یک وجب جا
وقتی وضع مالی کسی بهتر می شود نخستین کارش این است که خانه اش را بزرگتر می کند حتی اگر به اندازه کافی اتاق داشته باشد، اتاق پذیرایی درندشتی به آنها اضافه می کند یا یک آشپزخانه که از سر تا تهش رفتن چند قدم فیلی ببرد. این بزرگ شدن خانه، چه کمکی می کند؟ جز اینکه کمد های بیشتری برای انبار کردن چیزهایی داشته باشد که به آن نیاز ندارد. ظرف های بیشتری بخرد که در کابینت های متعدد خاک بگیرند. کمتر بچه هایش را ببیند که هر کدام در یک گوشه خانه برای خودشان می پلکند یا اینکه مرزهای بزرگتری برای تنهایی هایش درست کند.
نمی گویم خانه بزرگ بد است یا باید مثل اجداد غارنشین مان به حفره ای در کوه قناعت کنیم. حرفم این است که گاهی یک خانه کوچک برای سکونت کافی است. اگر پنجره هایش نور را راه بدهند و اگر همسایه ها گاه گاهی آش نذری بپزند، همین هم کافی است. آن شادی از دست رفته را نمی توان با بزرگتر کردن خانه پیدا کرد. آنهایی که در خانه های رؤیایی مرتفعشان زندگی می کنند خیلی هم خوشبخت تر از ما اجاره نشین ها ی شهرهای بزرگ نیستند.
ته تهش این است که آدمیزاد یک وجب جا لازم دارد برای دراز کشیدن، 4 گلدان که باغ کوچکش را بنا کند و یک پنجره که آنجا درست و حسابی بتواند انتظار بکشد. حالا اگر مبل استیل و اتاق پذیرایی آنچنانی و فرش دستباف نداشت هم نداشت. چیزی که باید آدمی را به خانه اش برساند آن اشتیاقی است که با بوی غذای تازه می آمیزد و در خانه می پیچد؛ آن هره باریک است که پرنده ها به سودای دانه، مدام شلوغش می کنند؛ خنده آن کودکی است که از هیچ چیزی سر در نمی آورد جز عشق.
تکنولوژی اجازه می دهد پول اضافه بدهیم و در اوج آسمان هم خانه داشته باشیم ولی بالای ابرها هم که باشیم غصه هایمان زمینی است. ممکن است پشه ها راه خانه را پیدا نکنند اما اندوه هیچ وقت مسیر را گم نمی کند. شادی هم پشت هیچ دری متوقف نمی ماند. حواسمان به همین بهانه های کوچک خوشبختی باشد که اگر نباشد همه جا زندان است. هیچ خانه ای آنقدر بزرگ نیست که بشود در آن از دست غم پنهان شد و شادی ذره کوچکی است که در خانه ای نقلی هم جا می شود و آن را به قصری بدل می کند.
شیدا اعتماد