توصیه های امام علی (ع) به مالک اشتر از زبان رهبر(1)
این حرفها(نامه) خطاب به مالكاشترِ بزرگوار است و مىبینید كه حرفهاى درشت و تلخى هم در آن وجود دارد. حضرت نصیحتهاى خیلى تلخى مىكنند كه اگر كسى اینطور ما را نصیحت كند، یكذره به ما برمىخورد. مالكاشتر كسى است كه حضرت در فرمان دیگرى او را اینطور معرفى مىكنند: «فانه ممن لا یخاف وهنه»؛ كسى است كه گمان سستىِ او نمىرود. «و لا سقطته»؛ كوتاهى در كارها به او گمان برده نمىشود.«ولا بطؤه عما الاسراع الیه احزم»؛ كندىِ او در كارهایى كه شتاب مطلوب است، مطلقاً گمان كسى را برنمىانگیزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى او هم نسبت به كارهایى كه آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان كسى را برنمىانگیزد. یعنى انسانى است كه هم مراقب خود است و هم حكیم و داناست؛ یعنى نه در جایى كه باید شتابزدگى نكند، شتابزدگى مىكند؛ نه آن جاهایى كه باید با سرعت حركت كند، كوتاهى مىكند. حضرت در فرمان خود به دو امیر از امراى جیش در صفین، مالكاشتر را اینگونه معرفى مىكنند.
و اما آنچه ما از كلمات حضرت در این نامه انتخاب كردیم، چند جمله است: یك جمله این است كه حضرت مىفرمایند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اینطور نباشد كه تو بگویى چون در این كار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت كنند. «لا تقولن» یعنى با تأكید و مبالغه مىگوید مبادا چنین فكرى بكنى و چنین حرفى بزنى. این روحیه كه من اینجا چون مسؤولیتى دارم، باید بگویم و دیگران بىچون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مىكند.
«و منهكة للدین». منهكه، یعنى ضعیفكنندهى روح دین، دیندارى و ایمان انسان. «و تقرب من الغیر» این حالت، تغییرات ناخواسته را نزدیك مىكند. اعجاب به نفس و غرور و اینكه در مسؤولیتى كه من هستم، كسى نباید روى حرف من حرف بزند، از آن چیزهایى است كه تغییر را نزدیك مىكند؛ تغییراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغییرات زمانه كه آدم نمىخواهد پیش بیاید؛ یعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانایى و فرصتهاى خدمت را از انسان مىگیرد.
«و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اینطور نباشد كه تو بگویى چون در این كار به من مسؤولیت سپرده شد، من باید دستور بدهم و دیگران از من اطاعت كنند
یك جملهى دیگر این است كه مىفرماید: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فیه هوى من رعیتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى این است كه داد مردم را از خودت بگیر. «انصف من نفسك» یعنى داد كسى را از خودت بگیر؛ خودت را در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع دیگران بازخواست كن. حضرت در اینجا مىگوید: «انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگیر. معناى این جمله این است كه در مقابل خدا كاملاً احساس مسؤولیت بكن و خودت را در قبال تكلیف الهى محكوم كن. اینطور نباشد كه خیال كنى آنچه را كه بر عهدهات بوده، به تمام و كمال انجام دادهاى؛ نه، همیشه خودت را بدهكار و مدیون بدان. این در مورد خدا. آنوقت «انصف الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ یعنى همیشه در قضاوتهاى خودت مردم را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار.
البته این معنایش این نیست كه در موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مىشود، باز بگویى حق با من نیست؛ نه، این نگاهِ عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مىزنند، صدایشان بلند مىشود، گاهى سر آدم داد مىكشند؛ فرض بفرمایید در ادارهیى جمعى مراجعه مىكنند و حرفى مىزنند؛ اولین فكرى كه به ذهنت مىرسد، این نباشد كه اینها را تحریك كردهاند تا بیایند علیه من - كه هیچ تقصیرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولین فكر این باشد كه اینها مطالبهى بحقى دارند؛ من مسؤولم ببینم اینها چه مىگویند.
