولوژی سیاسی بیبدیل» و سرانجام «توان بسیج سیاسی علیه رژیم حاکم». در انقلابهای کلاسیک، همیشه یک رهبر کاریزما حضور دارد. جذبهای که در منش، بینش و روش مبارزهی او وجود دارد، نیروهای متعدد سیاسی را حول محور او، به سوی رویارویی با رژیم حاکم سوق میدهد. همچنین زمانی که از بسیج سیاسی نیروها سخن به میان میآید، منظور چارچوبی است که در آن، نیروهای متعدد سیاسی که از بسیاری جهات با یکدیگر متفاوت هستند، گرد هم میآیند. در واقع بسیج سیاسی به آن توان تشکیلاتی اشاره دارد که توانایی تظاهراتها و تجمعات اعتراضآمیز را در درون یک انقلاب کلاسیک ممکن میسازد.
این بسیج منابع، قدرت نیروهای سیاسی را بر روی هم انباشت میکند و پتانسیل مخالفان رژیم را افزایش میدهد. همچنین ایدئولوژی نیز آن باور فکری بیبدیل است که ضمن نقد وضع موجود و نقاط ضعف آن با توجه به آرمانهایی که ایدئولوژی انقلابی در پی آن است، آیندهای را که انقلاب برای جامعه و مردم خود پیش رو دارد ترسیم میکند. توان صفآرایی و جبههگیری علیه رژیم حاکم، توجیه عقلانی مردمی که با انقلاب همراه هستند و دریافت و ادراک مسئله (سادهسازی آنچه در مبانی فکری انقلاب وجود دارد)، مهمترین کارکردهای ایدئولوژی است.[1] در انقلاب ایران هر سه عنصر گفتهشده از سوی نیروهای اسلامگرا ارائه شد.
در ادامهی این بحث، پس از ذکر چرایی ناکارآمدی نیروهایی ملی و چپهای مارکسیستی متمایل به شوروی در محوریت یافتن در انقلاب سال 57، به این نکته خواهیم پرداخت که چرا نیروهای اسلامی توانستند در انقلاب ایران محوریت و کانون مبارزه و به زبان علمی، سه رکن انقلاب را به دست گیرند.
از نظر یرواند آبراهامیان، نقش تعیینکنندهی امام خمینی را با دو عامل میتوان توضیح داد. عامل اول شخصیت ایشان و به خصوص زندگی ساده و سازشناپذیری ایشان با طاغوت بود و دومین عامل هوشمندی امام و موقعیتشناسی ایشان در گرد آوردن طیفهای مختلف نیروهای سیاسی و اجتماعی در پشت سر خویش.
دلایل ناکارآمدی نیروهای غیرمذهبی در انقلاب اسلامی
الف) بررسی عملکرد نیروهای ملیگرا:
نیروهای ملیگرا را تا پیش از انقلاب اسلامی در قالب نیروهای جبههی ملی میشناختند. نقطهی عطف عملکرد نیروهای ملیگرا در تاریخ معاصر ایران، مبارزهی آنان در جریان ملی شدن صنعت نفت تا زمان کودتای 28 مرداد 1332 است. در واقع همهی آوازهی جبههی ملی به مبارزاتی برمیگردد که آنان در کنار نیروهای مذهبی و در رأس آنها آیتالله کاشانی، برای استیفای حقوق ملی ایرانیان از چنگ استعمارگران انگلیسی داشتند. اما واقعیت آن است که نیروهای ملیگرا پس از کودتای 1332 و تبعید مصدق هرگز نتوانستند به موقعیت قبلی خود بازگردند. به طور کلی، از سال 1328 تا سال 1356، جبههی ملی چهار بار به عناوین مختلف تشکیل شد؛ در سالهای 1328، 1339، 1344 و سرانجام 1356.
تنها در دورهی اول، یعنی فاصلهی سالهای 1328 تا 1332، بود که جبههی ملی توانست در تاریخ ایران نقشی ماندگار داشته باشد. مسئلهی ملی شدن صنعت نفت و مبارزه با شاه در این چارچوب که «شاه میبایست سلطنت کند، نه حکومت» دو هدفی بود که جبههی ملی در راستای رسیدن به آن به مبارزه پرداخت. البته در این مبارزه، نیروهای مذهبی به شدت در کنار ملیگرایان فعال بودند و حضور داشتند. در این دوره، جبههی ملی مناصب مهم سیاسی در دولت و مجلس را قبضه نمود.
