همراه با کاروان عشق از مدینه تا کربلا
فصل اول : شکل گیری واقعه عاشورا
شب 27 رجب سال 60 هجری با رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه ، حاکم مدینه مأمور شد تا فوری از حضرت اباعبدالله حسین (علیه السلام) بیعت بگیرد و اگر بیعت نکرد او را گردن زند . امام بنی هاشم را از خروج قریب الوقوع خود از مدینه مطلع نمودند . عده ای مصلحت اندیش در صدد انصراف امام برآمدند از جمله محمد حنفیه ، ابن عباس(مفسر قرآن).(اما آیا آنها از امام زمان خود داناتر بودند یا فکر می کردند امام زمانشان نمی داند مصلحت کار در چیست؟)
امام قبل از خروج از مدینه وصیت نامه خود را نوشتند وبه محمد حنفیه دادند :
« این وصیت حسین فرزند علی است به برادرش محمد بن حنفیه.حسین شهادت می دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست. تنها و بی مثل و مانند است و محمد عبد و فرستاده اوست به راه حقّ و حقیقت ، بهشت و جهنم حق است، قیامت و سؤال و جواب آن حق است، من به خاطر شرارت و خوشگذرانی قیام نمی کنم و بنای ظلم و فساد و تباهی ندارم ، بلکه خروج من به خاطر اصلاح امّت جدّم و پدرم می باشد. قصد امر به معروف و نهی از منکر دارم و تأسی به سنت پدر و جدّم می کنم ، پس کسی که مرا بپذیرد ،حق را قبول نموده و هر کسی انکار نماید صبر می نمایم تا خداوند بین ما و این جماعت حکم نماید که او بهترین حاکم است و این وصیت من است به تو برادرم و توفیقی نیست ، مگر از ناحیه خداوند و من به خداوند پناهنده ام.»
ا
فصل دوم: هر چه زودتر بیا
روز جمعه سوم شعبان المعظم سال 60 هجری حضرت سیدالشهداء علیه السلام وارد مکه شدند. مردم کوفه با شنیدن این با شنیدن این خبر با اجتماع در سرای سلیمان بن صرد خزاعی که از بزرگان کوفه ، خواستار یاری امام شدند. قرار شد هر قبیله نامه ای جداگانه برای دعوت حضرت بنویسند.
متن نامه سران کوفه به حضرت سیدالشهداء علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم، به سوی حسین بن علی(علیه السلام) از سلیمان بن صردخزاعی ، مسیّب بن نجبه ، رفاعة بن شداد ، حبیب بن مظاهر و شیعیان او از مؤمنین مسلمان کوفه: سلام علیک … باری بر ما امامی نیست ، بر ما رو بیاور شاید خداوند ما را به وسیله شما بر حقّ جمع نماید…
متن نامه مردم کوفه به حضرت سیدالشهداء علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم ، به پیشگاه حسین بن علی علیه السلام از سوی شیعیان او، شیعه او مسلمین ، اما بعد هرچه زودتر بیا که مردم چشم به راه تؤاند و به کسی دیگر نظر ندارند.اطراف زمین سرسبز شده ، میوه ها رسیده و جویبارها پر آب گشته.اگر خواهی نزدما بیا که بر سپاهی مجهّز و گوش به فرمان وارد می شوی،والسلام علیک.
پاسخ سیدالشهداء علیه السلام به نامه های مردم کوفه
بسم الله الرحمن الرحیم ، از حسین بن علی به گروه مؤمنین و مسلمانان! اما بعد، هانی و سعید نامه های شما را آوردند و آن ها آخرین پیام آوران شما بودند و آنچه را بیان کرده بودید،دریافتم. گفتار همه شما این است که امام نداریم به جانب ما بیا، شاید خدا به سبب تو ما را بر هدایت و حقّ جمع کند. اینک من برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل، مرد مورد اعتماد از خاندانم را به سوی شما فرستادم و او را امر کرده ام تا از روحیه کار و رأی شما برای من بنویسد. پس اگر نوشت که رأی بزرگان، خردمندان، اهل فضل و نظر شما آن گونه است که فرستادگان شما گفتند و در نامه هایتان خواندم ، انشاالله به زودی نزد شما می آیم . سوگند به جان خودم ، امامی نیست مگر آنکه به کتاب خدا عمل نماید و عدل و داد برپای دارد . متدین به دین حق باشد و خویشتن را حبس بر رضای خدا کند،والسلام.
