تلنگر
كسي كه هنگام نماز، مشغول درس و بحث است و به نماز اوّل وقت اعتنا نميكند، ممكن است عالم بشود، امّا عالم ربّاني و نوراني نميشود. از اين رو پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) همواره نزديك اذان، به بلال حبشي (رضوان الله عليه) ميفرمود: «أرِحْنا يا بلال»؛ بلال! ما خسته شدهايم اذان بگو تا استراحت كنيم. معلوم ميشود نماز بهترين رَوح و ريحان، براي انسان موحّد است كه خستگي را ميزدايد؛ زيرا انسان در غير نماز با دوست نيست و وقتي كه با دوست نباشد خسته است. [مراحل اخلاق در قرآنْ –آیه الله جوادی آملی- صفحه 124]
ادب حضور
سالکان کوی دوست همواره خود را در پیشگاه حضرت حق می بینند و لحظه غفلت را بر خود حرام می دانند .نمونه ای از این توجهات را در متن زیر مشاهده کنید :
اى كسى كه ادّعاى مسلمانى و تصديق كتاب خدا و رسول او را دارى، و مدّعى هستى كه ملائكهاى بر تو گمارده شده كه تمام اعمال و گفتارت را مىنويسند، و خداوند- جلّ جلاله- از پشت سر آنان، بر تمام آنچه كه بر آنان آشكار و پنهان است مراقب بوده و آگاهى و اشراف دارد، و تاريكى شب نمىتواند چيزى را از او- سبحانه- بپوشاند، و نيز باور دارى كه خداوند همنشين بندگان خويش است، و تمام اعمال آنها را مىبيند، اگر همان گونه كه ادّعا مىكنى به اين امور اعتقاد دارى، مبادا تاريكى شب را غنيمت شمرده و مهيّاى رهسپار شدن در راههاى هلاكت بار سوء ادب گردى.
زيرا اگر در خوددارى كردن از عمل، ميان شب و روز فرق بگذارى، بدان كه مسلّما بنى آدم و مردم را مىپرستى، يا احترام آنها در نزد تو بيشتر از خداوندى است كه مالك و جبّار و قهّار و آگاه از اسرار، مىباشد. لذا وقتى شب تو را از ديد آنان مىپوشاند، مولايى كه همواره تو را مىبيند، در نزدت كوچك و بىارزش مىگردد.
اگر چنين هستى و خود را عاقل مىدانى، چگونه خود را مسلمان مىشمارى؟ و به حكم كدام عقل و دل اميد سلامتى در روز حساب را مىدارى؟
پس در بهبودى بيماريهاى دل و دين خود تأمّل نما، كه درد و بيمارىات بزرگ و پنهان است، و نيز بينديش كه چرا هدايت پذير نگشته و به پيشوايانى كه مىگويى به انوارشان رهنمونم، و از راه و روش آنان پيروى مىنمايم، اقتدا نمىنمايى، و نيز نظر كن ببين حالات و اوصاف آنان در شب ها چگونه بوده است كه تو با مغتنم شمردن غفلتها و پيروى از شهوات مانند چهارپايانى كه موظّف و مكلّف نيستند شب هايت را ضايع مىكنى.
نمونههايى از حالات معصومين عليهم السّلام در شب
در روايتی حبّه عرنى مىگويد: وقتى من و نوف در محوطه مسجد [يا: كاخ حكومتى] خوابيده بوديم، ناگهان در اواخر شب امير المؤمنين عليه السّلام را ديديم كه مانند شخص واله و سرگشته دست خويش را بر ديوار گذاشته و اين آيه را تا آخر تلاوت مىفرمود: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ … حضرت اين آيات را مىخواند و مىگذشت. تا اينكه فرمود: اى حبّه، آيا خوابيدهاى يا بيدارى، عرض كردم: بيدارم. شما كه چنين مىكنيد، پس ما چگونه بايد باشيم؟ حضرت چشمانش پر از اشك شد و گريست. و سپس فرمود: اى حبّه، خداوند را مقامى است، و ما را در پيشگاه او جايگاهى، و هيچ كدام از اعمال ما بر او پوشيده نيست. اى حبّه، خداوند نسبت به تو و من از رشته رگ گردن نزديكتر است. اى حبّه، هيچ چيز نمىتواند من و تو را از ديد خداوند پنهان دارد.
