همراه با کاروان عشق از مدینه تا کربلا2
فصل هفتم: به دستو ابن زیاد(لعنه الله علیه) آب بسته شد.
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
محتشم کاشانی
روز هفتم به دستور ابن زیاد آب فرات بر خاندان پیامبر(صلی الله علیه واله)بسته شد.
روز نهم شمر(لعنه الله علیه) همراه چهار هزار نفر وارد کربلا شد.شمر امان نامه ای برای گروهی از یاران امام حسین علیه السلام از جمله حضرت قمر بنی هاشم و برادرانش آورده بود.در ابتدا حضرت ابوالفضل از خیمه بیرون نیامد اما چون امام امر فرمودند از خیمه بیرون آمد و امان نامه را از شمر گرفت و پاره کرد و فرمود: آیا در جایی که فرزند رسول خدا صلی الله علیه واله و پاره تن فاطمه سلام الله علیه در امان نیست برای من و برادرانم امان نامه آورده اید؟…
هنگام غروب دشمن قصد حمله به خیام امام را نمود.امام به قمر بنی هاشم فرمود:برادرم،عباسم،به این قوم لجوج و عهد شکن بگوامشب را به ما مهلت دهند، فردا صبح با ایشان خواهیم جنگید و تکلیف یکسره خواهد شد.
فصل هشتم: تجدید بیعت با امام
شب عاشورا امام برای چندمین بار در طول این سفر فرمودند: بیعت خود را از گردن شما برمی دارم و از شما توقع نصرت و همراهی ندارم به هر طرف می خواهید بروید که این قوم چون مرا بیابند دیگر به کسی کاری ندارند.
حضرت حتی به بنی هاشم هم فرمودند: شما هم بروید.حضرت عباس علیه السلام فرمودند: مولی و آقای ما ، برای چه برویم؟… برای اینکه بیشتر زنده بمانیم ؟… سپس برادران و پسران و برادرزادگان امام هر یک جداگانه شبیه فرمایشات حضرت عباس علیه السلام را فرمودند. امام حسین علیه السلام برای رفع هر گونه شبهه و ابهامی فرمودند: من فردا شهید می شوم و همه شما که با من هستید به شهادت خواهید رسید ویک نفر از شما زنده نمی ماند. بعد از فرمایشات حضرت جناب قاسم بن الحسن علیهماالسلام که نوجوان بود اندیشید ، چون سن من کم است نکند این خبر شامل حال من نشود لذا پرسید: عمو جان آیا من فردا در زمره شهیدان خواهم بود؟ حضرت فرمودند: پسرم مرگ در پیش تو چگونه است؟ پاسخ داد عموجانم از عسل شیرین تر است. امام فرمودند: آری به خدا قسم،عمویت فدایت شود تو هم فردا از جمله افرادی هستی که با من کشته می شوند.
شب عاشورا بعد از اعلان وفاداری یاران، حضرت دستور دادند طناب خیمه ها داخل هم بسته شود که امکان تردد در میان آنها نباشد. آنگاه دستور دادند برای حفظ خیام، اطراف آن را خندق حفر کنند و درون خندق هیزم بریزند و آتش بزنند تا دشمن فکر حمله به خیمه ها را درسر نپروراند. سپس امام به قمر بنی هاشم و حضرت علی اکبر فرمودند بروند برای اهل حرم آب بیاورند. این دو بزرگوار همراه سی نفر به شریعه نزدیک شدند و با غافل گیری دشمن در شب و با درگیری سختی آب به خیمه رساندند تا یاران وضو گرفته و غسل نمایند. همه همراه امام مشغول دعا و نماز و مناجات و تلاوت قرآن شدند.
فصل نهم: عاشورا
جمعه دهم محرم الحرام 61 هجری بعد از طلوع آفتاب سپاه عمر به تاخت وتاز اطراف خیام حسینی پرداختند اما با خندقی مملو از آتش روبرو شدند . شمر ملعون با صدای بلند فریاد کشید: یا حسین! آیا پیش از قیامت به آتش عجله کرده ای؟
مسلم بن عوسجه خواست تیری به سمت شمر بیاندازد ولی امام مانع او گردید و فرمودند: من کراهت دارم آغازگر جنگ باشم.