فصل سوم : کوفیان نائب امام زمان خود را به شهادت رساندند
نیمه شب پنجم شوال 60 هجری مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به سرای سلیمان بن صرد خزاعی رفت.پس از چند روز هجده هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند.کوفه یکصدا در اختیار مسلم بود تا اینکه ابن زیاد به عنوان فرمانروای کوفه وارد کوفه شد و مقدار قابل توجهی درهم و دینار بین مردم تقسیم کرد.وتهدید کرد که اگر با یزید بیعت نکنید همه چیز شما به غارت خواهد رفت و زنان و فرزندان شما اسیر خواهند شد.
مسلم بن عقیل برای نماز مغرب به مسجد آمد.بعد از نماز متوجه شد که از چهل –یا به نقلی- هشتاد هزار نفری که با او بیعت کرده بودند هیچ کسی به جز غلام و دو فرزندش در مسجد نیست.بدین ترتیب کوفیان نائب امام زمان خود را تنها گذاشتند وباعث شهادت او شدند.به دنبال شهادت مسلم ، هانی بن عروه را نیز که به مسلم بن عقیل پناه داده بود به شهادت رساندند و سر او را همراه سر مطهر مسلم به نزد ابن زیاد بردند.
فصل چهارم : از حریم کعبه قصد کربلا دارد حسین(علیه السلام) / عزم جانبازی به راه کبریا دارد حسین(علیه السلام) (مرحوم علامه)
7 ذی الحجه 60 هجری امام حسین (علیه السلام) طی فرمایشاتی مبنی بر بی تفاوتی مردم و دگرگونی ارزشهای اسلامی حرکت خویش را به سوی عراق اعلان کردند و با صراحت از شهادت خود و یارانشان خبر دادند. 8 ذی الحجه هنگام عصر امام پس از انجام اعمال لباس احرام از تن خارج کردند و عازم عراق شدند. در میان راه خبر شهادت مسلم و هانی به امام رسید. به منزل ثعلبیه که رسیدند امام لحظاتی به خواب رفتند ، پس از بیداری لحظاتی سکوت کردند و فرمودند : « هاتفی را دیدم که می گفت: شما سرعت دارید در طی مسافت ، و مرگ به استقبال شما آمده و نوید بهشت می دهد.» در این لحظه حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کردند: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام فرمودند: سوگند به خدایی که بازگشت همه به سوی اوست ، ما برحقّیم. در این لحظه حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کردند: پدر جان ما را از مرگ هیچ باکی نیست.
یکی از اصحاب با وفای امام حسین علیه السلام «زهیر بن قین» است.ظاهراً در منزل ثعلبیه با امام روبه رو میشود.(زهیر عثمانی مذهب بود و سالها بود که سیاست را کنار گذاشته و به تجارت مشغول بود.) امام پیکی سوی زهیر فرستاد او در ابتدا نپذیرفت اما به خاطر اصرار همسرش نزد امام رفت. وقتی برگشت به همسرش گفت تو را طلاق دادم و آزاد کردم و این مقدار از دارایی من هم برای تو، من همراه حسین میروم تا گاه شهادت.
فصل پنجم: ملاقات امام با حربن زیادریاحی
خبر حرکت امام به ابن زیاد رسید.بنا به نقل مورخین، تا سی هزار نفر سواره نظام و شمشیرزن تدارک نمود. از جمله هزار نفر به فرماندهی حربن زیاد ریاحی مأمور شدند تا امام را به کوفه برده و تسلیم ابن زیاد کنند. وقتی لشکر حر به کاروان امام رسیدند نزدیک اذان بود.امام پس از سیراب کردن لشکر حر و حیواناتشان به نماز ایستادند. حر به همراه لشکرش نماز را به امام اقتدا نمودند.(اما همین لشکر که مسلمان بودند واهل نماز ، ظهر عاشورا هنگام نماز امام را هدف تیرهای خود قرار دادند.)
