«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْل»
نویسنده: اصغر طاهرزاد
1- سیرهی امام صادق«علیهالسلام» نشان میدهد که آن حضرت متوجه دردهای بزرگ اجتماعی بشریت میباشند و لذا خود را به موضوعات فرعی مشغول نمیکنند. حضرت بر فرهنگی تأکید مینمایند که از فرهنگ اشرافی اموی و عباسی جدا است تا حرکتی که با اسلام شروع شده، از طریق امویان و عباسیان از بین نرود. و این موضعگیری و تأکید حضرت صادق«علیهالسلام» گمشدهی امروزِ ما نیز هست تا به روش آن حضرت، انقلاب اسلامی مبرّا از هرگونه اشرافیت، پایدار و پاک بماند.
2- سیرهی حضرت صادق«علیهالسلام» نمونهای از حیات توحیدی است در جمعِ بین دغدغه نسبت به مسائل اجتماعی و راز و نیازِ الهی و معارف عمیق عرفانی. لذا است که آن حضرت را در یکی از سه حالت «روزهداری» و «قیام عبادی» و «ذکر خدا» مییافتند تا در جمعِ سیاست و دیانت، راهنمای همهی انسانهای متعهد و دغدغهمند باشند.
3- زمانشناسی و توجه به ظرفیت زمانه و تلاش برای تعالیِ فرهنگی جامعه، به عنوان زیرساختهای لازم برای رسیدن به اهدافی که یک جامعهی آرمانی به آن نیاز دارد، شخصیت بارز امام صادق«علیهالسلام» بوده است. و لذا از یک طرف کارهای عمیق فرهنگی را به وسعت جهان اسلام مدیریت کردند در آن حدّ که هزاران شاگرد از علمای غیر شیعه در مکتب آن حضرت پروریدند؛ و از طرف دیگر با بصیرت تمام مواظب بودند که حرکتی از ایشان سر نزند تا عباسیان تصور کنند حضرت بر سر آن نوع حاکمیت با آنها در رقابتاند.
4- امام صادق«علیهالسلام» از یک طرف به هیچوجه از شهادت نمیهراسیدند، ولی برای ظهور حقیقت اسلام با خلیفهی غاصب، مقابلهی مستقیم نداشتند، و امیدوار بودند در مسیری که گشودهاند، پیروزی برایشان پیش خواهد آمد. روشی که از یک طرف خواب را از چشمان منصور دوانقی – آن مزوّرِ خونخوارِ مقدسنما- ربوده بود و از طرف دیگر، هیچ کاری در مقابل امام نمیتوانست انجام دهد. این همان بلایی است که نظام اسلامی با رهنمودهای ولیّ فقیه بر سر سناتورهای آمریکایی و اسرائیل و آل سعود آورده است؛ که با نظر به سیرهی حضرت صادق«علیهالسلام» چنین حضوری در این عالم و در این تاریخ برای انقلاب اسلامی پیش آمده است.
5- ربیع حاجب، مکرراً نقل میکند که منصور دوانقی تصمیم به قتل حضرت صادق«علیهالسلام» میگیرد و حضرت به صورتهای مختلف، چنین امکانی را از منصور میگیرند، که تفصیل آن را میتوان در کتابهایی مثل «ارشاد» مفید دنبال کرد.
6- دوران عمر حضرت صادق«علیهالسلام» را که از سال 83 یعنی سال تولد آن حضرت شروع شد، میتوان به چند دوره تقسیم کرد: یک دوره تا زمانی که در کنار پدر خود قرار داشتند و همراه پدر، به شام احضار شدند و ناظر بر محاجهی حضرت باقر«علیهالسلام» با هشام بن عبدالملک بودند. و دورهی دوم که با امامت حضرت، از سال 114 شروع شد و ابتدا با حاکمان اموی درگیر بودند و سپس با حاکمان بنیالعباس، که حضرت ظریفترین موضعگیریها را در این دوران داشتهاند؛ زیرا دوران انتقالِ حاکمیت بنی امیه به بنیالعباس است.
