چراغ غزل
14 خرداد 1394 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
چراغ غزل
گفتى كه من از روز ازل سوخته بودم
با داغ چراغ غزل افروخته بودم
آرى من از آن بارقه كوكب چشمت
دلسوخته، دلسوخته، دلسوخته بودم
با ياد نگاه تو چراغ سحرى را
بر قله خورشيد برافروخته بودم
چون لاله به صحراى جنون با تب عشقت
پيراهنى از شعله به تن دوخته بودم
پروانه صفت در سفر سوختن اى شمع
از تو غزل سوختن آموخته بودم
بر باد شد از جور تو آن كوه تحمل
كه اندر گذر حادثه اندوخته بودم
رفتى و به دنبال تو تا صبح قيامت
بر باغ نظر ديده جان دوخته بودم
نصرالله مردانى