السلام علی سفیر الحسین(ع)
باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند
خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم
در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم
من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت
امروز جان دادم اگر جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت
حالا که می آیی کفن بردار حتماً
ای یوسف من پیرهن بردار حتماً
حالا که می آیی ستاره کم بیاور
با دخترانت گوشواره کم بیاور
حیرانم اما هیچ کس حیران من نیست
باور کن این جایی که دیدم جای زن نیست
این جا برای خیزران لب را نیاری
آقا خدا ناکرده زینب را نیاری
اصلاً ببین گل ها توان خار دارند؟!
پرده نشینان طاقت بازار دارند؟!
من راضی ام انگشتر من را بگیرند
وقت کنیزی دختر من را بگیرند
این جا برای نعل پا دارند آن قدر
کنج تنور خانه جا دارند آن قدر
مهر و وفا که نه، جفا دارند اما
این جا کفن نه بوریا دارند اما
باید مسیر تو چرا این جا بیفتد؟
حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد!!!
علی اکبر لطیفیان