امام حسین علیه السلام (امام عشق و مهربانی) برای غفلت زدایی از لشکر دشمن بر مرکب رسول خدا(صلی الله علیه واله) سوار شدند و با صدای بلند فرمودند:… آیا بر شما حلال است که حرمت مرا بشکنید؟ آیا من پسر پیامبر شما و پسر وصی او و عموزاده او و اول مؤمن و گرونده به دین اسلام و تصدیق کننده رسول او نیستم؟ آیا فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه واله) درباره من وبرادرم که فرمودند: این دو سید و آقای جوانان اهل بهشت هستند به شما نرسیده است؟ اگر این گفته های مرا تصدیق می کنید…چرا آماده ریختن خون من شده اید؟
بعد از این فرمایشات دشمن شروع به هلهله نمود…امام حسین (علیه السلام)فرمودند: به خدا سوگند همانندافراد دون و ذلیل تسلیم شما نمی شوم و مانند برده هم فرار نمی کنم.
کارزار سختی در گرفت، حمله آغاز و نبرد ساعتی به طول انجامید به گونه ای که از قریب چهل و یک نفر از سپاه امام به شهادت رسیدند.
(امام حسین علیه السلام روز عاشورا از هر فرصتی برای نصیحت مردم استفاده می کردند) اما دشمن با هلهله سخنان حضرت را قطع می کردند،تا اینکه امام فریاد برآورد:
« آیا فریاد رسی هست که برای خدا ما را یاری کند؟ مدافعی هست که دشمن را از حرم رسول خدا (صلی الله علیه واله) دور سازند؟»
(حسین جان امروز بشریت خفته بیدار شده و با قیام های خونین خود در سوریه و یمن و بحرین وعراق …پاسخ فریادهای تو را می دهند، و شهدای مدافع حرم با خون خود از حرم رسول خدا(صلی الله علیه واله) دفاع خواهند کرد.)
در این هنگام بود که حر خود را میان دو راهی بهشت و جهنم دید وتصمیم گرفت به سمت سپاه امام برود.در حالیکه دستش را بر روی سر گذاشته بود به حضرت عرض کرد: فدایت شوم، من آن کسی هستم که بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدینه برگردی.گمان نمی کردم این مردم کار را به این جا برسانند اینک توبه نموده و به سوی خدا باز می گردم.آیا توبه من پذیرفته است؟
امام فرمودند: بله خداوند توبه تو را قبول خواهد کرد حرّ بلافاصله از امام اذن میدان گرفت، شجاعانه در ر کاب امام جنگید تا به شهادت رسید .
(یاران امام چو ستارگانی درخشان یک به یک به میدان می رفتند و پس از پیکاری جانانه و به درک واصل کردن بسیاری از لشکر دشمن ، به شهادت می رسیدند.)
فصل دهم : فرهنگ شهادت میراث مادری
شهادت حضرت قاسم بن الحسن(علیهماالسلام)
حضرت قاسم علیه السلام در حادثه عاشورا حدود سیزده سال داشت ، به قدری نورانی بود که می نویسند «چهره اش مانند پاره ماه بود»
خدمت عمو رسید و اجازه میدان خواست، اما حضرت اجازه نمی دادند، تا اینکه قاسم بن الحسن نامه ای از پدر برای عمو آورد. قد و قامت قاسم بن الحسن به قدری کوچک بود که هیچ زرهی به تن مبارکش نمی خورد. راوی می گوید: در میان سپاه کوفه بودم، دیدم کودکی از لشکرگاه حسین (علیه السلام) جدا شد و متوجه لشکر کوفه گردید.شروع به رجزخوانی نمود:« اگر مرا نمی شناسید ، من فرزند حسن سبط پیامبر برگزیده و امینم. در حمایت مولایم حسین می جنگم که مانند اسیر در میان مردمی است که خدا آنان را از باران رحمتش سیراب نگرداند.»
جنگ نمایانی کرد تا اینکه ضربتی بر فرق مبارکش خورد و با صورت به روی زمین افتاد و فریاد برآورد: عمو جان به فریادم برس امام حسین (علیه السلام) همانند باز شکاری به لشکر دشمن زد.لشکر کوفه برای نجات قاتل حضرت قاسم آمدند و در این میان پیکر نیمه جان حضرت قاسم لگد مال سمّ اسب ها گردید. راوی می گوید: در حالی که پاشنه پا به زمین می کشید در حال جان دادن بود.امام حسین (علیه السلام) فرمودند: بر عمویت دشوار است که او را بخوانی و نتواند تو را اجابت کند ، یا اجابت کند آنگاه که دیگر فایده نداشته باشد . به خدا قسم امروز روزی است که دشمنان عمویت زیاد و یارانش اندک هستند.
