میلاد پرچم دار شاهراه ولایت علوی،امام جعفر صادق(ع) گرامى باد
پر از شمیم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
هنوز عطر و شمیم محمدی دارد
گلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
شبیه حضرت خاتم مدینه العلمی
علوم می چکد از خاک معبرت آقا
چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند
رهین مکتب اندیشه گسترت آقا
اشاره های نگاهت زُراره می سازد
شنیدنی است کرامات محضرت آقا
و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه
هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا
ببین که شیعهی صبح نگاه تو هستیم
در آسمان همیشه منورت آقا
هنوز شیعه و « قال الامامُ صادق» هست
کنار چشمهی جاری ِ کوثرت آقا
مگر نه شیعهی تو در تنور آتش رفت
چگونه سوخت بهشت معطرت آقا
سروده ی یوسف رحیمی
صحنه هاى مهم زندگى پیامبر
خداى متعال به ما مسلمانان دستور داده است كه از پيامبر تبعيت كنيم. اين تبعيت، در همه چيز زندگى است. آن بزرگوار، نه فقط در گفتار خود، بلكه در رفتار خود، در هيأت زندگى خود، در چگونگى معاشرت خود با مردم و با خانواده، در برخوردش با دوستان، در معامله اش با دشمنان و بيگانگان، در رفتارش با ضعفا و با اقويا، در همه چيز اسوه و الگوست. جامعه ى اسلامى ما آن وقتى به معناى واقعى كلمه جامعه ى اسلامىِ كامل است، كه خود را بر رفتار پيامبر منطبق كند. اگر به طور صد درصد مثل رفتار آن حضرت عملى نيست - كه نيست - لااقل شباهت به آن بزرگوار باشد؛ عكس جريان زندگى نبىّ اكرم بر زندگى ما حاكم نباشد؛ در آن خط حركت بكنيم.
صحنه ى اول از زندگى پيامبر، صحنه ى دعوت و جهاد
در سه صحنه از صحنه هاى مهم زندگى، جملات مختصرى از آن بزرگوار عرض مىكنم. البته در اين باب كتابهاى مفصل نوشته شده است و سخن، طولانى تر و مبسوط تر از آن است كه در گفتارهايى از اين قبيل بشود حق آن را ادا كرد. از هر خرمن گلى، خوشه يى بايد چيد؛ براى اينكه در ذهن ما ياد آن بزرگوار هميشه زنده باشد.
صحنه ى اول از زندگى پيامبر، صحنه ى دعوت و جهاد بود. كار مهم پيامبر خدا، دعوت به حق و حقيقت، و جهاد در راه اين دعوت بود. در مقابل دنياى ظلمانى زمان خود، پيامبر اكرم دچار تشويش نشد. چه آن روزى كه در مكه تنها بود، يا جمع كوچكى از مسلمين او را احاطه كرده بودند و در مقابلش سران متكبر عرب، صناديد قريش و گردنكشان، با اخلاقهاى خشن و با دستهاى قدرتمند قرار گرفته بودند، و يا عامه ى مردمى كه از معرفت نصيبى نبرده بودند، وحشت نكرد؛ سخن حق خود را گفت، تكرار كرد، تبيين كرد، روشن كرد، اهانتها را تحمل كرد، سختيها و رنجها را به جان خريد، تا توانست جمع كثيرى را مسلمان كند؛ و چه آن وقتى كه حكومت اسلامى تشكيل داد و خود در موضع رئيس اين حكومت، قدرت را به دست گرفت. آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونى در مقابل پيامبر بودند؛ چه گروههاى مسلح عرب - وحشي هايى كه در بيابانهاى حجاز و يمامه، همه جا پراكنده بودند و دعوت اسلام بايد آنها را اصلاح مى كرد و آنها مقاومت مى كردند - و چه پادشاهان بزرگ دنياى آن روز - دو ابرقدرت آن روز عالم؛ يعنى ايران و امپراتورى روم - كه پيامبر نامه ها نوشت، مجادله ها كرد، سخنها گفت، لشكركشيها كرد، سختيها كشيد، در محاصره ى اقتصادى افتاد و كار به جايى رسيد كه مردم مدينه گاهى دو روز و سه روز، نان براى خوردن پيدا نمى كردند. تهديدهاى فراوان از همه طرف پيامبر را احاطه كرد. بعضى از مردم نگران مى شدند، بعضى متزلزل مى شدند، بعضى نق مى زدند، بعضى پيامبر را به ملايمت و سازش تشويق مىكردند؛ اما پيامبر در اين صحنه ى دعوت و جهاد، يك لحظه دچار سستى نشد و با قدرت، جامعه ى اسلامى را پيش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود كه به بركت ايستادگى پيامبر در ميدانهاى نبرد و دعوت، در سالهاى بعد توانست به قدرت اول دنيا تبديل شود.