بنابراین هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزدیك خودت؛ فرزند، برادر و قوم و خویش. «و من لك فیه هوى من رعیتك»؛ اگر در بین مردم قشر و جماعتى هستند كه مورد حمایت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگیر.
شما به عنوان یك حاكم، یك رئیس یا یك وزیر، وقتى طرفدار قشرى هستید، قهراً به آن قشر امكاناتى تعلق مىگیرد و آن قشر تمكنى پیدا مىكند كه همین امكانِ تطاول آنها بر حقوق مردم را بهوجود مىآورد؛ پس حواستان باشد.
یك جملهى دیگر در این فرمانِ بسیار مهم این است كه «و لیكن احب الامور الیك اوسطها فىالحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعیة». فهرست كارهایى كه انسان باید انجام دهد، یك چیز طولانى است و به همهى اینها هم نمىرسد. حضرت مىفرماید: محبوبترین كارى كه مىخواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فىالحق» یعنى وسطتر باشد. وسط، یعنى میانهى افراط و تفریط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفریط. حق هم درست همین است؛ هیچگاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفریط. «اوسطها فىالحق» یعنى بهطور كامل در آن رعایتِ حق بشود؛ یعنى دقیقاً در حد وسط بین افراط و تفریط باشد. ثانیاً «و اعمها فىالعدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مىشود، سطح وسیعترى از مردم را فرا بگیرد.
گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانىكه از این عدل سود مىبرند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى هم باشد؛ اما دایرهى این كار، محدود باشد. یك وقت نه، انسان دایرهى وسیعى از كار را مورد اهتمام خودش قرار مىدهد و جماعت كثیرى از آن استفاده مىكنند. حضرت مىفرماید این كار پیش تو محبوبتر باشد. محبوبتر بودن هم طبعاً معنایش این است كه اگر امر دایر شد بین این كار و یك كار دیگر، این را انتخاب كنى؛ یعنى همان اولویتها و تقدمهایى كه ما همیشه مىگوییم رعایت كنید. این، یكى از ملاكهاى اولویتهاست.
ثانیاً «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ دیگر اینكه كارى كه انتخاب مىكنى، رضایت مردم را با خودش داشته باشد. «رعیت» به مردم اطلاق مىشود؛ یعنى كسى كه مراعات او لازم است. رعیت چیز بدى نیست. بعضىها خیال مىكنند رعیت فحش است! رعیت یعنى كسى كه مراعاتش لازم است؛ یعنى تودهى مردم و عامهى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعیت» غالباً به قشر سواد مردم گفته مىشود، نه گروههاى خاص. تكیهى امیرالمؤمنین و پیغمبر و قرآن هم روى همین مجموعههاى عمومى مردم است؛ همینىكه ما عوام مردم مىگوییم؛ یعنى رعیت و تودهى مردم و سواد مردم؛ همین چیزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل سیاسى و اجتماعى مخالفند و اسمش تودهگرایى و پوپولیسم است.
اینكه جماعت و حزب و گروه و دستهى خاصى را انتخاب كنید و اینها بشوند محور تصمیمگیرى و محور كار و طبعاً محور خیرات، خیلى خوشخیالى است؛ اینكه آدم خیال كند جماعت خاصى محور تصمیمگیرىاند، كارها را آنها مىكنند، انتصابها را آنها مىكنند؛ اما وقتى نوبت تقسیم غنایم مىشود، خودشان را زاهدانه كنار مىكشند و مىگویند نخیر، بروید بدهید به مردم، دیدیم و تجربه كردیم كه اینطورى نیست؛ منطقاً هم اینگونه نیست. لذاست كه در منطق علوى، نگاه و توجه به عامهى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و جماعتهایى كه اسم خاص و عنوان خاصى پیدا مىكنند و براى خودشان تشخص خاصى بهدست مىآورند، مورد اعتبار نیستند؛ نه اینكه باید به اینها ظلم شود؛ نه، اینها هم مثل بقیهى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعینى ندارند؛ لذا مىگوید: «و اجمعها لرضى الرعیة»؛ باید رضایت عامهى مردم جلب شود.
«فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معیار و میزان كار، رضایت و عدم رضایت عامهى مردم است
بعد حضرت استدلالى دارد كه خیلى عجیب و جالب است. مىفرماید: «فان سخط العامة یجحف برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معیار و میزان كار، رضایت و عدم رضایت عامهى مردم است. چرا؟ چون اگر عامهى مردم نارضایى داشته باشند، رضایت و خشنودى گروههاى خاص از تو بكلى پامال مىشود و از بین مىرود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان سیاسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامهى مردم ناراضىاند؛ این نارضایىِ عمومىِ مردم، خشنودى و رضایت آن جماعت ویژه را لگدمال مىكند و از بین مىبرد؛ كمااینكه دیدیم همین كار را كردند.
عكس این هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة یغتفر مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضایت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ یعنى خیلى اهمیتى ندارد و خیلى تأثیرى نمىگذارد؛ بنابراین بروید سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكیمانهیى دارد.
ما هم در همین مدتهایى كه دستمان توى كار بوده، این را واقعاً دیدیم، لمس كردیم. «و لیس احد من الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همهجا مایهى اذیتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسایش و فراوانى، مؤونهشان بر والى از همه بیشتر است؛ توقعاتشان زیاد است؛ فلان چیز را به ما بدهید، فلان امكان را به ما بدهید.
هنگام آسایش و راحتى كشور و دولت، كه امنیت است و جنگى نیست و مشكلى نیست، بیشترین هزینه را بر حكومت غالباً همین گروههاى خاص دارند.
ما روى ضعف خودمان مىگوییم غالباً، اما حضرت نه، بهطور مطلق حكم كلى صادر مىكنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در سختىها كمترین مقدارِ كمك را اینها مىكنند.
مثلاً اگر جنگى پیش مىآید، ناامنىیى پیش مىآید، دشمنى حمله مىكند، از این گروههاى خاص هیچ خبرى نیست؛ كمتر در میدان هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كارهترند؛ از انصاف و عدل و مساوات، بیشتر از همه، اینها بدشان مىآید. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر در درخواست، اینهایند. البته مردم معمولى هم نامه مىنویسند و چیزى را درخواست مىكنند؛ یكوقت انسان امكان دارد، اجابت مىكند؛ یك وقت هم اجابت نمىكند؛ دیگر دفعهى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اینهایى كه جزو ویژهخواران سیاسى و اقتصادىاند - اگر چیزى مىخواهند، مثل كنه مىچسبند. الحاف، یعنى الحاح و اصرار. ول نمىكنند تا بالاخره یك چیزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چیزى مىدهى، كمترین سپاس را مىگزارند؛ كأنه حقى بوده و باید به آنها مىرسیده؛ هیچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى نه؛ اگر در فلان گوشهى محروم مملكت، شما مدرسهى كوچكى مىسازید، دعا مىكنند، محبت مىكنند، شكرگزارى مىكنند. در مقابل، اگر بهترین امكانات را هم به آن افراد بدهید، كمسپاسترین هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چیزى به آنها نمىدهد، اگر عذرى هم داشته باشد، اینها عذر را قبول نمىكنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات زمانه پیش مىآید، اینها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبیعى یا بلایاى اجتماعى پیش بیاید، از همه كم صبرتر و نقزنتر اینهایند؛ بىصبرى نشان مىدهند و هى پا به زمین مىكوبند. «و انّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدة للاعداء العامة من الامة»؛ پایهى دین، تودهى مردمند. این جمله را امیرالمؤمنین دارد مىگوید. این اگر پوپولیسم هم هست، پوپولیسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقدیس ماست. «والعدة للاعداء»؛ در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همین عامه. «فلیكن صغوك لهم و میلك معهم»؛ میل و گرایش عمومىات به طرف عامه باشد.
ادامه دارد …
منبع: سایت دفتر حفظ نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای