عمار یاسر کیست؟
یاسر, پدر عمّار, اهل یمن بود. همراه دو برادرش به مکه آمدند و مقیم آن شهر شدند. یاسر سال ها بعد با سمیّه ازدواج کرد و عمّار, ثمره این ازدواج بود.1
پس از بعثت پیامبر خدا, یاسر و سمیّه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه, شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانى تحمل کردند و سرانجام زیر شکنجه هاى طاقت فرساى مشرکان قریش شهید شدند.
عمار, فرزند جوان این دو قهرمان شهید, با قلبى مالامال از عشق به اسلام و حضرت محمد(ص) آن دوران سخت را پشت سر گذاشت و همراه اولین گروه از مسلمانان که به سرپرستى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند, به آن دیار رفت و پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه, به آن حضرت پیوست و همه توان خود را در خدمت به اسلام و قرآن و در رکاب پیامبر اسلام به کار گرفت.2
حضرت محمد(ص) درباره او فرمود: سراپاى عمار را ایمان پر کرده, و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.3 ستایش هاى فراوان پیامبر خدا از عمار یاسر, از او چهره اى دوست داشتنى, الگوى ایمان, اسوه حق و تجسّم ارزش هاى قرآنى ساخته است و این سخن آن حضرت که: عمار, یکى از چهار نفرى است که بهشت, مشتاق آنان است,4 یکى از این گونه سخنان ستایش آمیز است.
عمار یاسر, به عنوان سربازى شجاع و با ایمان در رکاب پیامبر خدا(ص) حضور داشت و در جنگ هاى متعدد, با جان فشانى خود ایمان راستین خویش را نشان مى داد. در جنگ خندق, در حفر خندق پیرامون مدینه براى جلوگیرى از نفوذ دشمن, از فعال ترین نیروهاى مسلمان بود که مورد ستایش پیامبر نیز قرار گرفت.
پس از رحلت پیامبر, عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل بیت, استوار ماند و دچار انحرافات سیاسى یا دنیاطلبى هاى شیطانى و جاه طلبى نگشت و چون شاهد نادیده گرفته شدن توصیه هاى روشن رسول خدا درباره اهل بیت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود, در راه دین و حمایت از على(علیه السلام) مصمّم تر شد و هرگز از آن جدا نشد.
وى از افراد گروه (شُرطة الخمیس) در زمان على(علیه السلام) بود; یعنى آنان که براى فداکارى در راه دین و حمایت از رهبرى امام و اطاعت از همه فرمان هاى او, شرط و پیمان جان با آن حضرت بسته بودند. پیامبر(ص) و على(علیه السلام) هم به آنان وعده بهشت داده بود.5
عمار همان گونه که در طول حیات پیامبر خدا, مؤمنى جان بر کف و مدافع اسلام بود, در دوران امامت على(علیه السلام) نیز شیعه اى مخلص و استوار بود و در رکاب وى با متجاوزان و پیمان شکنان جنگید.
وى در زمان خلیفه دوم, مدتى امارت و ولایت کوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئولیتش در این شهر, همچنان روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستى را حفظ کرد و کوشید تا از عدل و حق فاصله نگیرد. همین شیوه بر عده اى سنگین آمد و زمینه برکنارى او را فراهم آوردند. پس از آن وى دوباره به مدینه برگشت و در کنار على(علیه السلام) ماند و از دانش و کمالات او بهره گرفت.
خون تو عشق است
شمشیر بزن! این آخرین جهاد است. خسته ای پیر! می دانم. از آن زمان، که «أشهد» گفتی، روزگار درازی می گذرد. «أشهد» گفتی و مردانه ایستادی؛ به پای آن چه که ایمانش را از جان حراست داشتی.
و اینک خونِ خویش را به پایش خواهی ریخت. خون، این آخرین متاعی که قربانی نکرده بودی.
و خونِ تو معجونی است؛ آمیخته ایمان و عشق، که خاک صفین را به آسمان نزدیک تر کرده است.
و خون تو جویباری ست؛ جریان یافته در کویرِ جهلِ عرب، که همواره در صحیفه تاریخ جاری ست و تا همیشه، کویر را به گلستان شدن فرا خواهد خواند.
و خونِ تو، عشق است که به پای مولای صفین ریختی. پس چنان فواره ای زاده شد که سر به ابرها می سایید.
و خونِ تو گواهی است صادق، که عمری از قلب تو می گذشت و ایمانِ تو را می دید که هر روز ریشه می دواند.
