نقش زنان در فرهنگ سازی حادثه عاشورا - بخش چهارم
بخش چهارم:
معرفی زنان عاشورایی
معرفي زنان عاشورایی را به سه مرحله تقسيم كردهايم :
الف) قبل از عاشورا
ب) در جريان حماسة عاشورا
ج) بعد از عاشورا
الف ـ حضور بانوان قبل از عاشورا
1- فاطمه
پدرش حسین بن علی بن ابی طالب(ع) و مادرش اماسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمیه است. فاطمه، در واقعه عاشورا به همراه همسرش حسن مُثَنّی، حضور داشت. و همسرش جزو مجروحان واقعه کربلا بود.
فاطمه به همراه دیگر اعضاى خاندان امام حسین(ع)، به اسارت به کوفه و شام برده شد.برخی از ماجراهای هجوم به خیمهها و دوران اسارت اهل بیت پیامبر(ص) از او نقل شده است. میان او و یزید در دربار شام سخنانى رد و بدل گردید.
2- همسر حبيب بن مظاهر
امام حسين(ع) بعد از حركت از مدينه و به دنبال رسيدن نامههاي سران و بزرگانو شيعيان، به دوستان خود نامه هاييفرستاد.
وقتي نامه امام(ع) به حبيب بن مظاهر ـ در كوفه ـ رسيد، همسرش به او گفت:«تورا به خدا اي حبيب. در ياري حسين(ع) كوتاهي مكن«.
حبيب براي آزمايش همسرش گفت: «چگونه بروم، كه از يتيم شدن فرزندان خودميترسم«.
زن گفت: «آيا سخن رسول خدا(ص) را در حق حسين بن علي(ع) و برادرشفراموش كردهاي كه فرمود: اين دو فرزند من، دو سيد جوانان بهشتند! حال فرزند رسولخدا از تو ياري خواسته و تو جواب نميدهي؟»
و هنگامي كه حبيب آماده رفتن به كربلا بود گفت: «اي حبيب، تورا به خدا قسم،اگر به خدمت حسين شرفياب شدي، به نيابت از من دست و پايش را ببوس وسلام مرابه حضورشان برسان«.
3- امّ خلف
او همسر مسلم بن عوسجهاست كه از كوفه، به همراه خانوادهاش به طور مخفيانهخود را به كربلا رساندند. ملامحمد فضولي در اثر بزرگ خود، مسلم بن عوسجه راآذربايجاني دانسته و شرح دلاوريها و شهادت او را به زبان شعر تركي آوردهاست.
4- ماريه
ماريه بنت منقذ يكي از بانوان شهر بصره است كه به امام علي(ع) ارادتميورزيد. او خانهاش را در بصره، محل تجمع شيعيان قرار داده بود. ابن زياد كه تازه بهحكومت كوفه منصوب شده بود، به حاكم بصره نوشت كه مراقب رفت و آمدهايي كه به آنخانه ميشود، باشد. زيرا ميترسيد كه شيعيان بصره از آن خانه به طرفداري امامحسين(ع) برخيزند. يزيد بن ثبيط ـ از اشراف بصره و از شاگردان ابوالاسود فقيه و نحويمشهور ـ كه به آن خانه رفت و آمد ميكرد، از ماجرا مطلع شد و پيش از آن كه دست گيرشود، به همراه دو تن از فرزندانش و سه تن از غلامانش از بصره به قصد مكه خارج شد وموقعي به حومه مكه رسيد كه امام حسين(ع) مكه را به قصد كوفه ترك كرده بود. به دنبالامام حسين(ع) شتافت و در منزل ابطح به امام ملحق گرديد.
مؤلف رياحين الشريعه (در جلد 4، ص 326) از اين زن قهرمان، به نام سعديه بنتمنقذ عبديه ياد ميكند…
5- طوعه
وي قبلاً كنيز اشعث بن قيس بود. اشعث او را آزاد كرد و مردي به نام اُسيد خضرميبا او ازدواج نمود. طوعه از زنان كوفه و طرف دار اهل بيت بود. وقتي مسلم بن عقيل بر اثربيوفايي كوفيان، تنها ماند، طوعه، مسلم را در خانه خود پناه داد، ليكن فرزندش،مخفيگاه مسلم را به ابن زياد گزارش داد و مسلم بعد از جنگي سخت، دست گير و بهشهادت رسيد.
