آدامس شیک
آدامس شیک کوتاه شده کلمات: التماس دعای مخصوص، سفارشی، شبانه، یواشکی و کامل
- اصطلاحی بود بین بچه های رزمنـده در جبهــه
چرا باید به جسم خود اهمیت دهیم ؟
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″/>
انسان باید از جسمش به احترام روحش مراقبت کند و این موضوع باید به شکل یک فرهنگ در جامعه شکل بگیرد. آدمها در راستای مراقب و رسیدگی به جسم به سه دسته تقسیم میشوند که با سه هدف متفاوت از جسمشان محافظت میکنند، گروه اول بهخاطر دیگران از جسمشان مراقبت میکنند که این انگیزه به شدت انسان را اُفت میدهد به حدی که در روایات آمده است که اگر فردی بهخاطر دیگران لباس خاصی بپوشد تا زمانی که آن لباس را به تن دارد خدا به او نظر نمیکند، در آیات قرآن آمده است که بدترین عذاب روز قیامت جهنم نیست بلکه نظر نکردن خدا به بنده است.شامل این گروه می شود .گروه دوم کسانی هستند که به خاطر راحتی جسمشان از خود مراقبت میکنند؛ انسان در هر دو مورد به نتیجه نمیرسد، گروه سوم آن دسته از انسانهای شریف هستند که به خاطر خدا و بخاطر اینکه ظرفیت عبادت برای خدا را در خود اضافه کنند از جسمشان مراقبت میکنند. فکر نکنید که جسم شما برای خدا مهم نیست و خدا فقط با روح شما کار دارد. اگر اینطور بود نماز صبح را برای شما واجب نمیکرد و اینقدر ثواب مسواک زدن را برای شما نمیگذاشت. مستبحات زیادی فقط برای جسم است مثل استحمام وگرفتن ناخن در صبح جمعه و … شما از طریق جسمتان میتوانید ارتباط خود و خدا را تقویت کنید. جسم مرکب روح است.
تا حالا شده این جوری به حرفای خدا گوش کنید؟؟؟!!!
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی ( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی (انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر 26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را فراگرفته بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
و آنگاه که دوست داری کسی به یادت باشد به یاد من باش که همواره به یادت هستم (بقره 152)
چرا باید به «سبك زندگی» اهمیت داد؟
چرا باید به «سبك زندگی» اهمیت داد؟
يكى از ابعاد پيشرفت با مفهوم اسلامى عبارت است از سبك زندگى كردن، رفتار اجتماعى، شيوهى زيستن - اينها عبارةٌ اخراى يكديگر است - اين يك بُعد مهم است؛ اين موضوع را ميخواهيم امروز يك قدرى بحث كنيم. ما اگر از منظر معنويت نگاه كنيم - كه هدف انسان، رستگارى و فلاح و نجاح است - بايد به سبك زندگى اهميت دهيم؛ اگر به معنويت و رستگارى معنوى اعتقادى هم نداشته باشيم، براى زندگى راحت، زندگى برخوردار از امنيت روانى و اخلاقى، باز پرداختن به سبك زندگى مهم است. بنابراين مسئله، مسئلهى اساسى و مهمى است.
سبك زندگی بخش حقیقی و اصلی تمدن اسلامی است
ما اگر پيشرفت همهجانبه را به معناى تمدنسازى نوين اسلامى بگيريم - بالاخره يك مصداق عينى و خارجى براى پيشرفت با مفهوم اسلامى وجود دارد؛ اينجور بگوئيم كه هدف ملت ايران و هدف انقلاب اسلامى، ايجاد يك تمدن نوين اسلامى است؛ اين محاسبهى درستى است - اين تمدن نوين دو بخش دارد: يك بخش، بخش ابزارى است؛ يك بخش ديگر، بخش متنى و اصلى و اساسى است. به هر دو بخش بايد رسيد.
آن بخش ابزارى چيست؟ بخش ابزارى عبارت است از همين ارزشهائى كه ما امروز به عنوان پيشرفت كشور مطرح ميكنيم: علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد، اقتدار سياسى و نظامى، اعتبار بينالمللى، تبليغ و ابزارهاى تبليغ؛ اينها همه بخش ابزارى تمدن است؛ وسيله است. البته ما در اين بخش در كشور پيشرفت خوبى داشتهايم. كارهاى زياد و خوبى شده است؛ هم در زمينهى سياست، هم در زمينهى مسائل علمى، هم در زمينهى مسائل اجتماعى، هم در زمينهى اختراعات - كه شما حالا اينجا نمونهاش را ملاحظه كرديد و اين جوان عزيز براى ما شرح دادند - و از اين قبيل، الى ماشاءاللّه در سرتاسر كشور انجام گرفته است. در بخش ابزارى، علىرغم فشارها و تهديدها و تحريمها و اين چيزها، پيشرفت كشور خوب بوده است.