سپس فرمود: اى نوف، آيا خوابيدهاى؟ نوف كه خوابيده بود از خواب بيدار شد و عرض كرد: نه خير، يا امير المؤمنين، بيدار نيستم، امشب بسيار گريستم. حضرت فرمود: «اى نوف، اگر در اين شب از خوف خداوند- عزّ و جلّ- بسيار گريستى، فرداى قيامت در پيشگاه خداوند- عزّ و جلّ- چشمانت روشن خواهد شد. اى نوف، هيچ قطرهاى از چشم انسان به خاطر ترس از عظمت خدا به زمين نمىريزد، مگر اينكه درياهاى آتش جهنّم را خاموش مىسازد. اى نوف، هيچ كس مقام و منزلتش بزرگتر و والاتر از كسى كه از ترس عظمت خدا بگريد، و در راه خشنودى خدا دوست و يا دشمن بدارد، وجود ندارد. اى نوف، هر كس در راه خرسندى خدا دوست بدارد، هيچ كس را بر محبّت او مقدّم نخواهد داشت، و هر كس در راه خشنودى خدا دشمن بدارد، خيرى به دشمنان خويش نمىرساند. اينجاست كه به حقايق ايمان كاملا نايل خواهيد شد.» سپس حضرت آن دو را پند و اندرز داد و موعظه نمود و در اواخر گفتارش فرمود: «پس از خداوند بيم داشته و بپرهيزيد، كه من شما را بيم دادم.» سپس در حال عبور مىفرمود: «خداوندا، اى كاش مىدانستم كه در حال غفلتهايم آيا از من روى گردانى، يا به من مىنگرى؟ و اى كاش مىدانستم كه در خواب طولانى و شكر و سپاس اندكم در برابر نعمتهايت، حالم چگونه است؟» حبّه مىگويد: به خدا سوگند، حضرت پيوسته بر اين حال بود، تا اينكه سپيده دم طلوع كرد.
ابى المقدام مىگويد: امام باقر عليه السّلام به من فرمود: «شيعيان و پيروان علىّ عليه السّلام تنها كسانى هستند كه رنگ پريده [و يا: لاغر]، و بدنهايشان آب رفته و خشكيده، و لبانشان [از بسيار ذكر گفتن] خشكيده، شكمهايشان تو رفته، رنگهايشان پريده و چهرههايشان زرد باشد. و هنگامى كه تاريكى شب آنان را فرا مىگيرد، زمين را به عنوان رختخواب برگزيده، و با پيشانىهايشان به زمين روى آورده و سجده كنند. سجدههايشان زياد و طولانى، و اشكهايشان فراوان، و دعايشان بسيار، و گريستنشان زياد است، مردم شادمانند و ايشان نگران.»
اينك مىگويم: اگر توفيق پيمودن اين راه با بهرهگيرى از مركب شب براى تو ميسّر شد، همان گونه باش كه مولايمان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بيان فرموده و معرفتت به مولايى كه در پيشگاهش قرار دارى اقتضا مىكند. كه آن بزرگوار عليه السّلام فرمود: «اگر از انجام كار خير ناتوان گشتى، از انجام دادن كار شرّ عاجز باش.» همچنين نفس خويش را كه خواهان خوابيدن است و به همين خاطر از خدمت و بندگى مالك و سلطان خويش كاهلى و تنبلى مىنمايد، امتحان كن و ببين كه آيا ادّعايش درست است، و يا به باطل و دروغ ادّعا مىكند. ببين اگر يكى از دوستان يا خادم پادشاهى از پادشاهان سراى فريب دنيا به سوى تو بيايد، يا حاجت كوچكى از حوايج خرد و بىارزش دنيوى را كه تو خواهان آن هستى.- دنيايى كه لذّتش فانى مىگردد و پيامدها و گناهانش مىماند- براى تو پيش بيايد، آيا تنبلى و خوابيدن را بكلّى ترك نمىگفتى؟ پس حال كه اين را از نفس خويش شناختى، بر حال خود گريه كن، زيرا يا قلب تو مريض است، يا در عقايد دينىات ضعيف هستى، پس به درگاه خداوند- جلّ جلاله- توبه نما، و از او درخواست كن كه از تو درگذشته، و سعادتمندى دينى و دنيوىات را كامل گرداند، كه آن دو تنها در مراقبه و پاييدن مقام جليل الهى حاصل مىشود.