6- دلهيم
دلهيم دختر عمرو، همسر زهير بن قين از شجاعان عرصة كربلاست. مورخان ناماو را «دلهم» و «ديلم» نيز نوشتهاند.
در ماجراي كربلا چنان كه ميدانيم: كاروان امام حسين(ع) بعد از دعوت مردمكوفه، در 8 ذوالحجه از مكه به طرف كوفه حركت كرد. كاروان عاشقان، منزل به منزل راهميپيمود و در هر منزل، كرامتي و هدايتي باقي مينهاد. در هر گذري، آتش خاطرهاي رازنده نگاه ميداشت.
كاروان ديگري هم اين مسير را طي ميكرد. منتها نوعي دغدغه و دلهره داشت كهمبادا با امام حسين(ع) هم منزل و مواجه شود. وقتي كاروان امام حركت ميكرد، ا´نانتوقف ميكردند، و وقتي امام و يارانش در جايي خيمه ميزدند، ا´نان حركت ميكردند. تااين كه به منطقة زرود رسيدند و هر دو كاروان در يك جا خيمه افراشتند.
امام حسين(ع) پرسيد: «آن خيمه از آن كيست؟» گفتند: «از زهير بن قين است«.
امام، فرستادهاي را به خيمه زهير بن قين فرستاد تا از زهير بخواهد كه به نزد امامبرود. زهير و اطرافيان مشغول غذا خوردن بودند. وقتي پيام را شنيدند، هرچه در دستداشتند، زمين نهادند، بهت و سكوت آنان را فرا گرفت!
زهير از كساني بود كه احتياج داشت ديگران استعداد پاكي و حقطلبي و ايثارگريرا در وجودش به حركت در آورند. نخستين گام را در اين شكوفايي، امام حسين(ع)برداشت و گام دوم را، دلهم همسر زهير.
براي همين، همسر زهير، وقتي كه ناخرسندي و سرپيچي شوهرش را از امامدريافت، گفت: «اي زهير، فرزند پيامبر خدا(ص) تورا ميخواند، و تو در رفتن كوتاهيميكني؟»
زهير از سخنان همسرش تاثير گرفت و نزد امام رفت و برگشت. زهير با چهرهايگرفته و مبهوت رفت و با چهرهاي باز و خندان و درخشان بازگشت. انگار چهره و كارشمثل غنچه فرو بسته بود و با ديدار نسيم لطف و آفتاب مهر امام حسين(ع) باز شد ودرخشيد. گفت كه خيمهاش را كنار خيمه امام برافرازند. و به زنش گفت: «من از اينجا بهكاروان امام ميپيوندم و تورا آزاد ميگذارم كه همراه برادرت به خانه برگردي و دوستندارم به سبب من گرفتار شوي«.
زن زهير راضي نميشد كه شوهرش را تنها بگذارد، ولي به اصرار زهير، باخانوادهاش برگشت و با چشماني گريان گفت: «خداوند برايت خير بخواهد. روز قيامت نزدجد حسين(ع) به ياد من باش«
در برخي از نقلها آمده كه آن زن با ايمان و صالحه، حاضر نشد باز گردد و به زهيرگفت: چگونه تو ميخواهي در ركاب فرزند رسول خدا جانبازي كني، ولي من از مصاحبتبا او محروم باشم؟! او به همراه زهير به كربلا آمد و تا هنگام شهادت با آنانبود.
و چنين است كه ميتوان گفت: زهير وامدار همسر خويش است و رسيدن بهافتخار ياري امام حسين(ع) و جان بازي و شهادت در راه دين خدا، بر اثر تشويقهايهمسرش بوده است.
7- ام وهب
همسر عبدالله بن عمير كلبي است. وقتي همسرش تصميم خود را مبني برپيوستن به حسين(ع) اعلام ميكند، او ميگويد: «راه خير و درست همين است، مرا همهمراه خود ببر».
عبدالله و ام وهب (همسرش) در فضاي خفقانآور نظامي و امنيتي كوفه و راههايمنتهي به كربلا، شبانه، از بيابانها خود را به اردوي امام حسين(ع) رساندند و به ياريامام شتافتند.
عبدالله از طائفه عليم بود. همسرش، زني دلير و مبارز و با غيرت و شهامت بود. بهنقل از مورخان، مادر عبدالله نيز به همراه آنان به كربلا رفت.
8- ام وهب
وي مادر وهب بن عبدالله بن خباب كلبي است. وهب نصراني بود و در بين راهكربلا، شيفتة امام حسين(ع) شد و مسلمان گرديد و همراه مادر و نوعروسش، به كاروانامام پيوسته، راهي كربلا شدند.
