شام غریبان
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه می آورد شویش
لحظه ها بي قرار و دلواپس
غصه هايش بدون حد مي شد
مرد او از سفر نيامده بود
شب هم از نيمه داشت رد مي شد
آسمان تار و تيره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمه ی شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولي
گفت خولي بگو چه آوردي
که چنين غرق تاب و تب شده ام
چيست سوغات تو که اينگونه
دل پريشان و جان به لب شده ام
گفت هر چند تحفه ی خولي
زر و سيم و طلا و درهم نيست
ولي اين بار گنجي آوردم
که نظيرش به هر دو عالم نيست
چيزي از ماجرا نمي دانست
چشمش اما اسير شيون بود
متحير شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سينه زد نشست و گريست
ناگهان ديد صحنه اي خونبار
آه اين سر، سر بريده ی کيست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آيه هاي قرآن است
مي دهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رويش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلويش ـ
ـ بانويي قد خميده ، آشفته
که گرفته ست دست بر پهلو
ضجه که مي زند همه عالم
روضه خوان مي شود شبيه او
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پيمبرم و
اين سر غرق خون، حسين من است
گفت: دیدم میانه ی گودال
غرق خون بود پيکرش اي واي
پيش چشمان زينبم می رفت
بر سر نيزه ها سرش اي واي
با دو چشم ترش روایت کرد
يک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزه ها که بوسیدند
بوسه گاه نبي اکرم را
گفت از خيمه هاي آل الله
گفت از ماجرای غارت ها
گفت با چشم های خونبارش
از شروع همه مصیبت ها
آتشي که گرفت راه حرم
پيش از اين در مدينه برپا شد
پشت در که شکست بازويم
پاي دشمن به خيمه ها وا شد
اگر امروز روي دستانش
کُشتن شيرخواره ممکن شد
اين سه شعبه ز جنس ميخي بود
که سبب ساز قتل محسن شد
گفت غصه اگر چه بی پایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
یوسف رحیمی