رحلت پیامبر اکرم(ص) وشهادت امام حسن مجتبی(ع) وامام رضا(ع) تسلیت باد
درّ هستی
روزهای پایانی ماه صفر است که دل امت اسلام را میلرزاند و آرام و قرار از چشمانشان میبرد تا نشان دهد داغ سنگینی کدامین وجود پاک و مقدس بر دل زمین خواهد ماند.
مدینه امشب را با اضطرابی خوفناک از آینده پس از محمد(ص) به صبح میرساند. امشب اصحاب، انصار و مهاجرین دست به دعا که ای کاش سایه محبت و رهبری رسول الله از سرشان نرود.
امشب قلب علی(ع) و فاطمه(س) دردی عظیم را تنگ در برگرفته است و شاید آنچه بیش از پیش موجب تشویش است تصور مدینه بدون محمد(ص) است.
امشب زمین حجاز نقطه اشتراک نگاه عرشیان و عاشقان است. و فردا روحی عظیم با ملک الموت همراه شده و سنگینی وجود با برکتش هفت آسمان را میلرزاند.
اما حقیقتا از فردا تنها علی(ع)، فاطمه(س)، و مردم حجاز یتیم نخواهند شد، از فردا روزی است که تاریخ پدرش را از کف خواهد داد و درد بیپدری تا هزار و 400 سال بعد و قرون پس از آن نیز همچو مهری بر پیشانیاش خواهد ماند.
قرآن کریم که آیه آیهاش بر قلب پاک رسول الله(ص) نازل شد چه سفارشها که پیرامون برخورد با یتیم میکند. بارها و بارها از یتیم نوازی سخن میگوید و بندگان را به رعایت حق بیسرپرستان سفارش میکند.
از فردا روزی انسانیت است که پدرش را دیگر نخواهد دید، و چگونه بندگان خدا پاسخگوی رفتارشان با این یتیم خواهند بود؟ چگونه در محضر عدل الهی پاسخگو هستند کسانی که زیر پرچم رسول الله و با برزبان راندن نام مبارکش سرها میبرند و هلهلهها میکنند؟
هزار و 400 سال است که انسانیت یتیم را آدمیان فراموش کردهاند و تنها از او پرچمی برای پیشبرد شعارهایشان ساختهاند. چگونه میتوان پاسخگوی این همه شقاوت در حق آن بود؟
چگونه میتوان خون بیگناهان را برزمین ریخت و قلب دردمندان را صد چندان به درد آورد و چشمهای کودکان را با شکنجه و تحقیر عزیزانشان آشنا کرد و بعد با نام مبارک محمد رسول الله(ص) در پی احقاق دینش بود؟
چطور میتوان با اذهانی که تنها و تنها در فکر فتح الفتوح بلاد شام و عراق و سایر سرزمینهای اسلامی است دم از رسولی زد که فتح مکه را روز محبت و بخشش نامید؟ رسولی که اگر لحظهای اراده میکرد تا در برابر مشرکان با زبان شمشیر دین خدا را عرضه کند دیگر نیازی به هجرت نداشت… چطور میتوان از رسول مهربان، رسول محبت و رسول بلند نظر صحبت کرد و انسانیت را در مقابل چشمان خون فشان و حیرت زده تاریخ که از ظهر عاشورا هنوز در بهت است دوباره سر برید؟
چگونه میتوان نام محمد(ص) را بر زبان راند و همزمان هر آنکه را که تفکر و عقیدهای دیگر دارد تکفیر کرد؟
آری از فردا روزی نه فقط فاطمه(س) که تمام تاریخ و انسانیت یتیم خواهد شد.
از فردا روزی تاریخ باید بارها و بارها درد سربریدنها، اسیریها، تحقیرها و ظلمهای آمده بر سر انسانیت را ببیند و دم برنیاورد چون یتیم است.
از فردا روزی زمین میداند که حوضها و نهرهایش خشک میشوند و جای زلالی آب، بستر خونها و خوفها خواهند بود.
از فردا روزی آسمان به هر بهانهای خواهد گریست و میگرید تا بلکه مرحمی بر دل تاریخ و انسانیت ذبح شده باشد… تا بلکه بشوید خونهای ریخته شده را اما قطرات پاک باران را توان شستن دریا دریا خون نیست…
و امروز که پز حقوق بشر و انسان دوستی زمینیان را باد به سرانداخته و موجب فخرشان در کهکشانها است، امروزی که زمان و مکان درنوردیده شده و علم و فناوری سلطهگری میکند، امروز که تمدنها به ظاهر ارج نهاده میشوند و حقوق حیوانات و درختان نیز به رسمیت شناخته شده، تاریخ هنوز شاهد دست و پا زدن انسانیت در قتلگاه است، تاریخ هنوز با چشمانی حیران و ترسیده و با حنجرهای که دیگر توان فریاد کشیدن ندارد میبیند چگونه در گوشه گوشه این جهان کودکان هنوز بینندگان مستقیم جنایتاند، مادران هنوز داغدار فرزندان کشته شده و پدران در حسرت دیدن رفاه برای خانوادشان.
امروز، در دهه دوم قرن 21 هنوز جنگ است و هنوز کشتهها روی خاک میپوسند و زمین توان درآغوش کشیدنشان را ندارد، هنوز انسانها به دلیل دینشان سوزانده میشوند.