وقتى خواستى بخوابى- چه خواب بر تو غلبه كرده باشد، و يا در حالت اختيار بوده و تمايل به خوابيدن داشته باشى- بدان كه خواب عبارت است از مرگ بيدارى، و وفات اعضا و جوارح از زندگانى و استقامت در انجام امور مربوط به خود……….
برگرفته از کتاب ادب حضور، نوشته سیدابن طاووس،ترجمه م-ر،1جلد،ص500، انتشارات انصارى - قم، چاپ: اول، 1380ش.
مخصوص طلاب
»زكاة العلم نشره»
گستردن علم، زكاتِ لازمِ عالمان است، بايد ديد كه علم چگونه نشر مييابد و گسترش پيدا ميكند. يقيناً علمِ يك دانشمند حوزوي يا دانشگاهي، تنها با تدريس و تأليف و تدوين، منتشر نميشود؛ چه در اين صورت با وجود اين همه كتاب و مؤلفان آنها ديگر از نيازمندان علم كه جاهلانِ جامعه اند، اثري نبود.
بنابراين گذشته از تدريس و تدوين، عنصر بسيار مهمّي به نام عمل بايد در كار باشد كه فقدان او مانع از انتشار علم است.
از اين رو بزرگان اخلاق ميگويند: اگر از هر دويست درهم، پنج درهم به عنوان زكات، پرداخته ميشود، از هر دويست حرفي كه انسان فرا ميگيرد و به علم خود ميافزايد نيز لااقل به پنج مورد بايد عمل كند. وگرنه صِرف تعليم و تدريس و يا تأليف و تدوين كه در قبالِ وجه تدريس يا حق تأليف صورت ميگيرد، كاري است آسان بلكه گاه تجارتي است پر سود كه هرگز به پرداخت زكات، نميانجامد و نشر علم را در پي ندارد.
صاحب يك علم، ممكن است از رهگذر تأليف و تدريس به نان و نام و شهرت فراوان دست يابد، همچنان كه يك تاجر، با استفاده از شيوه ها و فرصت هايي زودگذر چه بسا بر اعتبارات بانكي و جنس هاي انباري خود بيفزايد و در ميان توانگران، سري پيدا كند. آيا اين دو، به رشد و نمو و فربهي رسيده اند يا درگير آماس علمي و تجارياند؟
جوانان مؤمن و با ارزش جامعه اسلامي بايد از اوان جواني در صحنه هاي مختلف به ويژه در ميدان علم و اخلاق به پرداخت زكات عادت كنند و از هر دويست سخني كه ميگويند، حداقل پنج مورد را به زينت عمل بيارايند تا رشدي اگر چه آهسته امّا پيوسته در جانشان آغاز شود و در منتهاي بالندگي به تجرّد علمي و عملي بار يابند. وگرنه انساني كه تنها مطالبي را ميگويد و مينويسد و اهل عمل به آنها نيست، ديري نميپايد كه با انبوه اصطلاحاتِ علمي گرفتار آماس ميشود و آن تورّم را به خطا فربهي ميپندارد و براي درمان اين بيماري، قدمي برنميدارد.[برگفته از کتاب صورت و سيرت انسان در قرآن – آیه الله جوادی آملی - صفحه 168]
سلام بر حسین علیه السلام
يكي از آداب دوست داشتني سبك زندگي حسيني همين ياد كردن از عطش حضرت حسين سيدالشهداء، هنگام نوشيدن آب گواراست.
تصوير زيبايي است؛ جواني را مي بيني كه مشغول يكي از امور گوناگون زندگي است؛ تحصيل يا ورزش و يا تفريح و سرگرمي و… تشنه اش شده آب مي نوشد! انگار همه چيز از شتاب مي افتد، همه چيز رنگ مي بازد و او آرام و با احساس و عاطفه مي گويد: “سلام بر حسين” و “به فداي لب عطشان حسين” و يالعن مي كند: “لعنَ اللهُ قاتلَ الحسين”
اين كه تاثير اين رفتار در ملكوتِ او و اطرافش و حتي نسلش دقيقا به چه ميزان و مقدار است، از عهده عقل و دانش ما بر نمي آيد اما مسلم است كه بركتي شگرف، دنيا و آخرت او را تحت تاثير قرار مي دهد. اين را از ثواب تك تك رفتارهاي پر خير و بركت او در اين حال مي شود حدس زد؛ اعم از ادب به امام حسين، يادآوري عطش و مظلوميت او، فرزندان و يارانش اما فقط حدس! چون خداي سبحان در مورد امام حسين سنگ تمام مي گذارد و حد لطف و عنايت خدا به دوستدار حسين از عقول امثال من خارج است اما براي تقريب به ذهن روايتي معتبر را از كتاب شريف “كامل الزيارات” ابن قولويه قمي، در باب ثواب يادكردن از عطش امام حسين عليه السلام هنگام نوشيدن آب و لعن كردن قاتلانش تقديم مي كنم. به اين اميد كه اين رفتار حسنه را بيش از گذشته اِظهار و ترويج كنيم و ادب و عرضِ ارادت مان را به سيدالشهداء عليه السلام بيشتر و بيشتر كنيم.