7- در راستای بصیرت حضرت نسبت به دوران انتقال حاکمیت بنیامیه به بنی عباس، داریم که ابوسلمه حفص بن سلیمان، تصمیم گرفت جریان بنیالعباس را به علویان برگرداند. لذا دو نامه یکی به امام صادق«علیهالسلام» و دیگری به عبداللّهبن حسن بن حسن بن علی«علیهالسلام» فرستاد. حضرت صادق«علیهالسلام» که متوجهاند نباید در بستر افرادی مثل ابوسلمه حفص بن سلیمان، حرکت کنند، نامهی او را بدون آنکه مطالعه نمایند در مقابل نامهرسان آتش زدند و این شعر را خواندند:
ای که آتشی میافروزی و روشنایی آن برای دیگری است/ و ای هیزمچینی که هیزمِ دیگران را فراهم میکنی
ولی عبداللّه بن حسن، دعوت ابوسلمه را قبول کرد و تصور نمود فرزند او یعنی محمدِ نفس زکیّه، مهدیِ امّت است و حضرت صادق«علیهالسلام» به او تذکر دادند که این تصور باطلی است و فریب نخورد؛ ولی او نپذیرفت. و بعداً معلوم شد که حضرت متوجه بودند بنیالعباس شرایط را از قبل برای خود شکل دادهاند و نباید در دام رقابت با آنها افتاد.
8- راهی که امام صادق«علیهالسلام« در مقابل شعیان گشودند، راه فعالیت فرهنگی صحیح در بدترین شرایطی است که منصور دوانقی ایجاد کرده بود و این شبیه راهی است که حضرت امام حسین«علیهالسلام» در شرایط حاکمیت یزید و عبیداللّه در مقابل بشریت گشودند که آن، گشودن راهِ شهادت بود. راهی که حضرت صادق«علیهالسلام» جهت فعالیت فرهنگی گشودهاند هنوز در تاریخ ما درست تعریف نشده، زیرا تاریخ صدسالهی گذشتهی ما در بین شهادت و سعادت واقع شده است و شهادت، تواناییِ رساندن پیام مجاهدان را در آن تاریخ دارا بود. ولی راه امام صادق«علیهالسلام» در ادامهی فرهنگ شهادت و شهیدشدن، ظهورِ هویت فرهنگی است که شهداء برای تحقق آن فرهنگ، شهادت را برگزیدند و آن راهِ عبور از فرهنگ یزیدی است که بعد از رسواییِ یزید از طریق شهدائ به صحنهی تاریخ میآید. و نیز راهِ عبور از فرهنگ استکباری است که بعد از رسواییِ استکبار گشوده میشود.
9- منصور دوانقی قسم یاد کرده بود تیره و تبارِ خلیفهی اول و دوم را بر خاندان علیبنابیطالب«علیهالسلام» برتری دهد و بینی علویان را بهزعم خود بر خاک بمالد. زیرا جایگاه و تأثیر آن خاندان را احساس کرده بود. ولی از روش امام صادق«علیهاسلام» و تأثیر حضور تاریخی آن غافل بود. چیزی که خانم کلینتون و آقای ترامپ و سناتورهای آمریکایی و آل سعود و نتانیاهو نیز در مقابله با جمهوری اسلامی از آن غافلاند.
10- هنوز برای ادامهی انقلاب اسلامی در این تاریخ و در مقابل پیچیدگیهای نظام استکباری، جابربن یزید جعفیها که در فرهنگ خاص اهلالبیت«علیهمالسلام» مقابل امویان و عباسیان پروریده شده بودند، به صحنه نیامدهاند که بتوانند صاحب سرّ انقلاب اسلامی باشند و ظرفیت تاریخی که انقلاب اسلامی در آن ظهور کرده است را درک کنند و با مردم تا رسیدن به ظرفیت لازم مدارا نمایند. تشکلهای سادهای که امروز در صحنهاند؛ هنوز قدرت ادامهی انقلاب اسلامی را در جهانِ پیچیدهی استکباری بهدست نیاوردهاند.
جابر بن یزید جعفی هجده سال در خدمت امام باقر (علیه السلام) بود. وقتی می خواست به کوفه برگردد، از حضرت باقر(علیهالسلام) خداحافظی کرد و با حالت سرور و خوشحالی خارج شد. نعمان بن بشیر می گوید: « من و جابر، هم کجاوه بودیم و به طرف کوفه می رفتیم. آن روز جمعه بود و ما نماز خود را در محلی به نام«اُخیرجه»،خواندیم و راه افتادیم. در این حال مردی بلند قامت و گندمگون رسید و نامه ای در دست داشت که آن را به دست جابر داد. جابر نامه را گرفت و بوسید و بر چشم خود گذارد. نامه از طرف حضرت باقر(علیهالسلام) بود و هنوز مهر آن حضرت خشک نشده بود. جابر گفت : «چه زمانی این نامه را از مولایم گرفتهای ؟!» گفت: « همین ساعت» پرسید: « بعد از نماز جمعه یا قبل از نماز؟» آن مرد گفت: « بعد از نماز» خیلی تعجب بود که در این زمان کوتاه، آن مرد این همه فاصله را طی کرده بود. با خواندن نامه، چهره اش گرفته شد.