یا رسول الله! این پدر حقیقی تاریخ و انسانیت! ای فرزند پاک ابراهیم خلیل الله! ببین و شاهد باش تا در محشر کبری دیگر نیازی به مرور نباشد! ببین و شاهد باش که بدخواهان ادیان الهی و بندگی صادقانه با پرچمهای دروغین از درون و بیرون، سرزمینهای اسلامی و تمامی بلاد را از وحشیگری سرشار کردهاند!
ببین وشاهد باش و از خدا برایمان طلب صبرکن! طلب پایان این رسم و این دروغ پردازیها! پایان سربریدنها و ترسها! پایان خرابیها و گرسنگیها و قحطیها! پایان جهنمی که به دست انسان برای ذبح انسانیت به پا شده است…
منبع: http://www.mehrnews.com
امام غریب
سکوت ، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت دل شکسته لیلا از این مصیبت سوخت
به یاد خاطره های کریم آل عبا تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت
سکوت گفتم و یادم سکوت او آمد و زهر گفتم و یادم زهر خوردن او
و تیر آه به قلبم نشست و کردم یاد ز تیرهای کفن دوز بسته برتن او
وراثتی است بلا شک غریب ماندن ما چرا که غربت شیعه ز غربت زهراست
و بر غریب مدینه سزاست گرییدن که پای ثابت این روضه حضرت زهراست
همان کسی که غریبانه باز مسموم است به دست همسر خود در میان خانه خویش
پرستویی است مهاجر ولی شکسته پر است و زخم خورده فتاده کنار لانه خویش
کسی که سبزترین جامه را به تن دارد نگفت علت سبزی پیکرش از چیست
و طشت داد شهادت غریب مطلق اوست چرا که پاره جگر تر از او درعالم نیست
همان کسی که شنید به وقت کودکی اش صدای یا ابتاه و شکستن در را
میان کوچه باریک بی شک این کودک همان کسی است که برده به خانه مادر را
رسید دشمن بی شرم و سد راه نمود و ابرهای سیه روی ماه پاره نشست
و با دو دست بزرگ و ضُمُخت و سنگینش چنان به صورت او زد که گوشواره شکست
شکست آینه اش در هجوم سنگ ستم خمید قامتش اما عبای مادر شد
و خورد خون دل و با کسی نگفت چه دید آه جان به لب شد و آخر فدای مادر شد
سعید توفیقی
زیادی کلام
پیامبر(ع):
أُترُک فُضولَ الکَلامِ وَ حَسبُکَ مِنَ الکَلامِ ما تَبلُغُ بِه حاجَتَکَ.
از سخنان بیهوده چشم بپوش سخنی که رفع حاجت کند ترا کفایت کند.
مکارم الاخلاق ،ص467
غریب شهر خود
آخر، غربت هم اندازه ای دارد، صبر هم حدی دارد، غم هم… آه! چه بگویم از غم های بی کران تو ای پیشوای غریب!؟
گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛ وگرنه کجا با یک کلمه می شود به عمق غربت تو رسید؟ حال تو را چه کسی جز خدای تو می داند؟ تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی و نگاه غمگینت را حتی از همسرت می پوشاندی. دلت شده بود خانه دردهای نگفتنی. جز به خواهرت، به چه کسی می توانستی اعتماد کنی؛ آن گاه که ظرف طلب کردی برای فوران درد این سال ها؟
سال ها بود زهر در کام داشتی و دم برنمی آوردی.
سال ها بود به هر بهانه ای راه خانه مخفی مادر را پیش می گرفتی و زائر شبانه اش بودی، دردت را به خاک او که نمی گفتی، دیگر چه کسی می توانست مرهم زخم هایت باشد؟
سال ها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه های مرموز و پرکینه ای عبور می کردی و خود می دانستی معنی آن نگاه ها را.
سال ها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.
با این حال، هر که از هر کجا بی نصیب می ماند، راه خانه تو احاطه اش می کرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو می دید و بی پروا طلب می کرد حاجتش را.
آخر می دانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه تری؛ حتی چهره نورانی ات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول می کرد.
از کوچه که می گذشتی، هر کس به بهانه ای در مسیر راهت می ایستاد تا لحظه ای، جلوه ای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بی ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.
با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه ات و در میان دوستان.
حالا چگونه می شود این همه غربت را با یک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما، امام حسن مجتبی علیه السلام.
سید حسین ذاکر زاده
چهل روز گذشته است
می گویند
چهل
روز
گذشته.
چهل روز پیش، پدرم و عمویم و برادرانم
همگی در فاصله یک صبح تا ظهر کشته شدند.
پیکر بی جان و کفن پدرم، چونان غریبی بی وطن
زیر سیلی پرتوهای خورشید رها شد.
دستهای ازبدن جدا شده عمویم هر کدام یک سو بر خاک افتاد.
جسدهای اربا اربا شده برادرانم زیر سم اسبان لگد مال شدند.
یک صبح تا ظهر؛ زمان کمی برای وداع با عزیزترین های زندگیست.
مرگ هر کدام مرثیه ای بود برایم.
پدرم که با رفتنش قلبم را در قتلگاه به آتش کشاند.
برادرانم که هر یک ذره ذره از وجودم کاستند و
عمویم عباس، که هنوز مرگش را باورم نیست.
و امروز درست چهل شب و روز بعد از زیبایی های دهمین روز محرم؛
آب در کوزه ها هست،
اما
تو
نیستی
پدر.
و آفتاب از شرم جگر سوخته تو؛ پشت ابرها کز کرده.