حديث از امام صادق عليه السلام است.
حدّثني محمدُ بن جعفر الرَزّاز الكوفي، عن محمدبن الحسين، عن الخشّاب، عن علي بن حسّان، عن عبدالرحمن بن كثير، عن داود رقّي؛
قال: كنتُ عندَ ابي عبدالله [عليه السلام] إذ استسقي الماء، فلما شربه، رأيته؛ قد استعبر واغْرَ و رَقت عيناه بِدُمُوعِهِ
داود رقّي مي گويد: من محضر امام صادق عليه السلام مشرف بودم. حضرت آب طلب كردند و همين كه آب را نوشيدند؛ ديدم امام منقلب شد و حالت گريه پيدا كرد و دوچشم مباركش پر از اشك شد.
ثمّ قال لي: يا داود"لعنَ اللهُ قاتلَ الحسين”
سپس به من فرمودند: اي داود خدا لعنت كند قاتل حسين را.
فَما من عبدٍ شرِبَ الماءَ، فَذكرَ الحسين [عليه السلام] و لَعَنَ قاتلَه الّا كتب الله له مائة الف حسنة و حطّ عنه مائة الف سيئة و رفع له مائة الف درجة و كانّما أعتق مائة الف نسمة و حشره الله تعالى يوم القيامة ثلج الفؤاد
بنده اي نيست كه آب بنوشد و حسين عليه السلام را ياد نموده و قاتلش را لعنت كند مگر اينكه خدا
صدهزار حسنه برايش مي نويسد و
صدهزار گناه از سيئات او را پاك مي كند و او را
صدهزار درجه معنوي بالا مي برد و با اين عمل گويي او
صدهزار برده را آزاد كرده و
خداي متعال روز قيامت او را با دلي شاد و آرام [در آن محشر سوزان با دلي بسيار خُنك -ثلج الفؤاد- و نه جگري تفديده!] محشور مي كند.
شايد اينها همه از اجابت دعاي مادرش باشد.
صل الله عليك يا اباعبدالله
مرادی
غدير و عاشورا تحريفپذير نيستند
آیه الله جوادی آملی |
سه عامل مهم در ایجاد حادثه کربلا
عامل اول این است که بنی امیه کاری کرده بودند که اهل بیت را از جامعه ی دینی منزوی کرده بودند یعنی کاری کرده بودند که مردم احساس نیاز به اهل بیت نکنند. امیرالمومنین 25 سال خانه نشین شدند و در پنج سالی که حکومت کردند مجبور بودند جنگ های سنگین داشته باشند. امام حسن (ع) را مجبور کردند که با معاویه صلح کند. امام حسین(ع) ده سال امامت داشتند ولی کسی به سیدالشهدا مراجعه نمی کرد. بنی امیه کاری کرده بود که مردم احساس نیاز به مرجعیت علمی اهل بیت نداشته باشند. آنها خودشان مکتب های زیادی باز کرده بودند و می گفتند که نیازی به مکتب اهل بیت نیست. در کتاب وسایل الشیعه شیخ حُر عاملی، 35 هزار حدیث فقهی وجود دارد. علامه طباطبایی فرمودند که من به تمام این احادیث مراجعه داشتم و متوجه شدم که دوران امامت ده ساله امام حسین (ع)، یک مورد پیدا نکردم که در این ده سال امامت یک نفر یک سوال از سید الشهدا پرسیده باشد و برای ما نقل کرده باشند.