شمشیر بکش! چونان که در «بدر» کشیدی، چونان که در «اُحُد». اینک «صفین» است و خلیفه خدا یاریِ تو را می طلبد و تو آن چنان به علی علیه السلام وفادار خواهی ماند که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم . تو به ایمانِ خویش وفاداری. چه فرقی می کند؟ علی علیه السلام یا پیامبر؟ آن کس که مبعوثِ خدای تو باشد، برگزیده تو نیز خواهد بود؛ پس به یقین تیغ می کشی چنان که صفین، خاطره پیرمردِ توفان را همواره برای رهگذرانِ خود نقل خواهد کرد
نفرین به دستی که تیغ بر پیکرِ تو فرود آورد!
آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی شیرین بر لبانت نشست. دیگر همه چیز تمام شد. عمری تکاپو، عمری رنج و جهاد.
اینک گاهِ وصال است؛ و «رسیدن»، همواره مفهومِ شیرینی است برای مسافری خسته که از جاده های طولانی سنگ و خار، راه پیموده است. آسمان را گشاده می بینی و بهشت را نیز؛ که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، لبخندزنان به استقبال یارِ دیرینِ خویش آمده است. دستانت را می گیرد. خسته نباشی پیر!
آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی تلخ بر لبانت نشست. به زحمت، سرت را بر می گردانی؛ می خواهی برای آخرین بار، مولایت را ببینی.
می خواهی وداع کنی.
به این می اندیشی که علی علیه السلام چقدر تنهاست. نمی توانی تنهایش رها کنی.
در این کویرِ عطشناک، چه کسی خلیفه را همراه خواهد بود؟
گوش می سپاری؛ چکاچکِ شمشیر است و نعره مردانی که هر لحظه به خاک می افتند. مبادا که چشم زخمی به مولای تو برسد! تو دلواپسی و دغدغه غربتِ مولا، دردِ زخم را بر پیکرت صد چندان می کند.
تو می روی و علی علیه السلام می ماند و سپاهی جاهل.
علی می ماند و ابوموسی اشعری.
علی می ماند و عمروعاص.
علی می ماند و معاویه.
چشم می گردانی و قرآن هایی را می بینی که هنوز روی نیزه ها می درخشند.
از خود می پرسی که علی علیه السلام با خدعه عمروعاص چه خواهد کرد؟ مقاومت می کنی. تلاش می کنی که بر پای بایستی. باید بمانی و حقیقت را به مردم بازگویی. مولای حقیقت تنهاست، امّا … .
پلک هایت سنگین شده اند. گاهِ خفتن است. چاره ای نیست؛ تو رسالتِ خویش را به انجام برده ای. خستگیِ تمامِ عمرت را یکجا در زانوانت احساس می کنی؛ احساس تلخ و شیرین. پلک می بندی و هنوز دلواپسی. پلک می بندی و هنوز …
مهدی میچانی فراهانی
11 آذر ؛ سالروز شهادت مـیرزا کوچـک خـان جـنـگـلی
شیخ یونس، معروف به میرزا کوچک خان جنگلی، در سال 1298 ق در محله استاد سرای رشت دیده به جهان گشود. پدرش، میرزا بزرگ، از روحانیون رشت بود. خانواده میرزا کوچک وضعیت متوسطی داشتند. در قیاس با نام پدرش ـ که میرزا بزرگ بود ـ او را میرزا کوچک خان می خواندند.میرزا کوچک خان تحصیلات اولیه خود را در مدرسه حاج حسن، واقع در صالح آباد رشت و نیز مدرسه جامع که در آن موقع رونق خوبی داشت، گذراند. سپس به تهران عزیمت کرد و در مدرسه محمودیه حجره ای گرفت و به تحصیلات خویش ادامه داد. بنابر نقل رضا مظفری در کتاب مشاهیر گیلان او در آستانه نیل به مقام اجتهاد بود که تحولات ایران آن زمان مسیر زندگی اش را تغییر داد. شیخ یونس عمده تحصیلات خود را نزد استادی به نام خلخالی گذراند. استادِ میرزا کوچک، مرحوم خلخالی، مردی وارسته و نیک محضر بود. کلامش تأثیر عجیبی در مخاطبان می نهاد. سخنان این استاد چنان اثری در یونس نهاد که او را در فکری عمیق فرو برد و از آن موقع به دنبال راهی برای بنا کردن مدینه فاضله و پاک کردن جامعه از زشتی ها و پلیدی ها بود.