در دورههای بعد، نیروهای جبههی ملی از چنان قدرت تأثیرگذاری برخوردار نبودند. اگر بخواهیم به دلایل ناکارآمدی جبههی ملی به اختصار اشاره کنیم، میبایست نکات متنوعی را به عنوان نقاط ضعف آنان برشماریم. جبههی ملی به مثابهی یک تشکل جامع و فراگیر اپوزیسیون حکومت در ایران، به دلایل مختلف، از جمله بقاء در حوزهی روشنفکری، تبدیل نشدن به عنوان یک حزب فراگیر و مردمی، فقدان رهبری مقتدر و بلامنازع، فقدان اجماع و وفاق میان اعضا و نخبگان جبهه، عدم بهرهگیری از برنامههای مبارزاتی جامع و فراگیر و اکتفا بیش از حد این جبهه به استفاده از شیوههای انتخاباتی که در بسیاری از مواقع در حکومت پهلویها جنبهی فرمایشی داشت، ساختار غیرحزبی و در مقابل جبههای آن که به شدت سست و ضعیف بود و قابلیت انشعاب داشت، عدم برخورداری از کانالهای فراگیر و رو به پایین در ارتباطات سیاسی با مردم و همچنین عدم پیوستگی و تشکیلات، نتوانست رهبری مبارزات ضداستبدادی ملت ایران را به خود اختصاص دهد.[2]
در کنار این مسائل، یکی از مهمترین مسائلی که در جریان انقلاب اسلامی باعث دور شدن مردم از این گروه شد، نبود گرایشهای مذهبی درون جبهه بود. عدم علاقهمندی و تنها تظاهر به قوانین اسلامی، باعث شده بود تا آنان نسبت به بسیاری از حساسیتهای دینی مردم بیاعتنا باشند: «…گرایش فکری جبههی ملی به ملیگرایی، نوعی سکولاریسم و لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی که از دیدگاه اکثریت مردم مسلمان ایران و رهبران مذهبی توجیهناپذیر بود، از عوامل ناکارآمدی فعالیتهای این جبهه در صحنهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محسوب میشود.» «نتیجه آنکه عدم توانایی لازم در جذب جوانان دانشگاهی… همراهی با دربار و پذیرش نظام سلطنتی در ایران، از دیگر نقاط ضعف آنان محسوب میشود.»[3]
این گونه بود که در جریان مبارزات انقلاب اسلامی، جبههی ملی نتوانست رأس هیچ یک از سه ضلع مثلث انقلاب را از آن خود کند.
حساسیت رژیم پهلوی به فعالیت احزاب کمونیستی، ناتوانی حزب توده در جذب بدنهی مذهبی جامعه که بخش بسیار گستردهای از جمعیت کشور را تشکیل میدادند و در کنار آن، گرایش به اتحاد جماهیر شوروی، از جمله دلایل عدم موفقیت این حزب در جریان انقلاب سال 57 بود.
ب) بررسی عملکرد نیروهای چپ
در این مقاله مراد از نیروهای چپ، نیروهای متأثر از ایدئولوژی مارکسیستی و تفکرات تابع آن است. این نوع از اندیشهها پس از پیروزی انقلاب بلشویکی به شدت در جهان گسترش یافت. در ایران نیز احزاب و گروههایی بودند که به این تفکر بپیوندند. شاید بتوان مهمترین حزبی را که در ایران به اندیشههای چپ پیوست، حزب توده دانست. حزب توده، که پس از تبعید رضاشاه به ایران و به وسیلهی گروهی از 53نفری که به دلیل فعالیتهای اشتراکی در ایران بازداشت شده بودند تشکیل شد، به تدریج فعالیتهای خود را گسترش داد؛ به طوری که چندین روزنامه و مجله را به طور همزمان اداره مینمود. اوج فعالیتهای این حزب ورود برخی از اعضای آن در کابینهی دولت قوام بود. در ماجرای ملی شدن صنعت نفت، این حزب نقشی وارونه و خلاف منافع ملی بازی نمود و البته تاوان این عمل خود را نیز داد؛ زیرا اندکی پس از کودتا، به وسیلهی رژیم متلاشی شد و هرگز نتوانست همچون گذشته احیا شود.