« سلام بر قاسم بن الحسن بن علی ، آن که پیکرش لگدمال شد و ابزار دفاعش به غارت رفت. هنگامی که عمویش را خواند ،عمویش بسان عقاب تیز پرواز بر بالینش حاضر شد و مردم را از او دور کرد در حالی که قاسم از شدت درد، کف پایش را به زمین می کشید و جان می داد.(زیازت ناحیه مقدسه)
شهادت علمدار کربلا حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس( علیه السلام)
( در حالی از دنیا رفتی که در امر دین بینا و استوار بودی ، سلام بر تو ای بنده نیکوکردار خدا که مطیع خدا،رسول خدا،امیرالمؤمنین،حسن و حسین بودی.(مفاتیح الجنان زیارت حضرت عباس علیه السلام))
به علامه سیّد جلیل القدر بحرالعلوم(رضوان الله تعالی)خبر دادند قسمتی از قبر منوّر حضرت اباالفضل العباس تخریب شده . سید به اتفاق معماری متدیّن به سرداب حضرت رفتند. معمار پرسید: ما شنیده ایم که جناب قمر بنی هاشم بسیار رشید و بلند قامت بوده اند، چرا قبرشان کوچک است؟
سید بحرالعلوم عمامه از سر برداشت و شروع به گریه کردن نمود و بر سر وسینه زد و فرمود: بدن عموی ما را دشمنان سنگدل همانند اوراق قرآن جزء به جزء و قطعه قطعه نمودند. به گونه ای که دیگر امکان جابه جایی جسد مطهر نبود و مجموعه آن پیکر مطهر توسط امام سجاد علیه السلام در این نقطه مدفون گردید.
شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام)
بعد از استغاثه حضرت، زنان به شیون و گریه صدا بلند کردند.در این لحظه طفل شیرخوار سیدالشهدا خود را از گهواره بیرون انداخت(تا به یاری امام خود برود).
حمیدبن مسلم نقل می کند: « ما تصوّر کردیم حسین علیه السلام قرآن آورده تا ما را به قرآن قسم دهد،وقتی مقابل سپاه ایستاد عبا را کنار زد همه دیدند طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته و فرمود: ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این شیر خواره رحم کنید، مگر نمی بینید ا زشدت عطش همانند ماهی تلظّی می کند. عمر سعد رو به حرمله(لعنه الله علیه) کرد و گفت چرا پاسخ حسین را نمی دهی. حرمله تیری رها نمود که گوش تا گوش گلوی علی اصغر را در سینه حسین برید.
امام دست خود را از خون گلوی علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و فرمود: خدایا تو خود حکم نما بین ما ومردمی که ما را یاری کنند و اکنون ما را می کشند.
امام برای چندمین بار برای وداع به سمت خیمه ها برگشتند و در هر فرصتی برای هدایت لشکر دشمن خود را معرفی می کردند و خطبه می خواندند.
امام باقر علیه السلام می فرماید: بیش از هفتاد و دو زخم بر پیکر حضرت وارد نمودند، امام خسته شدند، لحظه ای برای استراحت ایستادند ، ملعونی سنگی پرتاب نمود و پیشانی مبارک حضرت را شکست…»
حضرت پیراهن خود را بالا زدند تا خون پیشانی را پاک کنند در این لحظه حرمله(لعنه الله علیه) تیر سه شعبه ای به سمت حضرت رها کرد…
حضرت زینب از خیمه ها بیرون زد…رو به عمرسعد کرد و فرمود: ای پسر سعد! اباعبدالله را می کشند و تو نظاره می کنی؟…عمر سعد شروع به گریه کرد به گونه ای که ریشش تر شد و جواب حضرت زینب را نداد…
مدتی پیکر نیمه جان امام حسین علیه السلام روی زمین افتاده بود و کسی جرأت نزدیک شدن به آن ذات نورانی را نداشت.
امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه این گونه می فرماید: « و اسب شیهه کنان و شیوه کنان ، با سرعت به سوی حرمت رفت ، هنگامی که زنان اسب را دیدند و به زین واژگون نظر کردند، از عزت ذلیل شده بودند به سوی مقتل و قتلگاه شتافتند، وقتی رسیدند که شمر روی سینه نشسته بود و شمشیرش را بر گودی گلوی تو می کشید و محاسنت را در دست گرفت بود…»
برگرفته از کتاب شرح شمع(نویسنده علی ثمری)
اللهم عجل لولیک الفرج