در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت کانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشکیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا کوچک خان که در آن دوران یک طلبه بود و افکار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در ترکمن صحرا شرکت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادکوبه در یک بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا کوچک خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام کرد و به زودی میرزا کوچک خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت.
پس از اشغال ایران توسط ارتش روسیه تزاری، به مبارزه با این ارتش پرداختند و روستای کسما در ناحیه فومن را مرکز کار خود قرار دادند.این هیأت بتدریج گسترش یافته و بخش وسیعی از شمال کشور زیر نفوذ آن درآمد و به نهضت جنگل و حزب جنگل مشهور شد .
فعالیت های نظامی نهضت جنگل
نهضت جنگل فعالیتهای نظامی مختلفی را بر ضد نیروهای روسی و انگلیسی در شمال ایران انجام داد.در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت - منجیل را در اختیار خود گرفتند.
در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان کمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد که میرزا کوچک خان به ناچار انحلال کمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و کمیته انقلابی گیلان را تشکیل داد. شماری از سران کمیته اتحاد اسلام کناره گیری کردند و شماری از افراد تندرو در کمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای کوچک خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست که نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، کلنل «استاروسلسکی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سرکوب نهضت گیلان شددر عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شرکت داشتند
در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سرکوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل که حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام کرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاکره کرد و نسبت به چند موضوع توافق کلی حاصل شد.
۸ صفر سالروز درگذشت سلمان فارسی
سلمان فارسی، از یاران نزدیک پیامبر (ص) و علی (ع) بود. او دهقانزادهای ایرانی بود و روزبه نام داشت و در کودکی بر آیین زردشت بود. در مدینه محمد بن عبدالله (ص) را دید و به او ایمان آورد. پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)، در شمار یاران علی بن ابیطالب (ع) قرار گرفت.
به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ هشتم صفر مصادف است با سالروز درگذشت صحابی پیامبر(ص) و امیرمومنان علی(ع) جناب سلمان فارسی، که در ذیل زندگی نامه مختصری از ایشان می آید:
سلمان فارسی، از یاران نزدیک پیامبر (ص) و علی (ع) بود. او دهقانزادهای ایرانی بود و روزبه نام داشت و در کودکی بر آیین زردشت بود. در دوران نوجوانی به دین مسیحیت درآمد و به شام سفر کرد و به شاگردی روحانیون مسیحی درآمد. در شام و موصل و نصیبین اقامت کرد و چون پیشگویی مسیحیان را درباره ظهور پیامبری در سرزمین اعراب شنید به این دیار راهی شد؛ اما به دست قبیله بنی کلب اسیر و به بردگی گرفته و به مردی از بنی قریظه فروخته شد و همراه او به مدینه آمد.
در مدینه محمد بن عبدالله (ص) را دید و به او ایمان آورد. محمد (ص) او را از خواجهاش خرید، آزاد کرد و سلمان نام داد. سلمان در دوران حیات پیامبر(ص) از یاران بزرگ و مورد علاقه ایشان بود تا جایی که پیامبر (ص) دربارهاش فرمود: سلمان از ما اهلبیت است.
او در غزوههای پیامبر حضور داشت و ماجرای پیشنهاد وی برای کندن خندق در نبرد احزاب که به شکست مشرکان انجامید، مشهور است.
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)، در شمار یاران علی بن ابیطالب (ع) قرار گرفت. با جریان سقیفه مخالف بود ولی پس از انتخاب ابوبکر و پس از آن عمر به خلافت، با آنها همکاری کرد. در زمان حکومت خلیفه دوم، حاکم مدائن شد. با این حال زنبیل میبافت و از دسترنج خودش روزی میخورد.
سلمان فارسی، پس از عمری طولانی در سال 34 هجری رحلت کرد. وفات او در شهر مدائن رخ داد. مدفن وی در مدائن به بقعه سلمان پاک مشهور است.