صحنه ى دوم از زندگى پيامبر، صحنه ى رفتار با مردم
صحنه ى دوم از زندگى پيامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوى مردمى و محبت و رفق به مردم و سعى در استقرار عدالت در ميان مردم را فراموش نكرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگى كرد؛ با آنها نشست وبرخاست كرد؛ با غلامان و طبقات پايين جامعه، دوستى و رفاقت كرد؛ با آنها غذا مى خورد؛ با آنها مى نشست؛ با آنها محبت و مدارا مى كرد؛ قدرت، او را عوض نكرد؛ ثروت ملى، او را تغيير نداد؛ رفتار او در دوران سختى و در دورانى كه سختى برطرف شده بود، فرقى نكرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفقِ به مردم مى كرد و براى مردم عدالت مى خواست.
در جنگ خندق، وقتى كه مسلمين در مدينه از همه طرف تقريباً محاصره بودند و غذا به مدينه نمى آمد و آذوقه ى مردم تمام شده بود، به طورى كه گاهى دو روز، سه روز كسى غذا گيرش نمى آمد كه بخورد، در همان حال پيامبر اكرم خودش در خندق كندن در برابر دشمن، با مردم مشاركت مى كرد و مانند مردم گرسنگى مى كشيد.
صحنه ى سوم از زندگى پيامبر، صحنه ى ذكر و عبادت الهى
و بالاخره صحنه ى سوم از زندگى پيامبر، ذكر و عبادت الهى آن حضرت بود. پيامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمى شد؛ نيمه ى شب مى گريست و دعا و استغفار مى كرد. ام سلمه يك شب ديد پيامبر نيست؛ رفت ديد مشغول دعا كردن است و اشك مى ريزد و استغفار مى كند و عرض مىكند: «اللّهم و لا تكلنى الى نفسى طرفة عين». ام سلمه گريه اش گرفت. پيامبر از گريه ى او برگشت و گفت: اينجا چه مى كنى؟ عرض كرد: يا رسولاللَّه! تو كه خداى متعال اينقدر عزيزت مى دارد و گناهانت را آمرزيده است - «ليغفرلك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر» - چرا گريه مى كنى و مى گويى خدايا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «و ما يؤمننى»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چيزى من را نگه خواهد داشت؟ اين براى ما درس است. در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختى، در روز راحتى، در روزى كه دشمن انسان را محاصره كرده است، در روزى كه دشمن با همه ى عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحميل مى كند، و در همه ى حالات خدا را به ياد داشتن، خدا را فراموش نكردن، به خدا تكيه كردن، از خدا خواستن؛ اين، آن درس بزرگ پيامبر به ماست.
گزیدهای از خطبه هاى نماز جمعه ى تهران 05/ 07/ 70
منبع: http://farsi.khamenei.ir
اجازه دفن کنار جدش ندادند
امام باقر(ع) افزود: پس از آن كه امام حسن مجتبى(ع) به شهادت رسيد؛ و اصحاب و ياران، جنازه مطهّرش را غسل داده و بر جايگاه نماز حضرت رسول بردند؛ و بر جنازه اش نماز گذاردند، آن هنگام كه خواستند - بر اساس وصیت آنحضرت- پيكر مقدّسش را براى وداع با جدّ بزرگوارش، به سمت مسجد و قبر مطهّر رسول گرامى اسلام صلوات اللّه عليه حركت دهند، مامورين عايشه سريع به او خبر دادند كه جنازه را به سمت قبر مطهّر مى برند و مى خواهند او را كنار پيغمبر اسلام دفن كنند.
عايشه سوار بر قاطرى شده و به همراه عدّه اى ديگر مانع این کار شده و فريادكنان گفتند: جنازه نبايد وارد حرم گردد، چون من در آن خانه سهيم هستم.
در اين هنگام امام حسين(ع) فرمود: اى عايشه! تو و پدرت از قديم الايّام حرمت رسول خدا را شكستيد؛ و بدانيد كه فرداى قيامت بايد پاسخ گوى كردار و برخوردهاى خود باشيد.
و پس از آن، جنازه مقدّس را به سمت قبرستان بقيع حركت دادند و در آن جا دفن كردند.
اصول كافى : ج 1، ص 300، ح 1.
سه ویژگی مومن
پیامبر(ص):
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ، وَ زَهَّدَهُ فِي الدُّنْيَا، وَ بَصَّرَهُ بِعُيُوبِ نَفْسِهِ.
هرگاه خداوند به بنده ای اراده خیر کند اورا دین فهم و زاهد در دنیا و آگاه به عیوبش گرداند.
الکافی ،ج2،ص130
آمادگی برای مرگ
صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آنها را پند گوید. او نیز پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت: «مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد.»
کسی برنخاست.
گفت:« حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.»
باز کسی برنخاست.
سری به نشانه تأسف تکان داد و گفت: « شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!»