اما بخش حقيقى، آن چيزهائى است كه متن زندگى ما را تشكيل ميدهد؛ كه همان سبك زندگى است كه عرض كرديم. اين، بخش حقيقى و اصلى تمدن است؛ مثل مسئلهى خانواده، سبك ازدواج، نوع مسكن، نوع لباس، الگوى مصرف، نوع خوراك، نوع آشپزى، تفريحات، مسئلهى خط، مسئلهى زبان، مسئلهى كسب و كار، رفتار ما در محل كار، رفتار ما در دانشگاه، رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعاليت سياسى، رفتار ما در ورزش، رفتار ما در رسانهاى كه در اختيار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر، رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئيس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با پليس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهاى ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بيگانه؛ اينها آن بخشهاى اصلى تمدن است، كه متن زندگى انسان است.
باید آسیبشناسی كنیم چرا در بخش سبك زندگی پیشرفت نكردیم
در انقلاب، در اين بخش، پيشرفت ما چشمگير نيست؛ در اين زمينه، ما مثل بخش اول حركت نكرديم، پيشرفت نكرديم. خب، بايد آسيبشناسى كنيم؛ چرا ما در اين بخش پيشرفت نكرديم؟
بنابراين بايد آسيبشناسى كنيم؛ يعنى توجه به آسيبهائى كه در اين زمينه وجود دارد و جستجو از علل اين آسيبها. البته ما اينجا نميخواهيم مسئله را تمامشده فرض كنيم؛ فهرستى مطرح ميكنيم: چرا فرهنگ كار جمعى در جامعهى ما ضعيف است؟ اين يك آسيب است. با اينكه كار جمعى را غربىها به اسم خودشان ثبت كردهاند، اما اسلام خيلى قبل از اينها گفته است: «تعاونوا على البرّ و التّقوى»،(1) يا: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعا».(2) يعنى حتّى اعتصام به حبلاللّه هم بايد دستهجمعى باشد؛ «و لا تفرّقوا».(3) چرا در برخى از بخشهاى كشورمان طلاق زياد است؟ چرا در برخى از بخشهاى كشورمان روى آوردن جوانها به مواد مخدر زياد است؟ چرا در روابط همسايگىمان رعايتهاى لازم را نميكنيم؟ چرا صلهى رحم در بين ما ضعيف است؟ چرا در زمينهى فرهنگ رانندگى در خيابان، ما مردمان منضبطى به طور كامل نيستيم؟ اين آسيب است. رفتوآمد در خيابان، يكى از مسائل ماست؛ مسئلهى كوچكى هم نيست، مسئلهى اساسى است. آپارتماننشينى چقدر براى ما ضرورى است؟ چقدر درست است؟ چه الزاماتى دارد كه بايد آنها را رعايت كرد؟ چقدر آن الزامات را رعايت ميكنيم؟ الگوى تفريح سالم چيست؟ نوع معمارى در جامعهى ما چگونه است؟ ببينيد چقدر اين مسائل متنوع و فراگيرِ همهى بخشهاى زندگى، داخل در اين مقولهى سبك زندگى است؛ در اين بخش اصلى و حقيقى و واقعى تمدن، كه رفتارهاى ماست. چقدر نوع معمارى كنونى ما متناسب با نيازهاى ماست؟ چقدر عقلانى و منطقى است؟ طراحى لباسمان چطور؟ مسئلهى آرايش در بين مردان و زنان چطور؟ چقدر درست است؟ چقدر مفيد است؟ آيا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همديگر به طور كامل راست ميگوئيم؟ در بين ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف ميزنيم؟ بعضىها با داشتن توان كار، از كار ميگريزند؛ علت كارگريزى چيست؟ در محيط اجتماعى، برخىها پرخاشگرىهاى بىمورد ميكنند؛ علت پرخاشگرى و بىصبرى و نابردبارى در ميان بعضى از ماها چيست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات ميكنيم؟ در رسانهها چقدر مراعات ميشود؟ در اينترنت چقدر مراعات ميشود؟ چقدر به قانون احترام ميكنيم؟ علت قانونگريزى - كه يك بيمارى خطرناكى است - در برخى از مردم چيست؟ وجدان كارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟ محكمكارى در توليد چقدر وجود دارد؟ توليد كيفى در بخشهاى مختلف، چقدر مورد توجه و اهتمام است؟ چرا برخى از حرفهاى خوب، نظرهاى خوب، ايدههاى خوب، در حد رؤيا و حرف باقى ميماند؟ كه ديديد اشاره كردند. چرا به ما ميگويند كه ساعات مفيد كار در دستگاههاى ادارى ما كم است؟ هشت ساعت كار بايد به قدر هشت ساعت فايده داشته باشد؛ چرا به قدر يك ساعت يا نيم ساعت يا دو ساعت؟ مشكل كجاست؟ چرا در بين بسيارى از مردم ما مصرفگرائى رواج دارد؟ آيا مصرفگرائى افتخار است؟ مصرفگرائى يعنى اينكه ما هرچه گير مىآوريم، صرف امورى كنيم كه جزو ضروريات زندگى ما نيست. چه كنيم كه ريشهى ربا در جامعه قطع شود؟ چه كنيم كه حق همسر - حق زن، حق شوهر - حق فرزندان رعايت شود؟ چه كنيم كه طلاق و فروپاشى خانواده، آنچنان كه در غرب رائج است، در بين ما رواج پيدا نكند؟ چه كنيم كه زن در جامعهى ما، هم كرامتش حفظ شود و عزت خانوادگىاش محفوظ بماند، هم بتواند وظائف اجتماعىاش را انجام دهد، هم حقوق اجتماعى و خانوادگىاش محفوظ بماند؟ چه كنيم كه زن مجبور نباشد بين اين چند تا، يكىاش را انتخاب كند؟ اينها جزو مسائل اساسى ماست. حد زاد و ولد در جامعهى ما چيست؟ من اشاره كردم؛ يك تصميمِ زماندار و نياز به زمان و مقطعى را انتخاب كرديم، گرفتيم، بعد زمانش يادمان رفت! مثلاً فرض كنيد به شما بگويند آقا اين شير آب را يك ساعت باز كنيد. بعد شما شير را باز كنى و بروى! ماها رفتيم، غافل شديم؛ ده سال، پانزده سال. بعد حالا به ما گزارش ميدهند كه آقا جامعهى ما در آيندهى نه چندان دورى، جامعهى پير خواهد شد؛ اين چهرهى جوانى كه امروز جامعهى ايرانى دارد، از او گرفته خواهد شد. حد زاد و ولد چقدر است؟ چرا در بعضى از شهرهاى بزرگ، خانههاى مجردى وجود دارد؟ اين بيمارى غربى چگونه در جامعهى ما نفوذ كرده است؟ تجملگرائى چيست؟ بد است؟ خوب است؟ چقدرش بد است؟ چقدرش خوب است؟ چه كار كنيم كه از حد خوب فراتر نرود، به حد بد نرسد؟ اينها بخشهاى گوناگونى از مسائل سبك زندگى است، و دهها مسئله از اين قبيل وجود دارد؛ كه بعضى از اينهائى كه من گفتم، مهمتر است. اين يك فهرستى است از آن چيزهائى كه متن تمدن را تشكيل ميدهد. قضاوت دربارهى يك تمدن، مبتنى بر اينهاست.
نميشود يك تمدن را به صرف اينكه ماشين دارد، صنعت دارد، ثروت دارد، قضاوت كرد و تحسين كرد؛ در حالى كه در داخل آن، اين مشكلات فراوان، سراسر جامعه و زندگى مردم را فرا گرفته. اصل اينهاست؛ آنها ابزارى است براى اينكه اين بخش تأمين شود، تا مردم احساس آسايش كنند، با اميد زندگى كنند، با امنيت زندگى كنند، پيش بروند، حركت كنند، تعالى انسانىِ مطلوب پيدا كنند.