از کودکی تا قبول اسلام
پدر سلمان از دهقانان ایرانی بود. در روزگار ساسانیان به طبقه مالک و زمیندار روستایی و شهری دهقان میگفتند. روایاتی که درباره دوران پیش از اسلام سلمان در دست است و با داستانگویی آمیخته است. آنچه در همه این روایات تاکید شده، روحیه جستجوگر سلمان است که باعث شد در جستجوی دین بهتر دست به سفرهای طولانی بزند. بر اساس این روایات وی در کودکی زردشتی بود تا اینکه با دین مسیحیان آشنا شد و بدان گروید و از شهر خود به سوی شام سفر کرد تا به شاگردی روحانیون طراز اول این آیین درآید. بنابر روایت پدر سلمان به واسطه علاقهای که به وی داشت او را در خانه نگاه میداشت و سفر او به شام نوعی فرار تلقی میشد. او در شام در خدمت کلیسا به سر برد و برای استفاده از محضر مسیحیان پارسا به شهرهای موصل و نصیبین و عموریه سفر کرد. سلمان از عموریه قصد سفر به حجاز کرد و این بدان خاطر بود که از طریق استادان مسیحیاش با پیشگویی ظهور پیامبری در این سرزمین آشنا شده بود. او که در این سفر با کاروانی از قبیله بنی کلب همراه بود، به دست آنان اسیر شد و در حجاز به بردگی فروخته شد و به خدمت مردی از یهودیان بنی قریظه درآمد و به مدینه برده شد.
رهایی از بردگی و اسلام آوردن
او در سال اول هجرت و در ماه جمادی الأول اسلام آورد. بنابر روایات سلمان شنیده بود که پیامبری ظهور خواهد کرد که صدقه نمیخورد اما هدیه را میپذیرد و بین دو کتفاش مُهر نبوّت حک شده، از این رو هنگامی که در قباء با پیامبر اکرم (ص) برخورد کرد، خرمایی به رسم صدقه به آن حضرت داد. پیامبر (ص) از آن خرما به یاران داد اما خودش از آن نخورد. سلمان این جریان را یکی از آن نشانههای سه گانه به حساب آورد. بار دیگر در مدینه، پیامبر (ص) را دید. خرمایی به عنوان هدیه به آن حضرت داد و ملاحظه کرد که این بار خود حضرت از آن خرما خورد. برای بار سوم، حضرت را در تشییع جنازه یکی از یاراناش دید. به او سلام کرد و به دنبالاش برگشت. پیامبر (ص) لباساش را طوری کنار زد که سلمان مُهر نبوت را در بین دو کتف ایشان دید. در این وقت سلمان خود را به دامان پیامبر انداخت و بدناش را بوسه باران کرد و اسلام آورد.
روز مجلس
اولین دوره مجلس شورای اسلامی در ۷ خرداد سال ۱۳۵۹ شروع به کار کرد.
پس از انقلاب، مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تغییر نام داد و اولین دوره مجلس شورای اسلامی در 7 خرداد سال 1359 با پیام رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خمینی (ره) شروع به کار کرد.
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی محلی است برای تدوین نظام ارزشی مورد قبول جمهوری اسلامی ایران و تهیه و تصویب قوانین اسلامی برای کلیه نیازهای جامعه در زمینههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تبلیغی، نظامی، اخلاقی و قضایی.
تجربه گرانبهای موفقیت اندیشه مدرس و تجربه گرانبهاتر پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی؛ ملت و مجلس ایران را بر آن داشت تا با استفاده از همین تجربهها و همین درس های ارزشمند بتواند در برابر قدرتهای شیطانی بایستد.
مجلس شورای اسلامی در تاریخ 23 تیر سال 1372 با تصویب ماده واحدهای، روز 10 آذر ماه، سالروز شهادت مجتهد مجاهد و سیاستمدار متعهد آیت الله سید حسن مدرس را به عنوان روز مجلس نامگذاری کرد.
مملکت اصل و بنایش ملت است و مجلس مکانی است که این ملت در آن جمع شدهاند. عظمت هر ملت همان عظمت مجلس و عظمت مجلس همان عظمت ملت است. مجلس و نمایندگان آن باید همواره به یاد داشته باشند تا با صرفنظر از تعلقات حزبی در راستای منافع ملی و مصالح وطنی کشور خود حرکت کنند.
منبع: همشهری آنلاین
سالروز شهادت آيتاللَّه "سيد حسن مدرس" و روز مجلس
آيتاللَّه سيدحسن مدرس در حدود سال 1249 ش در قريه “سرابه كچو” از توابع زواره اردستان در استان اصفهان ديده به جهان گشود.
سيدحسن در 14 سالگي به اصفهان عزيمت كرد و ده سال تمام در آنجا به بحث و تحقيق پرداخت. وي در سال 1272ش به نجف اشرف هجرت نمود و به مدت هفت سال از محضر حضرات آيات علامه سيدمحمدكاظم يزدي، آخوند خراساني و نيز ميرزاي بزرگ شيرازي استفاده نمود و به درجات بالاي علمي دست يافت. سيد حسن پس از اخذ اجازه اجتهاد، به اصفهان باز گشت و به تدريس فقه و اصول مشغول گرديد.