9- رويحه
همسر هاني بن عروة است. هاني كسي است كه مسلم بن عقيل در كوفه، در منزلاو ساكن شد و ابن زياد هاني را به جرم پناه دادن به مسلم، به قتل رساند. پسر هاني،يحيي بن هاني بن عروه نيز در روز عاشورا در گروه ياران امام حسين(ع) بهشهادترسيد.
رويحه، دختر عمر بن حجاج است كه در ماجراي عاشورا، در گروه عمر بن سعد بودوليكن اين دختر در دوستي اهلبيت پيامبر(ص)، مانند همسر و پسرش، صادق بود.
ب ـ حضور بانوان در جريان عاشورا
•1- حضرت زينب
در كاروان عاشقان كربلا، آفتاب جمع زنان زينب است. زني در كمال عمر خود،پنجاه و چندساله، زني كه ساليان در مدينه، محفل تفسير قرآنش، روشنايي بخش دل وديدة زنان و دختران شهر بوده است. زني كه به جهت شخصيت قوي و ممتازش، او را «امالعزائم» ميخواندند. زني با ارادهاي پولادين در اطاعت خداوندي و تقواي او. آري اوعقيلة بني هاشم بود؛ يعني بانوي خردمند خانوادة بني هاشم. اين خرد ناب، در عاشورا واسارت، جلوهاي ديگر يافت.
زينب در جريان عاشورا، يك انسان تمام است، او مثل ماه تمام، در كنار آفتاب گرمجان پر تلالؤ حسين(ع) است. و در واقع سكة سرمدي نهضت عاشورا را دو رويه است:حسين(ع) و زينب.
زينب كبرا، در اين واقعه، ملكة وقار ، خرد و حكمت است و چنين بود كه درماجراي عاشورا، نيابت امام حسين(ع) را بر عهده داشت تا امام سجاد بهبود حاصلكند.
شب عاشورا، همه چيز روشن شد. جنگ بين ياران امام و سپاه عمر بن سعد قطعيبود. طبيعي است كه زنان دغدغه و آشوب بيشتري داشتند. آنان در سيماي هر يك ازفرزندان خود، شوهران و برادرشان، چهرة يك شهيد در خون غلتيده را ميديدند. ديگرسخن هم نميگفتند. نگاهها و سكوت آنان گويا بود.
آن شب، زينب با امام حسين(ع) گفتگوها كرد. زينب نيز بيتاب بود. او تا آن روز،همه مصيبتها را در كنار حسين(ع) تحمل كرده بود، پايمال شدن حق پدر، دفن غريبانةمادر، شهادت پدر و برادر و… اكنون در چهرة حسين(ع) همة رفتگان را ميديد.
اما پرتو گفتگوي حسين(ع) آن بيتابيها را زدود و دل زينب آرام گرفت. توفانها از جان او رخت بربست و آفتاب شكيبايي برجانش تابيد.
و سرانجام روز عاشورا، در صحراي كربلا بزرگترين حماسة انسان رقم خورد؛حماسه عشق، حماسه هويت انساني.
پيكرهاي غرق در خون، با زخمهايي از ستاره افزون، در برابر ديدگان زنان وكودكان، فجيعترين صحنه تاريخ انساني بود. زنان و كودكان كه در خيمهها بودند، هرلحظه با ديدن پيكر شهيدي، از درد و داغ شهيد ميشدند. بانوان به گريه صدا بلندميكردند. بغض در گلويشان شكسته بود. اما با صدايي حبس شده در سينه، ميگريستند.مگر ميشود وقتي فضاي سينه ابري است و دل درياست و آسمان كوتاه و حسين تنها،نگريست؟
زينب به آرامكردن آنان پرداخت. او تكيهگاه و عقيلة خاندان است. اما خود او چه،آيا دل درياي او، آرام و قرار يافته است؟
زينب ميبايد بار غم و رنج صبوري و شكوه شكيبايي را بر دوش بگيرد. قامت اونبايد در برابر ستم بشكند و زبان او نبايد آني كلمهاي را ادا كند كه بوي افسردگي دهد وعلاوه از آن، تكيهگاه بازماندگان، او خواهد بود.
با پايان روز عاشورا، دشت خاموش شده بود. آسمان به سرخي ميزد، زمين وآسمان آن چنان تيره و غبارآلود شد كه در لابلاي سرخي آسمان، گويي ستارههاميسوختند.