سبك زندگی تابع تفسیرمان از زندگی است
رفتار اجتماعى و سبك زندگى، تابع تفسير ما از زندگى است: هدف زندگى چيست؟ هر هدفى كه ما براى زندگى معين كنيم، براى خودمان ترسيم كنيم، به طور طبيعى، متناسب با خود، يك سبك زندگى به ما پيشنهاد ميشود. يك نقطهى اصلى وجود دارد و آن، ايمان است. يك هدفى را بايد ترسيم كنيم - هدف زندگى را - به آن ايمان پيدا كنيم. بدون ايمان، پيشرفت در اين بخشها امكانپذير نيست؛ كارِ درست انجام نميگيرد. حالا آن چيزى كه به آن ايمان داريم، ميتواند ليبراليسم باشد، ميتواند كاپيتاليسم باشد، ميتواند كمونيسم باشد، ميتواند فاشيسم باشد، ميتواند هم توحيد ناب باشد؛ بالاخره به يك چيزى بايد ايمان داشت، اعتقاد داشت، به دنبال اين ايمان و اعتقاد پيش رفت. مسئلهى ايمان، مهم است. ايمان به يك اصل، ايمان به يك لنگرگاه اصلى اعتقاد؛ يك چنين ايمانى بايد وجود داشته باشد. بر اساس اين ايمان، سبك زندگى انتخاب خواهد شد.
تقلید از غرب جز ضرر و فاجعه چیزی به بار نمیآورد
براى ساختن اين بخش از تمدن نوين اسلامى، بشدت بايد از تقليد پرهيز كنيم؛ تقليد از آن كسانى كه سعى دارند روشهاى زندگى و سبك و سلوك زندگى را به ملتها تحميل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر اين زورگوئى و تحميل، تمدن غربى است. نه اينكه ما بناى دشمنى با غرب و ستيزهگرى با غرب داشته باشيم - اين حرف، ناشى از بررسى است - ستيزهگرى و دشمنىِ احساساتى نيست. بعضى بمجرد اينكه اسم غرب و تمدن غرب و شيوههاى غرب و توطئهى غرب و دشمنى غرب مىآيد، حمل ميكنند بر غربستيزى: آقا، شماها با غرب دشمنيد. نه، ما با غرب پدركشتگىِ آنچنانى نداريم - البته پدركشتگى داريم! - غرض نداريم. اين حرف، بررسىشده است.
تقليد از غرب براى كشورهائى كه اين تقليد را براى خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نياورده؛ حتّى آن كشورهائى كه بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسيدند، اما مقلد بودند. علت اين است كه فرهنگ غرب، يك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكنندهى فرهنگهاست. هرجا غربىها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود كردند، بنيانهاى اساسىِ اجتماعى را از بين بردند؛ تا آنجائى كه توانستند، تاريخ ملتها را تغيير دادند، زبان آنها را تغيير دادند، خط آنها را تغيير دادند. هر جا انگليسها وارد شدند، زبان مردم بومى را تبديل كردند به انگليسى؛ اگر زبان رقيبى وجود داشت، آن را از بين بردند.
باطن فرهنگ غربی، سبك زندگی مادی شهوتآلودِ هویتزدا و ضد معنویت است
يكى از خصوصيات فرهنگ غربى، عادىسازى گناه است؛ گناههاى جنسى را عادى ميكنند. امروز اين وضعيت در خود غرب به فضاحت كشيده شده؛ اول در انگليس، بعد هم در بعضى از كشورهاى ديگر و آمريكا. اين گناه بزرگِ همجنسبازى شده يك ارزش! به فلان سياستمدار اعتراض ميكنند كه چرا او با همجنسبازى مخالف است، يا با همجنسبازها مخالف است! ببينيد انحطاط اخلاقى به كجا ميرسد. اين، فرهنگ غربى است. همچنين فروپاشى خانواده، گسترش مشروبات الكلى، گسترش مواد مخدر.
من سالها پيش - در دههى 30 و 40 - در منطقهى جنوب خراسان، بزرگان و افراد صاحب فكر و پيرمردهائى را ديدم كه يادشان بود كه انگليسها چگونه ترياك را با شيوههاى مخصوصى در بين مردم رائج ميكردند؛ والّا مردم ترياك كشيدن بلد نبودند؛ اين چيزها وجود نداشت. اين افراد يادشان بود، سراغ ميدادند و خصوصياتش را ميگفتند. با همين روشها بود كه مواد مخدر بتدريج در داخل كشور توسعه پيدا كرد. فرهنگ غربى اينجورى است.