وي همزمان با اوجگيري نهضت مشروطه در ايران، وارد صحنه سياست شد و از طرف علما و مراجع شيعه به عنوان مجتهد طراز اول كشور براي نظارت بر قوانين مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد. مدرس در سال 1290 ش، امور رسيدگي به مدرسه عالي سپهسالار (شهيد مطهري) را به عهده گرفت و مشغول تدريس در اين مدرسه گرديد.
در دورههاي بعد، مبارزات مدرس، شكل ديگري به خود گرفت و او بارها با در نظر گرفتن منافع ملت با صاحبان قدرت، مخالفت ورزيد كه تحصن درحرم حضرت عبدالعظيم(ع) در اعتراض به دولت صمصامالسلطنه بختياري، مخالفت با قرارداد استعماري 1919م وثوقالدوله، اعتراض به كودتاي انگليسي رضاخان و نيز جمهوريت رضاخاني از آن جملهاند. با به قدرت رسيدن رضاخان، سيدحسن مدرس به عنوان دشمن شماره يك وي در مجلس، نسبت به زورمداريها و قدرتورزيهاي رضاخان مطرح شد و بر اثر سوء تدبير سردار سپه، طرح استيضاح رضاخان را به تصويب رساند. در اين ميان رضاخان مترصد فرصتي بود كه بتواند اين روحاني آگاه و عالم را از سر راه خود بردارد.
رضاخان پس از به دست گرفتن سلطنت و پس از آن كه نقشه ترور مدرس را ناكام ديد، او را در شانزدهم مهر 1307 دستگير و به خواف و پس از مدتي به كاشمر از توابع خراسان تبعيد نمود و پس از ده سال تبعيد، ماموران شاه، وي را مسموم و سپس در دهم آذر 1316ش در 67 سالگي، در حال نماز خفه كردند. قيام مدرس، نخستين جرقه نهضت ضداستبدادي و آخرينِ آن نبود.
مدرس، مظهر مقاومت ملت و آن عده از نمايندگان مردم بود كه به رمز توطئه و عمق فاجعه پي برده و معتقد به چاره كار قبل از وقوع حادثه بودند. قيام و مقاومت نستوه و حماسهآفرين مدرس در آن شرايط و جو اختناق و ارعاب، گرچه در لابلاي حوادث مشروطيت به عنوان يك جريان فرعي مطرح شده است، ولي در مطالعه تاريخ نهضتهاي اسلامي، عنوان و جايگاه مستقل و درخشاني دارد.
انديشههاي سياسي مدرس را نه به عنوان يك اعتراض تاريخي بر يك جريان انحرافي، بلكه به صورت يك جريان و نهضت در ارائه تفكر درست و مايهدار سياسي و انقلابي اسلام، و تجديد حيات سياسي، بايد تلقي نمود.
بر اساس مصوبه مجلس شوراي اسلامي در سال 1372 ش، دهم آذرماه، سالروز شهادت مجاهد نستوه و اسوه بزرگ حقمداري و ظلمستيزي، آيتاللَّه سيد حسن مدرس، به عنوان روز مجلس نامگذاري شده است.
انگيزههاي اصلي اين نامگذاري، حضور و مبارزات خستگيناپذير شهيد مدرس در سنگر مجلس شوراي ملي، عليه استبداد و استعمار و نقش خاص و ويژه مجلس شوراي اسلامي در پاسداري و صيانت از راه پاك آن شهيد والامقام و همه شهداي راه خدا ميباشد.
اگر انديشهها و شيوه انقلابي مدرس از شرايط و مقتضيات زمانش جدا شود، ميتواند براي انقلاب اسلامي در هر زمان و شرايطي، دست مايهاي غني و رهنمودي راهگشا باشد.
به همين دليل است كه با وجود طرح افكار سياسي نو در نهضت و انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) و عمق مباني اسلامي اهداف و اصولِ اين انقلاب، هنوز تازگي، اصالت و صلابت انديشههاي مدرس به چشم ميخورد و با نمود چشمگير شخصيت رهبري انقلاب اسلامي، همچنان شخصيت مدرس، چشمها و دلهاي شيفتگانِ انديشههاي انقلابي اسلام را پر كرده است.
منبع: http://moghimy.com