صداي گرية زنان و كودكان در خيمهها پيچيده بود و صداي زينب بلند شد كه:«لَيْتَ السَّماءَ تَطابَقَتْ عَلَي الارضِ؛ اي كاش آسمان بر زمين فرود ميآمد».
به دستور عمر بن سعد، خيمههاي امام را آتش زدند. سواران جنايتكار به طرفخيمهها هجوم آوردند تا به غارت خاندان پيامبر دست بيازند. لحظات تلخ و كوبنده و همةبار مصيبت بر دوش زينب3 بود. زينب همة زنان و كودكان را جمع كرد و گفت: «هرچه اززيور آلات و وسايل گران قيمت دارند، در گوشهاي جمع كنند تا غارتيها، هرچهميخواهند ببرند و دست نامحرمي به سوي خاندان پيامبر دراز نشود».
زينب در اين لحظات طاقت فرسا، مسئوليت خطير ديگري نيز داشت؛ از سوييداغ دار غم مرگ برادر و فرزندان و خاندان خويش بود، از سويي ديگر پناه گاه زنان وكودكان است و از طرفي، پاسدار و مراقب علي بن الحسين(ع)، كه بيمار بود و در خيمهايخوابيده بود. مهاجمان خواستند به آن خيمه نيز حمله كنند، زينب، هم چون شيريخشمگين، خود را به برادر زادهاش رساند و در حمايت از او، گوش واره هايش را در آورد و بهسوي مرد مهاجم پرتاب كرد.
غروب عاشورا، پيكرهاي پاك شهيدان، مثل زورقي شكسته در ساحل دريايخون بر خاك افتاده بودند. خيمههاي سوخته، آواره شده بود. گويي همة تاريخ، همةهستي در آن صحرا خلاصه ميباشد.
در اين صحراي سوزان، در كنار جسدهاي شهيدان، همة مصيبت ها بر قلب زينبميباريد، چونان صخرهاي، آماج رگبارها و توفانها شده بود، آن لحظهها را نميتواننوشت. كلمات شكسته و مفاهيم پراكندهاند. غم از زمين ميجوشيد و از آسمان ميباريد.زينب بود و انبوهي از مصيبتها. اما زينب در آرامشي الهي، افقهاي دور دست رامينگريست و نگاه دور پروازش همه چيز را در خود ميسوخت و دشمن را حسرت به دلميگذاشت.
2- رباب
رباب، همسر امام حسين(ع) تنها زن از همسران امام بود كه با كاروان حسيني بهكربلا آمد و از نزديك شاهد آن منظرهاي دل خراش و صحنههاي خونين شد.
رباب از امام(ع) دختري داشت به نام «سكينه» و پسري به نام «عبدالله» مشهوربه علي اصغر كه در كربلا در شش ماهگي، در آغوش امام به تير حرمله شهيد شد.
امام حسين(ع) رباب را عاشقانه دوست داشت. وقتي رباب با سكينه براي ديدنكسان خويش، چند روزي خانه را از فروغ عشق و جمال خود تاريك ميگذاشت،حسين(ع) در دوري زن و فرزند بيآرام ميشد و ميسرود:
كان الليل موصول بليلاذا سارت سكينة و الرباب؛
تو گويي شب به ديگر شب ميپيوندد، هنگامي كه سكينه و رباب به مسافرتميروند.
و در زماني ديگر نيز سروده بود:
لَعَمْرُكَ اِنّني لَاُحِبُّ داراًتَكُونُ بِها سَكينة و الرُّبابُ
اُحِبُّهُما وَ ابْذَلُ كُلَّ ماليوَلَيْسَ لِعاتبٍ عِنْدي عِتابٌ؛
قسم به جان تو، آن خانهاي را دوست دارم كه در آن جا سكينه و رباب سكونتداشته باشند. آنان را دوست ميدارم و مكنت خويش را در راه آنان ميدهم و در اين بارههيچ نكوهش كنندهاي را بر من نكوهش نيست.
رباب نيز، از دل و جان، امام را دوست داشت و در سفر پر مخاطرة كربلا، هميشه يارو همراه امام بود. او زني، وفا پيشه بود و تمام رنج ها و دشواريها، در مسير مدينه تا مكه واز مكه تا كربلا را عاشقانه پذيرفت. منزل به منزل در كنار امام راه پيمود و تلخ كاميها را،در شور و شيدايي حضور امام، عاشق و سرمست، تحمل كرد.