اگرچه حزب توده بزرگترین حزب در تاریخ معاصر ایران بوده است که با برخورداری از توان بسیج بالا (عمدتاً در میان طبقات متوسط و کارگران) میتوانسته نقشی تأثیرگذار داشته باشد، لیکن حساسیت رژیم پهلوی به فعالیت احزاب کمونیستی، ناتوانی این حزب در جذب بدنهی مذهبی جامعه که بخش بسیار گستردهای از جمعیت کشور را تشکیل میدادند و در کنار آن، گرایش به اتحاد جماهیر شوروی، از جمله دلایل عدم موفقیت این حزب در جریان انقلاب سال 57 بود.[4]
گرایش حزب توده به سمت سیاستها و خواستههای شوروی مشهود بود. در حالی که این حزب در مرداد 1332 و در زمان نخستوزیری ساعد، با اعطای امتیاز نفت به شرکتهای آمریکایی و انگلیسی مخالف بود، پس از درخواست شوروی مبنی بر واگذاری نفت شمال به این کشور، از مواضع خود مبنی بر عدم اعطای امتیاز به بیگانگان عدول کرد؛ آن هم با استناد به اینکه دولت شوروی یک دولت ضداستعماری است.[5]
بسیاری از ویژگیها و مشکلات حزب توده در مورد دیگر سازمانهای مارکسیستی همچون «سازمان چریکهای فدایی خلق» و «سازمان مجاهدین خلق»، پس از چرخش ایدئولوژیک به سوی مارکسیسم نیز صادق است. مهمترین معضل در این رابطه، همان جدایی از تودهی مردم ایران بود که گرایشهای سیاسی آمیخته به مذهب داشته و دارند. در کنار این مسئله، خطمشی صرفاً چریکی گروههای یادشده باعث میشد تا عملاً در بسیج تودهی مردم ناتوان باشند. حساس نمودن رژیم شاه و اختلافات مداوم درونگروهی، از جمله دلایل دیگر عدم توانایی این گروهها در جذب مردم بود. این گونه بود که گروههای چپ نیز نتوانستند هیچ یک از سه ضلع مثلث انقلاب را از آن خود کنند.
نیروهای مذهبی و موفقیت در جذب مردم
بر خلاف نیروهای چپ و ملیگرا، نیروهای مذهبی توانستند هر سه ضلع مثلث انقلاب را خود به دست گیرند. مخالفان مذهبی رژیم پهلوی دو دسته بودند؛ یکی عدهای که سوابق تعلیماتی و مذهبی سنتی داشتهاند و دیگر آنان که تحصیلات دانشگاهی در ایران یا غرب داشتند، اما افکار سنتی و مدرن را در چارچوب نگرش اسلامی خود پیوند دادند.[6]
سازماندهی انقلاب اسلامی در چارچوب مساجد و هیئتها بود. به علاوه اینکه بازار، که در دست نیروهای سنتی اسلامگرا بود نیز تأثیر بسزایی در جذب نیروها داشت. بازاریها جلسات هفتگی منظمی در منازل، در مورد مسائل و تاکتیکهای سیاسی داشتند. این جلسات محل مطلوبی برای بررسی و بحث در مورد تاکتیکهای سیاسی و مبارزه بود. بازار به عنوان نقطهی اصلی مبارزات ضدرژیم بود.[7] نیروهای زیادی نیز بودند که در چارچوب بازار با یکدیگر ائتلاف داشتند. به عنوان مثال، در سال 1341 دو هیئت از کسبه و تجار با هم ائتلاف کردند. ائتلافکنندگان که بعدها به هیئتهای مؤتلفه اسلامی معروف شدند، هیئت مسجد امینالدوله، مسجد شیخ علی و اصفهانیهای بازار تهران بودند که ضررهای جدایی را حس نموده بودند.[8]
علاوه بر سازماندهی، ایدئولوژی انقلاب ایران نیز به دست نیروهای مذهبی چیده شد. در واقع میتوان گفت این نیروهای اسلامی بودند که یک گفتمان و اندیشهی بدیل را در برابر سلطنت ارائه نمودند. به اعتقاد الگار، مکتب تشیع و آموزههای سیاسیاجتماعی آن، مهمترین علت انقلاب سال 1357 بود.[9] افراد زیادی در قالب تشریح اندیشهی سیاسی اسلام به فعالیت مشغول بودند. به غیر از امام خمینی (رحمت الله علیه) که در این زمینه نقش رهبر را داشتند، کسانی چون شهید مطهری و شریعتی نیز در این زمینه فعال بودند.