فرهنگ غربى فقط هواپيما و وسائل آسايش زندگى و وسائل سرعت و سهولت نيست؛ اينها ظواهر فرهنگ غربى است، كه تعيينكننده نيست؛ باطن فرهنگ غربى عبارت است از همان سبك زندگى مادىِ شهوتآلودِ گناهآلودِ هويتزدا و ضد معنويت و دشمن معنويت. شرط رسيدن به تمدن اسلامىِ نوين در درجهى اول اين است كه از تقليد غربى پرهيز شود. ما متأسفانه در طول سالهاى متمادى، يك چيزهائى را عادت كردهايم تقليد كنيم.
بنده طرفدار اين نيستم كه حالا در مورد لباس، در مورد مسكن، در مورد ساير چيزها، يكباره يك حركت جمعى و عمومى انجام بگيرد؛ نه، اين كارها بايد بتدريج انجام بگيرد؛ دستورى هم نيست؛ اينها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور كه گفتم، كار نخبگان است، كار فرهنگسازان است. و شما جوانها بايد خودتان را براى اين آماده كنيد؛ اين، رسالت اصلى است.
منبع - پایگاه اطلاع رسانی khamenei.ir - بيانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى ۱۳۹۱/۰۷/۲۳
توصیه
یکی از دعاهایی که بر آن تاکید شده است دعا در زمان غیبت امام زمان(عج) است ک ه در انتهای مفاتیح الجنان است که مورد تاکید سیدبن طاووس و آیت الله بهجت بوده است .اگر می خواهید ارتباط تعلیم و تربیت شما با امام برقرا بشود با این دعا ارتباط برقرار کنید. این دعا از جانب امام عصرعجل الله فرجه از طریق یکی از شاگردانش رسیده است. می فرماید: خدایا خودت را به من بشناسان ( این نشان می دهد که سرچشمه ی تربیت و تزکیه خداوند است )، خدایا حجت معصوم زمان خودت را به من بشناسان که اگر او را نشناسم گمراه می شوم و به مرگ جاهلیت از دنیا می روم و … خدایا به واسطه ی ولی خودت قرآن را زنده کن. و نور هدایت و تربیت او را به ما برسان که حجابی بین ما و او نباشد. قلب های مرده را با نور هدایت و تعلیم و تربیت او زنده نگه دارد. سینه مالامال از بیماریهای اخلاقی را شفا عنایت بفرما و سلیقه های پراکنده در مورد حق را متحد کن.
(توصیه آقای حیدری کاشانی در برنامه سمت خدا)
سبک زندگی یک طلبه موفق
برای بدست آوردن سبک زندگی درست کافی سری به سیره عملی افراد موفق بزنیم . ما که طلبه هستیم بهترین الگو را پیش رو داریم ؛ و آن هم علمای عامل به دستورات خدا و انبیا عظام هستند .یکی از طلاب موفقی که در نهایت علامه دهر شد سید محمد حسین طباطبایی صاحب المیزان است . با هم مروری بر چگونگی آغاز طلبگی ایشان می کنیم تا الگویی برای ما گردد :
آغاز کار علامه طباطبایی از بندگی خداوند بوده است یعنی ترک محرمات و انجام واجبات. ایشان که در آغاز جوانی به نجف رفته بودند، قبل از ساکن شدن در نجف به محضر امیرالمومنین رفتند و با تضرع و فروتنی از امام خواستند که استاد ویژه ای برای ایشان برساند. ایشان مدتی در حالت تضرع و گریه در محضر امام بوده است. دعای ایشان مورد استجابت قرار می گیرد. پیامبر فرمود: من شهرعلم و دانش وعلی دروازه ی آن است و هر کس که می خواهد وارد شهر علم بشود باید از دروازه شهر وارد بشود. تواضع و خشوع ما در برابر امامان باعث می شود که در حکمت برای ما باز بشود. یکی از شاگردان علامه می گفت که علامه در زیارت امیرالمومنین به زیرپای حضرت می آمدند و با تواضع و خاکساری گریه می کردند. ایشان راه رسیدن به آستان قرآن و عترت را پیدا کرده بودند. وقتی ایشان از حرم حضرت بیرون رفتند تا اثاث هایشان را بچینند دیدند که یک آقای سید نورانی به او سلام کرد(سیدعلی قاضی طباطبایی) بدون اینکه آشنایی داشته باشند ،این استاد حواله ای است.