عامل دوم ترس شدیدی بود که بر مردم کوفه حاکم بود. وقتی مسلم به کوفه آمد یزید نگران شد و ابن زیاد را که در بصره بود به کوفه فرستاد. مردم کوفه خاطرات تلخی از ابن زیاد داشتند و آوازه ی ابن زیاد به گوش آنها رسیده بود. وقتی ابن زیاد حاکم بصره شد، درمسجد با مردم صحبت کرد که من از طرف یزید آمده ام، با من بیعت کنید.مردم با او بیعت کردند. بعد از مدتی ابن زیاد پرسید: آیا کسی مانده که با من بیعت نکرده باشد؟ اسم هشتاد نفر از سران بصره را به او دادند که بیعت نکرده اند. او گفت :دستی که با من بیعت نکرده است شایسته نیست که بر تن بماند. و دستور دادند که دست های آنها را قطع کنند. با این خاطرات، ابن زیاد از بصره به کوفه آمده بود.
ابن زیاد به کوفیان دستور داد که برای جنگ با حسین به کربلا بروند. خیلی از مردم کوفه به جنگ نرفتند و ابن زیاد مردم را تهدید کرد. مردم در خانه ها پنهان شدند. شهر خلوت شده بود. روزی ابن زیاد به داخل شهر آمد و دید فرد غریبی دارد از آنجا می گذرد، به او گفت که چرا به کربلا نرفته ای، او گفت که من از داستان کربلا خبر ندارم و می خواهم طلبم را بگیرم و بروم . ابن زیاد سرش را از تنش جدا کرد. و با این کار همه ترسیدند و به کربلا رفتند. البته عده ای از بین راه فرار می کردند و به کربلا نرفتند.
عامل سوم این بود که مردم خیلی به دنیا تعلق پیدا کرده و قیامت را فراموش کرده بودند. یعنی زرق و برق دنیا آنها را گرفته بود. سیدالشهدا از مدینه تا کربلا، به این مشکل روحی مردم نظر کردند. حضرت خطبه های زیادی خواندند. خوب است که خطبه خوانی در مجالس ما رسم شود. عرب ها در شب عاشورا مقتل خوانی دارند. یعنی تمام حوادث روز عاشورا را یکجا می خوانند. خطبه هایی که امام در طول مسیر خواندند خیلی پیام دارد. امام تلاش کردند که معاد را در زندگی مردم جا بیندازند و مردم معادباور باشند.
حضرت قبل از اینکه از مدینه( 27 ماه رجب از مدینه بیرون آمدند و سوم شعبان به مکه رسیدند و در هشتم ذیحجه از مکه بیرون آمدند و دوم محرم به کربلا رسیدند) بیرون بیایند وصیت نامه نوشتند. این کار پیام دارد. امام وصیتی به برادرشان محمد حنفیه نوشتند: من حسین هستم ،به یگانگی خدا و رسول شهادت می دهم … انسان وقتی وصینامه اش را می نویسد تعلقش به دنیا کم می شود. انسان وقتی می خواهد وصیت نامه بنویسد به فکر فرو می رود که چه چیزی بنویسد، چه چیزی جمع کرده است و چه چیزی همراه خودش می برد؟
در طول سفر عده ی زیادی با حضرت ملاقات داشتند. عبدالله بن عمر فرزند خلیفه ی دوم ،به امام حسین (ع) گفت که در مکه بمانید، چرا می خواهید خودتان را با یزید درگیر کنید. او خیلی به امام اصرار کرد. و گفت: آقا می ترسم این چهره ی نورانی شما را با شمشیر بزنند و این حیف است. امام فرمودند :تا آسمان و زمین برقرار است مرگ بر این منطق که چهره ی مرا با شمشیر بزنند، نشنیدی که بنی اسرائیل جمعی از پیامبران را می کشتند و بعد به دنبال کارشان می رفتند، نشنیدی که سر حضرت یحیی را از بدن جدا کردند و هدیه بردند.
سروجان درراه جانان چون بداد دل وجان جان جانان شدومحبوب به جانان شد
بود چون پسر خدا و خون خدا خون بهایش به جزا ایزد منان آمد
حضرت فرمود :ای عبدالله بهانه نیاور و دست از یاری من برندار .او گفت: من آمادگی ندارم. او گفت: من زیاد دیده ام که پیامبر سینه ی شما را می بوسید ،اجازه بدهید که سینه ی شما را ببوسم. عبدالله امام را در همین حد یاری کرد.
برگرفته از سخنان آقای حسینی قمی در برنامه سمت خدا