شریعتی جوانان بسیاری را به سوی اسلام سیاسی کشاند؛ به طوری که در مرداد 1352 ساواک، که از نفوذ کلام و افکار انقلابی شریعتی در میان نسل جوان نگران بود، حسینیهی ارشاد را بست و نشر و توزیع کتابهای او را نیز ممنوع کرد. شریعتی که از همهی ایسمهای غربی بیزار بود، فلسفهی سیاسی خود را ترکیبی از سنتهای غربی و افکار انقلابی قرار داده بود. هدف وی در تمام سخنرانیها و نوشتههایش، برانگیختن و به حرکت در آوردن تمامی جامعه، به خصوص نسل جوان بود.[10]
امام (رحمت الله علیه) نیز در جایگاه یک تشریحکنندهی اسلام سیاسی بینظیر عمل نمود؛ به ویژه آنکه سرانجام وی بود که حکومت بدیل و چارچوب سیاسی رژیم آینده را انتخاب نمود و آن جمهوری اسلامی بود که به مردم پیشنهاد شد و مردم نیز با رأی قاطع خود، آن را پذیرفتند. در حقیقت آنچه را که امام تحت عنوان جمهوری اسلامی معرفی نمودند واجد ویژگیهای مهمی بود که عبارتاند از «متکی به ضوابط اسلام، متکی به آرای عمومی، متکی به آرای اکثریت مردم، جمهوری بودن شکل حکومت، مستقل بودن حکومت در سیاست خارجی، مبتنی بر عدالت اجتماعی، مبتنی بر آزادی، مخالفت با خودکامگی و مبتنی بر وظیفهی علما در نظارت بر قوانین.»[11]
اما در کنار این دو ضلع مثلث انقلاب، یعنی سازماندهی و ایدئولوژی، که توسط اسلامگرایان ممکن شد، رهبری انقلاب اسلامی نیز توسط امام خمینی به سرانجام رسید و بدین ترتیب، هر سه ضلع انقلاب ایران توسط نیروهای مذهبی تکمیل شد.
از نظر یرواند آبراهامیان، نقش تعیینکنندهی امام خمینی را با دو عامل میتوان توضیح داد؛ عامل اول شخصیت ایشان و به خصوص زندگی ساده و سازشناپذیری ایشان با طاغوت بود و دومین عامل هوشمندی امام و موقعیتشناسی ایشان در گرد آوردن طیفهای مختلف نیروهای سیاسی و اجتماعی در پشت سر خویش.[12] این گونه بود که از همه جهت انقلاب سال 1357 با پیشتازی و جلوداری نیروهای مذهبی رقم خورد.(*)
منبع:سایت شهید آوینی
روی رنجهایت، موجسواری کن و لذت ببر!
بخشهایی از چهارمین روز سخنرانی حجت الاسلام علیرضا پناهیان در حسینیه آیت الله حقشناس(ره) با موضوع «چگونه آسودهتر زندگی کنیم؟» را به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بیان معنوی میخوانید:
برای اینکه آسودهتر زندگی کنیم اول باید اهل فکر باشیم و فلسفۀ رنجهای زندگی را بفهمیم. اگر قطعیبودن رنج در زندگی را بپذیری و فلسفۀ رنج را بدانی اولاً برخی از رنجهایت کاهش پیدا میکند، ثانیاً تحملِ رنجت افزایش پیدا میکند و این دومی خیلی مهمتر است.
بخشی از مشکلات و رنجهایی که به ما میرسد، واقعاً بیخود و اضافه است و اساساً نباید در زندگی ما باشد؛ مثل رنج حسادت، رنج غرور، رنج در اثر معصیت، رنج در اثر بیدقتی، رنج در اثر بدیکردن به دیگران. رنجِ نابجا نهتنها پاداش ندارد بلکه باعث جهنم است؛ دیگر از این بدتر نمیشود! شیطان ترجیح میدهد که تو هم در دنیا غصه بخوری، هم در آخرت به جهنم بروی.
