تقابل «جبهه توحید» با «جبهه استکبار»
با سلام خدمت استادطاهرزاده:
لطفا بفرمایید که تاکیدات شدیدی که مقام معظم رهبری (و هم چنین شخص شما) بر اینکه این کشور و این انقلاب تحت هیچ شرایطی به سمت فرهنگ غرب منحرف نخواهد شد و شکست ناپذیر است، بر اساس چه استدلال منطقی و عقلانی و قرآنی است؟
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده:
این یک بحث مفصل است که وقتی جبههی توحیدی در مقابل جبههی استکبار قرار بگیرد تاریخ، تاریخِ نفیِ استکبار است و در این حالت حتی اگر مدعیان مقابله با استکبار کوتاهی کنند، خداوند کوتاهی نخواهد کرد و آنها را میبرد و کسانی را میآورد که نسبت به تحقق توحید و نفیِ استکبار پایمردی نشان دهند. عرایضی در این مورد در کتاب «گزینش تکنولوژی از دریچهی بینش توحیدی» شده است.
قرآن مى فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لَا یَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»؛ [1]
اى مؤمنان به یهود و نصارى اعتمادى همراه با محبت نداشته باشید، و محبت آنها را در دل خود جاى ندهید، آنها خودشان نسبت به هم محبت و ولایت متقابل دارند و در بین خودشان بعضى ولى بعض دیگرند، و با همه فاصله اى که دارند علیه شما متحد مى شوند و به شما نمى گروند و خودشان را رها کنند. هرکس به آنها محبت داشته باشد از آنهاست - در واقع با این محبت، روح و روحیه انسان با آنها یکى مى شود - و همچنان که آنها ظالمند و خداوند هدایتشان نمى کند آنهایى هم که محبتِ یهود و نصارى را در دل بپرورانند به راه هدایت نمى روند و به مقصدى که مى خواهند نمى رسند.
در ادامه مى فرمایند:
«فَتَرَى الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن یَأْتِى بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ»؛[2]
مى بینى آنهایى که در قلبشان بیمارى عدم هدایت واقع است و به همین جهت ظالم ماندند، در جهت نزدیکى به یهود و نصارى سرعت مى گیرند و مى گویند: مى ترسیم در اثر جدایى از آنها به ما گرفتارى برسد و بدین شکل محبت خود را به یهود و نصارى توجیه مى کنند، امید است با رسیدن فتح و یا امرى از جانب خداوند، پشیمان شوند و دروغشان بر مؤمنین آشکار شود. اینها در دلشان خاموشى اسلام را پنهان کرده بودند تا بتوانند با ارتباط با یهود و نصارى و نابودى تفکر اسلامى مانعى براى شهوات دنیوى خود نداشته باشند، و وقتى فتحى نصیب مسلمانها شد افسوس مى خورند.
خداوند فرمود: «بیمار دلان، در جهت محبت به یهود و نصارى سرعت مى گیرند» بیمار دل کسى است که از سلامت فطرى خارج شده و از اخلاص و توحید بیرون آمده باشد و به همین جهت گفته اند؛ بیمارى دل باعث مى شود که انسان با هر بادى بجنبد و با هر سختى از مسیر توحیدى خود به شک فرو رود، لذا چون در جاى دیگر فرمود: منافقان قلبشان مرده است، منظور از این بیمار دلان منافقان نیستند بلکه همان مسلمانان بى تفکرِ ظاهربین مى باشند.
سپس ادامه مى دهد:
«وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِینَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِینَ»؛[3]
آنگاه که فتح رسید، مؤمنان به سست ایمانانِ بیمار دل گویند: آیا این یهود و نصارى همانهایى هستند که سوگندهاى سخت خوردند که با شما باشند؟ کارها و تلاشهاى این محبت ورزان به یهود و نصارى، همه هدر رفته و زیانکار شدند.
در ادامه مى فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛[4]
اى مؤمنان (بدانید) کسى که از دوستى مؤمنین به دوستى یهود و نصارى بر گردد، به زودى خداوند عده اى را به جاى آنها مى آورد که محبتشان متعلق به خداوند است و دشمنی شان به یهود و نصارى، آنها به خاطر خداوند نسبت به مؤمنین فروتن و نسبت به کافرین بى اعتنا و گردن فرازند، و خداوند که یاور حقیقى دین است دوستداران یهود و نصارى را که ظاهراً مسلمانند، مى بَرد و چنین مؤمنانى را مى آورد که در راه خدا قیام مى کنند و خداوند در این قیام که براى یارى دین است کمکشان مى نماید و از اوصاف آنها این که هیچ نگران نیستند که کسى در راه احیاء دین و قیام براى دین سرزنششان کند و با نظام ارزشى خودش بخواهند حرکت آنها را ارزیابى کنند، این روحیه و قیام، فضل الهى است که به هر کس خواست مى دهد - مسلم به کسانى مى دهد که قصدشان تماماً قیام براى خدا باشد - و خداوند واسع و علیم است.