سپس نامه را در جایی محفوظ کرد و دیگر من جابر را مسرور و خندان نیافتم تا به کوفه رسیدیم. هر یک از ما به خانه خود رفتیم. شب اول را که گذراندم، صبح برای اکرام و احترام به دیدن جابر رفتم که با منظره ای عجیب مواجه شدم. دیدم جابر از خانه اش خارج شد، در حالیکه استخوانهای مکعب شکلی را به گردن خود آویخته و بر چوب بلندی سوار است و مانند دیوانگان کلمات نامفهومی به زبان می آورد و می گوید: « منصور بن جمهور کجاست؟ آن امیر غیر مأمور؟» و کلماتی از این قبیل. پس جابر یک نگاه بسیار پر معنا به من انداخت اما نه او کلامی به من گفت ونه من به او چیزی گفتم. از این حالت جنون که به جابر دست داده بود، گریه ام گرفت که در این هنگام بچه ها و مردم کوچه و بازار جمع شدند و جابر با همان وضعیت رفت تا به میدان بزرگی رسید. در آنجا شروع کرد با بچه ها بازی کردن و دور آنها گشتن. مردم هم گفتند: « جابربن یزید دیوانه شد. وضعیت این چنین بود. چند روزی بیشتر نگذشته بود که به خدا قسم نامه ای از طرف هشام آمد که به والی کوفه نوشته بود: « در کوفه کسی است به نام جابربن یزید جعفی. او را پیدا کن و گردن بزن و سر او را برای من بفرست!» والی کوفه که از مضون نامه اطلاع پیدا کرد، به همراهان و مشاوران خود گفت: « جابربن یزید جعفی کیست؟» چون جابر هجده سال بود که کوفه را ترک کرده بود. گفتند: « جابر مرد بافضیلت و عالم و راوی حدیث است. او به حج رفته و سپس دیوانه شده و روزها در میدان بزرگ شهر با بچه ها بر چوبی سوار می شود و بازی می کند. والی مدینه آمد و دید که جابر سوار بر چوبی است و با بچه ها مشغول بازی است. گفت : «الحمدالله که خداوند ما را از کشتن او در عافیت قرارداد.» جابر به همین حال شبیه جنون بود تا ایام گذشت و امام باقر (علیه اسلام )بعد از مدتی به شهادت رسید و دوازده سال از شهادت آن حضرت هم گذشت که یزید بن ولید خلیفه بنی امیه منصور بن جمهور را والی کوفه قرارداد. معلوم شد امام باقر (علیه السلام) در طی آن نامه به جابر دستور فرموده بود تا وقتیکه والی کوفه منصور بن جمهور نشده، خود را به دیوانگی بزن تا جانت محفوظ بماند. [1]
جابربن یزید جعفی روحِ نهضت حضرت باقر«علیهالسلام» را میشناخت و تشکیلاتِ خلیفهی اموی متوجهی شخصیت او شده بود و لذا دستور قتل او را صادر میکند و از این عجیبتر اینکه حضرت امام باقر«علیهالسلام» از طریق یاران خود که در دربار اموی فعالیت داشتند، از آن حکم با خبر میشوند و به جابر آن دستور را میدهند. جابر آنچنان از جریانات زمانه و روحی که در آن تاریخ حاکم است، تحلیلهای اساسی دارد که وقتی تصمیم میگیرد از حضرت جدا شود؛ عرض میکند سینهام در رابطه با حفظ آن اسرار سختْ به تنگ آمده است - بدین معنا که حرفهایی بس اساسی و ارزشمند دارد که زمانه ظرفیت درک و رائهی آن را ندارد- حضرت به او توصیه میکنند که هر وقت در چنین فشاری قرار میگیرد، به بیرون شهر برود و گودالی بِکَند و سخن خود را در گودال بگوید و سپس بر آن خاک بریزد. بدین معنا که اهدافی بس بزرگ و بلند در اختیار چنین افرادی است که میتوانند افقهای بسیار دور و دورتر را بشناسند. آیا یارانِ انقلاب اسلامی ظرفیتهای خود را برای چنین بصیرتهایی آماده کردهاند تا وارد اصیلترین برنامهریزیها بشوند؟
11- ابن شهر آشوب روایت میکند که منصور دوانقی، ابو ایوب جوزی را طلبید و در حالیکه میگریست نامهی والیِ مدینه را به سوی او پرتاب کرد و گفت جعفربن محمد فوت کرده و اضافه کرد؛ «دیگر کجا مانند او پیدا میشود». سپس به ابوایوب گفت: به والی مدینه نامه بنویس تا جانشین جعفربنمحمد را یافته و به قتل برساند. پس از چند روز پاسخ نامه رسید که حضرت صادق«علیهالسلام»، منصور دوانقی و محمدبن سلیمان – والی مدینه- و عبداللّه بن جعفر- فرزند ناقصالخلقهی آن حضرت- و موسیبن جعفر و حمیده مادر موسی را جانشین قرار داده. منصور پس از دریافت نامه گفت: اینها را که نمیتوان کشت.