رنج در زندگیِ دنیا «قطعی» است در آن تردید نکن! قرآن میفرماید: ما انسان را در رنج آفریدهایم (بلد/4) تازه، علاوه بر رنجهایی که متعلق به همۀ انسانهاست(مثل رنج پیری) طبق روایات، رنجِ مؤمنین بیشتر است. مثلاً در روایت داریم: همواره کسانی از اهل خانه، همسایگان، کفار، منافقین یا شیاطین هستند که مؤمن را آزار میدهند(مَا أَفْلَتَ الْمُؤْمِنُ مِنْ وَاحِدَةٍ…) (مُؤْمِنٌ مِثْلُهُ یَحْسُدُهُ…)
برای اینکه فلسفۀ رنج را بپذیریم، هم فکر لازم است و هم کار تربیتی. اگر انسان از همان دوران کودکی بفهمد که «رنج قطعی است» دیگر لازم نیست بارها سرش به سنگ بخورد تا در سی یا چهلسالگی این مطلب را باور کند! اگر تربیت افراد، صحیح باشد، دیگر لازم نیست زیاد از ایمان به خدا و معاد، مایه بگذاریم و بگوییم: «بیایمانی باعث گناه میشود!»
وقتی جوانها میخواهند ازدواج کنند باید به آنها بگوییم: «زندگی مشترک، رنجهایی دارد و فلسفهاش هم این است که باید در زندگی اختلافاتی بین زن و مرد پیش بیاید تا موجب رشد آنها شود و الا خدا که میدانست این دو جنس زن و مرد، همدیگر را به سختی درک میکنند، پس چرا آنها را کنار هم قرار داد؟!» متاسفانه گاهی در جامعۀ ما نصف ازدواجها به طلاق منجر میشود؛ چون بلد نیستیم چگونه با رنج برخورد کنیم؟
اگر عمیقاً فلسفۀ وجود رنج و مشکلات زندگی را درک کنیم، میتوانیم رنجهای نابجا را کم کنیم، آرامشمان را حفظ کنیم و حتی میتوانیم از مشکلات اجتنابناپذیر دنیا حداکثر استفاده را ببریم. در این صورت رنجها مفید خواهند بود؛ نه متوقفکننده (همانطور که بعضیها روی موج دریا موجسواری میکنند)
اگر بپذیری که رنج قطعی است، به سه فایدۀ فوق میرسی و اگر فلسفۀ رنجها را هم بدانی، چهارمین فایدهاش هم حاصل میشود؛ اینکه میتوانی از مشکلات و رنجهایت، لذت هم ببری و حتی از رنج استقبال کنی! اما اگر فلسفۀ مشکلات را سطحی بپذیری، با کمی فشارِ مشکلات، دلیلی را که پذیرفتهای، پس میزنی.
یکی از راههای کاهش رنج این است که خودت برخی از رنجها را انتخاب کنی. آدم عاقل وقتی فلسفۀ رنج را پذیرفت، میگوید: «حالا که از رنجها خلاصی ندارم، پس خودم بعضی از رنجها را انتخاب کنم» اگر خودت یک رنجِ درست و بجا انتخاب کنی، خدا دو یا چند برابرش از رنجت کم میکند؛ مثل انفاق(در انواع مختلفش)
مثلاً صدقهدادن طبیعتاً کمی رنج دارد، اما رنجِ فقیرشدن، بیشتر از آن است. اگر صدقه بدهی، خدا فقرت را از بین میبرد و از رنج فقر رها میشوی. ورزش هم یک رنج است که انتخابش میکنی و سلامتی بهدست میآوری یا از رنج بیماری نجات پیدا میکنی!
راه دیگرِ کاهش رنج، استقبال از رنجهایی است که خدا برایت انتخاب میکند. عالیترین، پُراثرترین، پرسودترین و بابرکتترین رنج در حیاط بشر رنجی است که جوانترها از پدر و مادرها تحمل میکنند؛ این رنج را نوشِ جان کن صدایت هم درنیاید! اگر تحمل کنی و به پدر و مادرت احترام بگذاری هزاران رنج از تو کم میشود!
رنج همسر در درجۀ دوم است، اولیاء خدا از جمله پیامبر(ص) رنج همسر داشتهاند! گاهی مردها برای خانمها و گاهی خانمها برای آقایان باعث رنجهایی میشوند. رنج بچهها در درجۀ سوم قرار دارد و بعدش هم رنج دیگران. اگر این رنجها پیش آمد استقبال کن؛ نانت در روغن است! عدهای میخواهند خودشان را از این رنجها خلاص کنند اما بدتر میشود!