حضرت علامه طباطبایى «رحمةالله علیه» در تفسیر المیزان در ذیل چهار آیه فوق بحث مفصلى دارند که خلاصه آن عبارت است از: «قرآن به چیزهایى تأکید مى کند که اگر انسان مواظب نباشد عوامل و شرایط موجود دست به دست هم داده مسلمین را به پرتگاه سقوط مى کشاند، قرآن به محبت به اهل البیت (ص) دستور داده و در آن تأکید و مبالغه نموده ولى بعدها چنان ستم هایى به اهل البیت نمودند که اگر واقعاً از طرف قرآن مأمور بودند به اهل البیت (ص) ستم کنند بیش از آنچه کردند نمى توانستند بکنند. یعنى خداوند مردم را به آنچه محبت به آنها موجب سعادتشان بود دعوت کرد و آنها عکس آن عمل کردند، و از طرف دیگر مسلمانان را از دوستى کفار و اهل کتاب نهى نمود و آنها درست عکس آن عمل کردند و هیچ نهى اى در هیچ یک از موارد شرعى مثل نهى از دوستى کفار و اهل کتاب تشدید و تأکید نشده است، در حدى که ملاحظه مى کنید در سوره مائده آیه 51 فرمود: «هر که با آنها دوست است از آنهاست». و در سوره آل عمران آیه 28 باز همین سخن را با مضمونى دیگر فرمود.[5] وقتى امر به معروف که حافظ سیره و سنت پیامبر و ائمه (ص) است مختل شود، شعائر عمومى و جلوه هاى اجتماعى سقوط نموده، سیره کفار به جایش مى نشیند و پایه هاى خود را محکم مى کند، تمام چیزهایى که اجتماع مسلمانان را احاطه نمود و امروز در بین ما جارى است همان هایى است که از کفار گرفته ایم، اینکه در آیه مورد بحث مى فرماید: کسانى را مى آورد که هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را … شما امروز عکس آن را مى بینید به طورى که ما یهود و نصارى - که امروز در غربِ تحت تأثیر یهود تجلى کرده - را دوست داریم، ما خدا را دوست نداریم که در مقابل کفار ذلیل و بر مؤمنین سرکش هستیم، از جهاد در راه خدا هراس داریم و از هر سرزنشى که از طرف آنها به ما شود، جا مى خوریم. این همان است که در سوره مائده آیه 54 خداوند مى فرماید: «اجتماع مؤمنین مرتد مى شود». یعنى به جاى علاقه به خدا علاقه به یهود و نصارى پیدا مى کند، ارتداد در این آیه یعنى برگشتِ محبت آمیز به یهود و نصارى، یعنى گرایش قلبى به آنها، که خدا آن را به منزله کفر مى داند، مى گوید مردمى را مى آورد که خدا آنان را دوست دارد … و از سرزنش ملامت گرى نمى هراسد. و صفاتى را براى آنها برشمرده که در عده قلیلى از مردم اجتماع ما موجود است».
ما براى نجات خود از فرهنگ ظلمانى غرب مى توانیم به همین چهار آیه از سوره مائده تمسک بجوئیم که خلاصه آن عبارت بود از:
1. عدم محبت و اعتماد به یهود و نصارى که شاخصه ى امروزین آن فرهنگ غرب است، با همان تصورى که یهود از عدم قدرت تصرف خدا در عالم و آدم دارد.
2. عدم نگرانى از ضررى که فکر مى کنیم با بریدگى از یهود و نصارى براى ما پیش مى آید.
3. امیدوارى به فتح و رحمت خدا در ازاء عقیده توحیدى و عمل الهى، در مقابل تهدیدهاى غرب.
4. ارزشگذارى به مؤمنین و بى اعتنایى به ارزشهاى غربى و دوستداران آنها.
5. زنده نگه داشتن عشق الهى در قلب خویش و جامعه، و تلاش براى اینکه نگذاریم محبت به خداوند در ما خاموش شود.
6. تقویت روحیه قیام در خود براى یارى دین خدا.
7. عدم نگرانى از ملامت فرهنگها و تفکرات غیر دینى در راه ایجاد حیات و روش دینى.
