بدون تشریفات
يکي ازتفاوتهاي رهبران بزرگ با مديران معمولي نفوذ آنان بر قلبهاي پيروان خود است. رهبران بزرگ دستور نميدهند اما پيروان کلام آنان را به منزله تکليفي براي عمل قلمداد ميکنند و ناخودآگاه در مسير اجراي آن از کوچکترين تلاشي، حتي نثار جان خود دريغ نميکنند. بيشک يکي از دلايل اين نفوذ اعجابآور، صداقت درگفتار و عمل رهبران بزرگ است و به قولي «آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند».
امام خميني(ره) نيز از اين قاعده مستثني نبودند. يکي از نقدهاي اساسي بنيانگذار انقلاب به رژيم شاهنشاهي پهلوي، اشرافيتگرايي و کاخ نشيني اين خاندان درمقابل زندگي فقيرانه و کوخ نشيني عامه مردم بود.زندگي ساده و بي پيرايه امام خميني (ره) ودوري ايشان از قدرت طلبي وخودنمايي هاي معمول ، پيش از پيروزي انقلاب شعارمبارزه با اشرافيتگرايي خاندان پهلوي را براي مردم باورپذير کرد.اين مشي امام(ره) پس از پيروزي انقلاب نيز ادامه پيدا کرد.ذکرخاطراتي از زندگي بي پيرايه امام (ره) براي نسل امروز از يک سو باعث آشنايي اين نسل با يکي از تاثيرگذارترين افراد تاريخ جامعه ايران ميشود واز سويي سنگ محکي براي سنجش عملکرد سياستمداران و مسوولان امروز جامعه ايران است. خاطرات نقل شده برگرفته از کتاب برداشتهايي از سيره امام خميني به قلم غلامعلي رجايي است.
من ماشين نميخواهم
خاطرهاي از حجتالاسلام فرقاني
امام در نجف كه بودند يكي از ايرانيان ماشيني را از آلمان خاص ايشان خريده بود كه آقا با آن به حرم مشرف شوند و يا در ايام زيارتي به كربلا بروند. آقا ميفرمودند: «من ماشين نميخواهم.» وقتي او اصرار ميكرد كه من اين ماشين را به اسم شما و براي شما از آلمان آوردهام، امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن را ميفروشم و پولش را به طلبهها ميدهم» او هم ميگفت كه نه شرط ما اين است كه شما اين را نفروشيد. ما به او گفتيم آقا ميفروشد به هر حال امام آن را نپذيرفتند.
امام اجازه نميدادند کسي پشتسرشان راه بروند
خاطرهاي از حجتالاسلام غيوري
در سالهاي 1327 و 1328 وقتي كه امام در مسجد «سلماسي» قم تدريس ميكردند، مسير حركت ايشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده يكي بود. چون منزل ما هم در نزديكي منزل امام بود لذا بيشتر روزها ميان راه، با هم برخورد ميكرديم. امام وقتي صداي پاي ما را ميشنيدند با ما احوالپرسي ميكردند و به ما تكليف ميكردند كه پيشاپيش ايشان حركت كنيم و اجازه نميدادند پشت سرشان حركت كنيم و هميشه هم به تنهايي از منزل به طرف مسجد سلماسي حركت ميكردند.
بعضي از مغازهدارها امام را نميشناختند
خاطرهاي از آيتالله موسوي خويينيها
امام از حالتهايي كه براي ايشان تعين درست ميكرد بي اندازه متنفر بودند و جلوي آنها را هم ميگرفتند. اگر كسي به دنبال يا همراه ايشان راه ميرفت برميگشتند و او را از اين كار منع ميكردند… امام اينقدر در اين جهت جديت كرده بودند كه برخي از صاحبان مغازههاي اطراف منزلشان، سيماي ايشان را به درستي نميشناختند.