او نماد محبت و وفاداري است. زني شاعر و اديب و قدر دان نعمت وجود امامحسين(ع) . رباب در كربلا، مثل الهة اساطير رفتار كرد. پس از آن كه ديد چگونه طفلشش ماههاش با لب تشنه، آماج تير زهرآگين دشمن شد، و وقتي ديد كه چگونه در آفتابتند و سوزان كربلا، حسين(ع) تنها را شهيد كردند و سپاه عمر بن سعد با نيزه و شمشير،بر پيكر پاك او ضربه زدند و اسبها بر پيكرش تاختند، با چشماني اشك بار، اما صبور ومقاوم، از كنار جسد شهيدان گذشت. از عمر رباب، آنچه باقي بود، به ماتم و اشك گذشت وهرگز زير سقفي ننشست و بعد از بازگشت از اسارت، بر سر مزار حسين(ع) مقيم شد. او الهه غم بود. آن قدر گريسته بود كه چشمانش ياري نميكرد. به گونهاي كه ديگر اشك درديدگانش نمانده بود.
3ـ فضه
همراه زينب در اين مسير عاشقانه، چهار زن هم چون ماه، از آفتاب كرامتزهرا و زينب روشنايي گرفتهبودند. زناني در سن شصت و هفتاد كه همه،پيامبر(ص) را درك كردهبودند. با پيامبر و خانوادة او زندگي كردهاند و حال باري ديگر آنان راميبينند كه مثل رودخانهاي شيرين، در دل درياي شور و در آن ظلمات تباه جان جامعهجارياند. كاروان شهيدان به مثابه رشتهاي از نور حركت كردند و آنان همگي در سيمايامام حسين(ع) ، پيامبر(ص) راو در سيماي زينب زهرا را ميبينند. آنان شاهدجوشش مهر بيپايان پيامبر(ص) به حسين(ع) بودند، و آن روز، خسته بار از رنجها ودشواريها، تلخ كام از زهري كه چشيدهاند، اما عاشق و سرمست همراه كاروان كربلاميرفتند.
يكي از اين بانوان، فضة نوبيه است. فضه را پيامبر(ص) به زهرا معرفي كرده بود تادر كار پرمشقت خانه به او كمك كند. او بعد از وفات حضرت زهرا، در خدمت حضرتزينب و در كربلا به همراه اهل بيت، يار و غمخوار زينب و كاروانيان بود. فضه حافظقرآن بود و جز به قرآن تكلم نميكرد.
4- روضه
بانوي ديگري كه همراه زينب در كاروان كربلا حضور داشت، روضه، خدمت كار خانه پيامبر(ص) بود. او اوّلين كسي بود كه به مردم ياد ميداد، چگونه بر پيامبر(ص) واردشوند و چگونه او را صدا بزنند.
5- مليكه
مليكه بنت علقمه، در حبشه خدمت كار جعفر بن ابي طالب بود. و هيچ گاه از درگاهو ولايت دور نشد و در ماجراي كربلا، دوشادوش زينب، ره ميسپرد و رنج ها رابه جانميخريد و در دفاع از حريم اهل بيت، مشقتها را تحمل ميكرد.
6- سلمي
چهارمين زني كه همراه زينب، در مسير كاروان كربلا، عاشقانه طي طريق ميكرد،سلمي بود. سلمي خدمتكار صفيه بنت عبدالمطلب.
7- رقيه
دختر سه سالهاي كه رنج راه و تشنگي كربلا و سختي غم از دست دادن پدر وبرادران و عموهاي خود را در دل ميكشيد. درست در همان زماني كه دختران هم سال اوبازي ميكردند، او مصيبت و رنج ها را ميآموخت. در سالهايي كه هم سالان او، درآغوش پدر، خندههاي شادي سر ميدادند، او باران تيرها و ضربههاي نيزهها را بر جسمپاره پارة پدر، مشاهده ميكرد.
يك دختر سه ساله چه قدر ميتواند تاب و توان و تحمل داشته باشد؟ چهرهاش دربرابر توفان تازيانة غمها و رنجها قرار ميگيرد و قامت كوچكش در مقابل مصيبتهاميشكند و سرانجام در شام، از شدت غم و اندوه، در حال اسارت ميميرد و در آنجادفنميشود.