تفاوت غرب با مسیحیت:
در آخر لازم است خدمت عزیزان عرض کنم که نباید روحیه مسیحیت موجود را با بعضى از آموزه هاى حضرت عیسى (ع) که بعضى از مسیحیان به صورت فردى از آنها متأثرند اشتباه کرد و تصور نمود باید نقد غرب را از نقد مسیحیت جدا کرد. آرى در تحلیل عقلى مسیحیت یک چیز است و غرب چیز دیگر و به ظاهر غربِ موجود با پشت کردن به مسیحیتِ مطرح در قرون وسطى شکل گرفت. ولى با تحلیل دقیق تر روشن مى شود که مسیحیتِ قرون وسطى در درون خود عنصر جسمانى کردن حقایق معنوى را از یهودیت پذیرفته، و این همه ى انحرافى است که یک دین مى تواند پیدا کند. یهودیت معتقد است خداوند از آسمان پائین مى آید و با پیامبرش کشتى مى گیرد و یک بار زمین مى خورد و یک بار هم پیامبر را زمین مى زند و به آسمان بر مى گردد.[6]
همین تفکر منجر مى شود که مسیحیت معتقد شود خدا در عیسى حلول مى کند و مى شود مسیح، یعنى از آن جهت که پیامبر است، عیسى است و از آن جهت که تجسم خدا در زمین است، مسیح است. چنین مسیحیتِ یهودى زده در عمل نمى تواند راهى جز همان راهى را که یهودیت مى رود، طى کند.
از طرفى اگر امروزه دانشمندان منتقد غرب و سیاستمداران منتقد صهیونیسم موضوع مسیحیت را از فرهنگ سکولاریته غرب جدا مى کنند و موضوع یهودیت را از صهیونیسم دو موضوع مى دانند، که البته در جاى خود کار درستى است، اما نباید ما را از هویت کلى دشمنى مسیحیت و یهودیت نسبت به اسلام که قرآن از آن خبر مى دهد غافل کند. آرى در نقد غربِ بعد از قرون وسطى مى توان موضوع مسیحیت را از غرب جدید جدا کرد ولى بسیارى معتقدند آن نوع مسیحیت که از یک طرف تحت تأثیر یهودیت و از طرف دیگر تحت تأثیر یونان است، به نهایتى جز همان فرهنگى که منجر به رنسانس شد - یعنى غرب جدید - نمى رسید زیرا بیش از آنکه با آمدن مسیحیت، غرب مسیحى شود، مسیحیت غربى شد و در نتیجه آنچه ما امروز در غرب با آن روبه رو هستیم تمامیت چیزى است که مى توان گفت ترکیب تفکر ارسطویى با کلیسا و روحیه یهودى گرى است.
اگر به سخنان منتقدان بزرگى چون هایدگر در رابطه با ضعف هاى غرب و راه برون رفت از آن، دقت کنیم آنها براى عبور از غرب چیزى را مدّ نظر دارند که عملًا فقط در تفکر حضورى و وجودى مکتب تشیع پیدا مى شود مکتبى که تحت تأثیر ائمه (ص) است و لذا حکمت خالده اى که در نظر بعضى از منتقدان به غرب مطرح است در عمل و به صورت کاربردى چیزى جز تفکر شیعه به عنوان مکتبى که معتقد است به امامى معصوم و حى و حاضر، نیست. وگرنه از نظر تئورى و تفکر انتزاعى حرفها و توصیه هاى خوبى در همه مکتب ها مورد توجه است ولى آیا هیچ کدام توانستند به نحوه اى عملى مقابل روح غربى بایستند؟ آیا چین به عنوان مهد تفکر لائوتسه در عمل توانست راه و روشى جداى از فرهنگ غربى پیشه کند؟ فرهنگ غربى چیزى نیست که با عقاید فردى و یا توصیه هاى اخلاقى بتوان از آن عبور کرد، براى عبور از آن نیاز به مکتبى است که از همه جهات زنده و فعّال باشد و در یک مقایسه واقع بینانه چنین مکتبى جز اسلام، آن هم اسلامى که با امامى معصوم مدیریت شود، نخواهد بود.[7]
[1] ( 1)- سوره مائده، آیه 51.
[2] ( 2)- همان، آیه 52.
[3] ( 1)- همان، آیه 53.
[4] ( 1)- همان، آیه 54.
[5] - در سوره آل عمران، آیه 28 مىفرماید:« لَّا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَیْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاة وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ»؛ مؤمنان نباید کافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگیرند و هر که چنین کند در هیچ چیز او را از دوستى خدا بهره اى نیست مگر اینکه از آنان به نوعى تقیه کند و خداوند شما را از خود مى ترساند و بازگشت [همه] به سوى خداست.
[6] ( 1)- از این نمونه تحریفات را کتاب «اسلام آیین برگزیده» گردآورى کرده است مى توانید به آن رجوع کنید.
[7] ( 1)- در رابطه با موضوع فوق و نقش روش اهل البیت در تمدن سازى به کتاب« آنگاه که فعالیتهاى فرهنگى پوچ مى شود» و به نوشتار « تمدنزایى شیعه» رجوع فرمائید.
برگرفته شده از: ojeparvaz.blog.ir