بعد از نماز امام فرمودند: حر آیا برای کمک به ما آمده ای یا برای جنگ با ما؟ حر عرض کرد: مأمور جنگیدن با شما هستیم…
امام رو به لشکر حر فرمودند: … اگر از این نامه ها که نوشتید پشیمان هستید، باکی نیست بگویید تا من برگردم.امام دستو دادند تا کاروان آماده حرکت شود. در این حال حر با لشکرش مقابل امام ایستاد و مانع حرکت کاروان شد.امام به حر فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند، چه می کنی ، و چه منظور و قصدی داری؟ حر عرض کرد: اگر کسی جز تو در عرب نام مادر مرا به زبان آورده بود می دانستم با او چه کنم، و جوابش را همان گونه می دادم ، ولی مادر تو زهرا(سلام الله علیه) است و من به محبت دارم و او را دوست می دارم.
امام به یارانشان فرمودند: پایان کار من با این قوم کشته شدن من و اسارت فرزندانم خواهد بود. خواستم شما مطلع باشید چرا که خدعه و نیرنگ در فرهنگ ما اهل بیت نیست و حرام است.هر کس از این سفر کراهت دارد می تواند در تاریکی شب برگردد.
بعضی مورخین از قول حضرت سکینه (سلام الله علیه) بنت الحسین علیه السلام نقل می کند: همراهان امام گروه گروه پراکنده شده و امام را ترک کردند.اشک بر چهره من نشست و به تنهایی پدرم گریه کردم. در این هنگام کاروان امام، خلاف جهت کوفه و مدینه مسیری انحرافی را در پیش گرفت وسپاه حر در کمین امام طی طریق می کرد.
امام در طول راه هر وقت زمینه را مساعد می دیدند جهت هدایت و ارشاد مردم سخنرانی می فرمودند.(اما لشکر یزید دل دنیایی شان به پست و مقام و ثروت خوش بود و سخنان امام را نمی شنیدند)
فصل ششم: السلام ای سرزمین کربلا
بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست
دوم محرم حر طبق دستوری که از ابن زیاد به او رسیده بود امام را محاصره کامل نموده و اجازه حرکت نداد.امام در همان مکان توقف نمودند ونام آن محل را پرسیدند؟ جواب های گوناگونی دادند از جمله طف، قاضریه،نینوا… و بالاخره فردی عرض کرد کربلا.حضرت فرمودند پناه می برم به خدا از کرب و بلا.
امام رو به دشمن ایستادند و اولین خطبه را در کربلا خواندند:
بالاخره کار به اینجا انجامید و این گونه مشاهده می کنید دنیا دگرگون گردیده و از حقایق و ارزشهای الهی ، در جامعه چیزی باقی نمانده است مگر به اندازه رطوبت اندکی که ته ظرف آب باقی می ماند و زندگی نکبت بار و سخت است ، مگر نمی بینید که به حق در جامعه عمل نمی گردد و کسی از باطل و تباهی نهی نمی کند ، در چنین شرایط و این گونه اجتماعی ، مؤمن حقیقی، فردی است که اشتیاق و رغبت به مرگ داشته باشد و من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با این گروه ستم پیشه را جز نکبت نمی دانم، مردم ذلیل و عبد دنیا گشته اند و دین و دیانت ابزار دست ایشان گردیده است و فقط با زبان دیندار هستند و دنیا با تمام وجود ایشان را در محاصره گرفته و گاه امتحان و سختی دیندار کم است.
روز چهارم محرم عمر سعد به دستور ابن زیاد همراه چهار هزار نفر وارد کربلا شدند و قاصدی خدمت حضرت فرستادند که با یزید بیعت می کنی یا با تو بجنگیم؟ جواب امام حسین علیه السلام چیزی نبود جز « هیهات منّاالذلّه »
پنجم محرم سپاه یزید وارد کربلا شد و همچنان حلقه محاصره امام تنگ تر می شد و حضور دشمنان بیشتر.
برگرفته از کتاب شرح شمع(نویسنده علی ثمری