آیت الله بهجت می فرمود: به آنچه از روایات و قرآن به شما رسیده عمل کنید و اگر در مرحله ای نیاز به استاد داشتید، خدا خودش آن استاد را از پشت کوه هم که شده می رساند و در مسیر شما قرار می دهد. تا رسیدن به آن مرحله همین آیات و روایات مربی ماست. علامه طباطبایی در عرض یک شب علامه نشده است .ایشان به آیات و روایات عمل کرده است و بعد امیرالمومنین استادی برای ایشان حواله کرده است. سید نورانی اولین دستورالعمل را به علامه داد و آن نماز شب بود. حضرت زهرا(س) فرمود که خداوند نماز را بر ما واجب کرد تا وجود درون ما از کبر و تکبر پاک شود. وقتی وجود ما از کبر خالی شد، دست ولایت امام زمان(ع) و واسطه های آن حضرت در وجود ما باز می شد. تقید به نماز اول وقت و نماز شب دنیا و آخرت را برای شما تامین می کند. نماز شب یک دستورالعمل عمومی برای راهیان حکمت است. سید علی قاضی طباطبایی فرمود: کسی را سراغ نداریم که به حکمت رسیده باشد بدون تقید به نماز شب. اگر نماز شب شما قضا شد قضای آنرا در روز بجا بیاورید. پس نماز شب خیلی مهم است.
سید قاضی طباطبایی وقتی این دستورالعمل را می دهد ، فرد را رها نمی کند بلکه آثار آنرا می بیند و بعد دستور بعدی را می دهد و در این راه کمک می کند تا اینکه فردی مثل علامه طباطبایی به اسرار الهی راه پیدا کند و تفسیر المیزان را بنویسد. شیوه ی تفسیر علامه طباطبایی همان شیوه استادش تفسیر هر آیه با آیات دیگر قرآن است. این نگاه معتقد است که هر آیه فشرده ی شده ی آیات دیگر قرآن است و اگر بخواهد یک آیه به درستی تفسیر بشود باید با اشراف به آیات دیگر قرآن تفسیر بشود. این یک رمز قرآن است. بواسطه ی آیات قرآنی هر آیه قابل تفسیر است. علامه طباطبایی خضوع و خشوعی عجیبی در برابر امام معصوم زمان (عج) داشتند. علامه قبل از افطار به حرم حضرت معصومه می آمدند و هنگام افطار بر ضریح بوسه می زدند. شهید مطهری نوشته :من عارف زیادی دیده ام ولی کسی که قلب مرا برده علامه طباطبایی است و این بخاطر ایشان نبوده است بلکه بخاطر خضوع و ادب ایشان به ولایت و امامت مخصوصا امام زمان (ع)بوده است. یکی از دست پرورده های علامه، شهید مطهری است .این سلسه ی واسطه ها در حکمت بخشی در آخرالزمان است که آنها شاگرد پروری می کنند .
علامه طباطبایی زیاد به مسجد جمکران مشرف می شدند و در محراب مسجد جمکران نماز امام زمان(عج) و صلوات مخصوص را می خواندند و با امام خلوت داشتند. توصیه ی ما به برادران و خواهران دینی این است که مسجد جمکران را قدر بدانید زیرا پایگاه هدایت و تربیت مذهبی است. ما نباید فقط برای برآوردن حاجات به این مسجد برویم. علامه طباطبایی این دو بیت را در محراب زمرمه می کردند :
رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
رشته ی گردن نه از بی مهری است رشته ی عشق است و به گردن نکوست
سید علی آقا طباطبایی توصیه می کردند که توسل به ابوالفضل را در کنار انس با قرآن داشته باشید. حضرت ابوالفضل کلیددار بارگاه امام حسین(ع) است. ایشان می فرمود :از نجف به کربلا می رفتم .در راهرو باب القبله شخصی که در لباس مجانین و دیوانگان بود به من گفت: دنبال که می گردی (من عالی ترین عرفان ناب را می خواستم)کعبه ی اولیاء حضرت ابوالفضل است. حالت اشکی به من دست داد و به بارگاه حضرت نگاه کردم و اشک ریختم. اذن داده شد که به حرم امام حسین(ع) بروم. وقتی به ضریح رسیدم همه حجاب ها برداشته شد و نهایت درجه ی عرفان و حکمت به من عطا شد.
(به نقل از حجه الاسلام حیدری کاشانی در برنامه تلویزیونی سمت خدا )