صبورتر از همه مادران دل سوخته
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
سکوت تلخ بقیع را مویه های جانسوز مادری در هم می شکند دیگر به من مادر پسران نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجه¬ام می اندازید.پسرانی داشتم كه مرا به نام آن¬ها ام البنین می¬خواندند اما اكنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند كه با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند مادری كه خواسته بود فاطمه نخوانندش تا حزن و اندوه، میهمان دلهای كودكان فاطمه نشود
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
یت آل الله را فریاد می¬كشید؟…
آموزگار عشق و ارادت! عشق را چگونه یافتی كه پسرانت را آموختی تا سایه¬سار عقیله بنی هاشم و سپر بلای خون خدا باشند؟… پسرانت را آموختی كه چشمانشان در برابر خصم، ذوالفقار باشد و دستانشان گلوگاه معركه را بفشارد و رو به قبله ابروی حسین(ع) قامت ببندند…
ام العشق، ام الوفا! در زمزمه¬های شبانه¬ات چه می¬خواندی در گوش عباست كه دست¬هایش، متبرك¬ترین پل استجابت شدند. قیامتی برپا كردند كه قامت بیدار را درهم شكستند. اسطوره تاریخ شدند و مثنوی موزون ایثار را در شاهنامه ذهن بشر حك كردند…
چه كسی جز تو می¬توانست دلاوری در دامن بپروراند كه سقای تشنه¬ترین و جگرسوخته¬ترین لشكر تاریخ باشد؟… چه كسی جز تو می-توانست شیرمردی بیاورد تا در عرصه پیكار تزلزل به اركان یلان پوشالی و طبل¬های توخالی بیفكند؟… چه كسی جز تو می¬توانست دانای راز آب¬ها را بیاموزد تا ساقی جامی باشد كه ملائك حسرت نوش زلال آن باشند، جامی كه عطش آباد تاریخ، چشم امید به آن دارد… چه كسی جز تو می¬توانست عباسی بیاورد كه ماهتاب شب¬های تنهایی حسین(ع) باشد، چهره زيباي انسان در ملكوتي¬ترين حالات ايثار و فداكارى، ترجمه زخم¬های انسان به زبان ملكوت … چه كسی جز تو می¬توانست قصیده عاشقانه عباس را در گوش زمان بخواند و صبورتر از همه مادران دلسوخته، به ایثارش ببالد…؟!
اینك آرام بگیر بانو در این گوشه غربت كه طنین نوای جان سوزت هماره در گوش زمان جاری خواهد بود؛ تا آن زمان كه رودها، موج زنان، داغ عبّاست را بر سینه می¬زنند و تا هر زمان كه پروانگان بال سوخته و لبان ترك خورده تشنگی كه از سرزمین آسمانی عشق آمده-اند، حماسی¬ترین روضه¬های عالم را با نام عبّاس تو می¬خوانند….