آقايان بفرمايند بروند
خاطرهاي ازحجتالاسلام قرهي
از خصايص امام اين بود كه هرگز دوست نداشتند در معابر عمومي طوري ظاهر شوند كه عدهاي دور و بر ايشان را بگيرند. تا آنجا كه ممكن بود سؤالات طلبهها را در خانهشان جواب ميدادند. وقتي كه از كلاس درس خارج ميشدند، مسير خلوتي را كه عمدتاً كوچههاي منتهي به منزل بود، انتخاب ميكردند و به منزل ميآمدند. بارها ديده ميشد كه بعد از درس عدهاي از آقايان كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ايشان راه ميافتادند اما وقتي امام متوجه حضور آقايان ميشدند ميايستادند و ميگفتند: «آقايان بفرمايند بروند»
به مردم فشار نياوريد
خاطرهاي از حجتالاسلام محتشمي
در نجف يك وقت خبر رسيد كه گروهي از ايران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور كنند -اواخر سال 46 و اوايل سال 47- ما احساس وظيفه شرعي كرديم كه بايد امام محافظت بشوند و بر اين اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصميم گرفتيم هر شب همراه امام به حرم برويم، همين طور موقعي كه ميروند درس حاضر باشيم. شب اول امام كه آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ايشان حركت كرديم، چند قدمي كه راه رفتيم، سر كوچه رسيديم. امام برگشتند و فرمودند كه برگرديد. البته آن شب ما يك مقدار خودمان را عقب كشيديم، و امام رفتند، اما بعد پيغام داديم به امام كه ما احساس وظيفه شرعي ميكنيم، شما چه مايل باشيد چه مايل نباشيد ما چون واجب ميدانيم بر خودمان، دنبال شما خواهيم آمد و اين مساله را ادامه داديم. در شبهايي كه حرم بسيار شلوغ ميشد، ايرانيهايي كه ميآمدند براي زيارت هجوم ميآوردند دست امام را ببوسند و احياناً امام در فشار جمعيت قرار ميگرفتند، در آنجا ما ميآمديم كه يك مقداري راه را باز كنيم. بارها شد كه امام در همان ميان جمعيت ميفرمودند: «فشار نياوريد به مردم، و ما را كنار ميزدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بي احترامي نشود».
دوست ندارم شخصيت شما كوچك شود
حجتالاسلام سيد حميد روحاني
يادم ميآيد هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كرديم و چون دوست داشتيم كه همراه ايشان باشيم، لذا پشت سر آقا به طرف حرم مطهر حركت كرديم. امام وقتي متوجه حضور ما شدند، ايستادند و فرمودند: «آقايان فرمايشي دارند؟» گفتيم: «نه! عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه همراه شما باشيم و از اين كار لذت ميبريم.»
ايشان فرمودند: «شكر الله سعيكم. من از اين كار شما تشكر ميكنم، شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود».
در مقابل رسول الله چه جوابي داريم؟
حجت الاسلام کريمي
در نجف بعضيها خيال داشتند روشي اتخاذ كنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عاليقدر شيعه تا به اين بهانه موقعيت و حيثيت اجتماعي امام را ناديده بگيرند. اين امر به دوستان خيلي گران آمد. بنده با دو نفر مامور شديم از طرف كليه دوستان خدمت امام برسيم و عرض كنيم كه چنين مطلبي است. من چون در صحبت كردن صريحتر بودم به امام عرض كردم كه هر محيطي آداب و رسومي دارد و ظاهراً مراعات رسوم، اشكال شرعي نداشته باشد و موقعيتحضرتعالي طوري است كه شما براي عامه مسلمين هستيد و اين موقعيت بايد براي اسلام حفظ شود و آقايان با آن برنامهاي كه دارند ميخواهند اين موقعيت شما را ناديده بگيرند يا خداي نخواسته به خيال خودشان هتك حرمت شما كنند، لذا ما از شما خواهش ميكنيم براساس آداب و رسوم حاكم در اين محيط، برنامه آقايان را نپذيريد. سخنان ما كه تمام شد ايشان يك قصهاي نقل كردند كه ما در مقابل عظمت روحي ايشان احساس حقارت و شرمساري كرديم. امام فرمودند: «در گذشته كه برق نبود و كوچهها تاريك بود يكي از آقايان به جايي ميرفت و طبق مرسوم شخصي هم جلوي ايشان فانوس به دست گرفته بود. او اتفاقاً عازم مجلسي بود كه يك آقاي ديگري هم عازم آن مجلس بود. در راه كه برخورد كردند، اين آقا يك مقدار از آن ديگري فاصله گرفت تا معلوم شود كه ايشان يك تشكيلات جدا و يك فانوسكش مخصوصي دارد و ميخواست كه موقعيتش شناخته شود.» امام پس از نقل اين داستان فرمودند: «اگر روز قيامت ما را در محضر رسول الله(ص) به صف وادارند و از اين چيزها از ما سؤال كنند، آيا آقايان براي اين سؤال، جوابي در نظر گرفتهاند كه مثلاً اين جلوتر باشد آن عقبتر باشد، اين زودتر باشد آن ديرتر باشد؟ اين اعتباراتي كه آقايان در نظر ميگيرند اگر در آن صف، حضرت رسول(ص) از ما سؤال كردند آيا جوابي داريم بگوييم؟» سپس فرمودند: به آن برنامهاي كه آنها تهيه كردهاند عمل كنيد.
راضي نيستم براي من صلوات بفرستيد
حجتالاسلام سروش محلاتي
امام در بعضي از سالها، تابستان به محلات تشريف ميآوردند. تابستان سال 1325 كه به محلات آمدند، علماي شهر كه به امام اخلاص داشتند از ايشان درخواست كردند كه مسجدي در اختيارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند مرا به حال خود بگذاريد و به كار خودتان مشغول باشيد و نپذيرفتند. پس از چند روزي كه از ماه رمضان گذشت، عدهاي گفتند حالا كه شما جماعت را نپذيرفتيد حداقل يك جلسهاي باشد كه بعضيها از محضرتان استفاده بكنند. بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذيرفتند و اين جلسه در روزهاي ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدي كه در مركز شهر بود برپا ميشد و امام پاي يك ستوني روي زمين مينشستند و جمعيت دور ايشان مينشست. در اين جلسه دو نكته قابل توجه ديدهام كه از خاطرم محو نميشود. يكي اينكه روز اول علما و روحانيون آمدند شركت كردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند كه اگر چنانچه شما بخواهيد شركت بكنيد من اين جلسه را تعطيل ميكنم، شما بايد مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نكته دوم اين بود كه مرسوم بود اگر كسي از روحانيون داخل ميشد به احترامش كسي ميگفت صلوات بفرستيد و در اينجا هم شخصي بود كه وقتي امام وارد مسجد ميشدند جمعيت را به ذكر صلوات دعوت ميكرد. روز اول كه اين صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما اين صلواتي را كه ميفرستيد منظورتان ورود من است يا آنكه اين صلوات براي رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براي رسول اكرم(ص) صلوات ميفرستيد، اين صلوات را يك وقت ديگري بفرستيد و اگر چنانچه براي من است كه وارد مسجد ميشوم من راضي نيستم!» از آن جلسه يك نكتهاي در نظرم هست كه امام با زبان بسيار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزيز، شما كه يك كت و شلوار فاستوني پيدا كردهايد و ميپوشيد و با يك كت و شلوار حالتان تغيير ميكند، يك غروري پيدا ميكنيد، فكر نكردهايد كه اين فاستوني پشمي از كجا تهيه شده؟ آيا مواد اين پشم همان پشم نيست كه كمر گوسفندي را پوشانده بود؟ قبل از اين گوسفند همين پشم را داشت و غروري هم نداشت و حالا كه همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد كت و شلوار شد، يك مرتبه حال شما را تغيير داده است.اين چه بدبختي است كه ما به چنين چيزهاي بي اساس دل خود را خوش بكنيم؟»
براي من تشريفات نگذاريد
حجتالاسلام انصاري کرماني
ملاقاتهاي مسؤولين و شخصيتها با امام در يك اتاق كوچك سه در چهار انجام ميشد و كسي از محتواي حرفهاي رد و بدل شده اطلاعي نداشت. بارها مردم تقاضا كرده بودند كه ملاقاتهاي خصوصي امام با شخصيتهاي سياسي و بعضاٌ جهاني را جهت حفظ در تاريخ ضبط و فيلمبرداري كنيم اما ميدانستيم كه امام در اين امور مانع ما ميشوند و راضي به نصب دوربين فيلمبرداري در اتاقشان نيستند و اين كار را تشريفات ميدانند. حدود يك سال در مورد اين قضيه با ايشان صحبت كردم تا اينكه پذيرفتند اين كار صورت بگيرد. در يك فرصت دو، سه روزه كه امام ملاقات نداشتند با همكاري برادران صدا و سيما وسايل فيلمبرداري را در اتاق ايشان نصب كرديم. يك روز صبح كه امام طبق روال قبلي جهت ملاقات وارد اين اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسايل فيلمبرداري از جمله چند پروژكتور را كه به سقف نصب شده بود ديدند ناراحت شده و فرمودند: «همين امروز اين وسايل را از اتاق من جمع كنيد و براي من در اين آخر عمري تشريفات نگذاريد من احتياج به اين كارها ندارم.» و ما مجبور شديم بلافاصله از برادران سيما بخواهيم كه وسايلشان را جمع كرده و ببرند. وقتي وسايل جمعآوري شد آثار كندن و جوشكاري پروژكتورها در سقف باقي مانده بود. ميخواستيم سقف را رنگ بزنيم، گفتيم ممكن است امام اشكال بگيرند كه به چه مناسبت خراب كرديد كه حالا ميخواهيد اصلاح بكنيد، لذا از ايشان سؤال كردم كه آيا اجازه ميدهيد كه جاي اين جوشكاريها را رنگ بزنيم، فرمودند: «احتياجي نيست» آثار اين وسايل هنوز هم بر سقف اين اتاق قابل مشاهده است.