تحلیل این نوع بصیرت و زمانشناسی و موضعگیری را در آن شرایط تاریخی را به عهدهی شما میگذارد تا روشن شود مرز قاطعیت در مقابل کفر و نفاق و مرز عبور از حاکمی آنچنان خونریز چگونه باید تعیین شود که نه گرفتار لیبرالیسم گردیم و نه افراطگرایی، آنچنان که آیندهی تاریخی خود را نادیده بگیریم.
12- امروز نیز اگر تعالیِ فرهنگی مناسب انقلاب اسلامی شکل نگیرد و افقهای قدسی و در عین حال، ضد استکباریِ آن درست تعریف نشود، دوباره بنیالعباسها از علویین تشخیص داده نمیشوند، و باز عوامفریبی و باز قرارگرفتنِ طالبان ثروت در جایِ صاحبان سیرهی علوی، و باز تحریفگرانِ مکتب امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به جایِ جانشینان راستین حضرت امام.
13-امام صادق«علیهالسلام» به عنوان رئیس مکتب جعفری، روحی را از طریق انقلاب اسلامی در این تاریخ ظهور دادند که منبع جوششهای عظیم انسانیاسلامی خواهد شد. جوششهایی که عرفان و حماسه را به صحنه میآورد تا انسانها از یک طرف از لیبرالیسم و زیر پاگذاردنِ ارزشهای الهی فاصله بگیرند؛ و از طرف دیگر گرفتار افراطگرایی و بیحکمتی و غفلت از درک تاریخیِ خود نگردند. این راهی است که امام صادق«علیهالسلام» در این تاریخ در مقابل ما گشودند.
14-امام صادق«علیهالسلام» مواظباند در راستای مقابله با امویان در بستر بنیلعباس قرار نگیرند و در نتیجه ابتکار عمل خود را از دست بدهند. همچنانکه نظام اسلامی مواظب بود در شبکهی آمریکایی مقابل با داعش قرار نگیرد و از این جهت تفکر در سیرهی حضرت صادق«علیهالسلام» با نظر در تاریخی که قرار داشتند، زمینهی فهمِ تاریخ امروز ما خواهد شد تا بفهمیم مشکلات ما چیست و چگونه میتوان آنها را رفع کرد. فرهنگ مدرن صورت کاملی از منصور دوانقی است، همانطور که صدامع صورت کاملی از یزید بود. و همانطور که به کمک سیرهی حضرت سیدالشهداء«علیهالسلام» از صدام عبور کردیم، با مدّ نظرقراردادنِ سیرهی امام صادق«علیهالسلام» میتوانیم از حیلههای فرهنگ مدرن با همهی پیچیدگیهایی که دارد، عبور کنیم.
15- مشکل جامعهی ما در مواجهه با غرب، مشکلِ هویت است که مروز با رجوع به حضرت صادق«علیهالسلام» به عنوان رئیس مکتب جعفری که هویتبخشِ فرهنگ تشیع است، رفع خواهد شد. نه آنکه گمان شود مشکل هویت را با رجوع به غرب و عالِمانِ غربزده که یک پا در اینجا دارند و یک پا در آنجا، بتوانیم از این بیهویتیِ تاریخی که حتی فقر و بیکاری و بحرانِ خانوادههای ما را نیز در بر گرفته؛ رهایی یابیم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
برگرفته شده از: ojeparvaz.blog.ir