8- سكينه
دختر امام حسين(ع) است. سكينه به همراه مادرش رباب و برادر شش ماههاشعلياصغر در كاروان عاشقان ره ميسپرد تا به كربلا رسيد. بار غمها در كربلا، سكينه رافشرد. شهادت برادر شيرخوارش او را چنان از خود بيخود كرده بود كه در لحظات وداعپدر، خاموش و لب فرو بسته، به نقطهاي چشم دوخته و گفتي روح از بدنش جدا شد.امام(ع) وقتي دختر خود را چنين ديد، در مقابلش بر زمين نشست و دستهايش را درميان دستان خستهاش گرفت و او را به شكيبايي دعوت نمود و صورتش را غرق بوسةوداع كرد و به ميدان برگشت.
در پايان كار عاشورا، كه امام به زمين افتاد و اسبش بدون صاحب به خيمههابرگشت، سكينه با فرياد وناله، جلو اسب دويد و بانوان ديگر از خيمهها بيرون آمدند.
9- ام اسحاق
وي مادر فاطمه صغرا و عبدالله رضيع است. به نقل بعضي از مورخان، دو تن ازهمسران امام حسين(ع) در كربلا حضور داشتند: رباب و اماسحاق. از امام حسين(ع) دوفرزند داشت: فاطمة صغرا (كه در قسمت اوّل در مورد او نوشتيم كه به نقل از مورخانغربي به نمايندگي از امام، به ايران رفت و بعد از مأموريت، به مكه برگشت و همراه كاروانامام به كربلا آمد) و فرزند دوم، عبدالله رضيع است كه همان روز عاشورا يا يك روز قبل ازآن، متولد شده و روز عاشورا نيز به شهادت رسيد.
10- فاطمه
همسر گرامي حضرت سجاد(ع) است. او دختر امام حسن مجتبي(ع) و از بانوان باعظمت شيعه است. وي به همراه شوهرش امام زين العابدين(ع) و فرزند ارجمندش اماممحمدباقر(ع) در كربلا حضور داشت و سپس در سلك اسيران به شام رفت و در همةمصيبتها با ديگر اهل بيت شريك بود. چه گذشت براين بانوي گرامي، وقتي كه شوهربيمار خود را در زير غل و زنجير بالاي شتر نگريست، و طفل چهار سالة خود را گرسنه وتشنه يافت و خودش را محتاج پارچهاي ديد كه خود را از ديد نامحرمان بپوشاند، و ازطرفي ديگر، سرهاي خويشاوندان خود را بر نيزهديد.
11- زينب صغرا
دختر امام علي(ع) است كه به همراه شوهرش، محمد بن عقيل بن ابيطالب دركربلا بود. پس از شهادت محمد بن عقيل، به همراه اهل بيت به اسارت به شام رفته و رنجاسيري كشيد. پس از مراجعت به مدينه، با فراس بن جعدة بن هبيرة المخزومي ازدواجكرد. جعدة بن هبيره، پسر خواهر امام علي(ع) ام هانياست.
12- رقية الكبري (ام كلثوم صغرا)
دختر اميرالمؤمنين امام علي(ع) و همسر مسلم بن عقيل(ع) است. مسلم از او دوپسر به نام عبدالله و محمد و يك دختر به نام حميده داشت و هرسه عضو اين خانواده دركربلا بودند كه هر دو پسر در كربلا شهيد شدند. عبدالله شوهر جناب سكينه دختر امامحسين(ع) بود.
نام مادر رقيه، صهباي تغلبيه معروف به، ام حبيبه بود كه رقيه و عمر بن علي، بهصورت دوقلو از صهبا متولد شده بودند.
مؤلف رياحين الشريعه (در ج3 ـ ص 299) از رقيه با عنوان «ام كلثوم صغرا» نامميبرد.
13- حميده
مسلم بن عقيل، دختر كوچكي داشت كه به همراه خانوادهاش رهسپار كربلاشد.وقتي در مسير مكه به كوفه در منزل زباله خبر شهادت مسلم را به امام حسين(ع)رساندند. امام بعد از اعلام خبر به يارانش، دختر مسلم را صدا كرد. او را روي زانوي خويشنشاند و نوازش كرد. دخترك زيرك و باهوش بود، از حالت امام و گونة نوازش، فهميد وگفت: «يابن رسول الله، مثل اين كه خبر مرگ پدرم را ميدهي؟» اباعبدالله(ع) متأثر شدو فرمود: «دختركم، من به جاي پدرت هستم.» صداي گريه بلند شد. امام حسين(ع) روبه فرزندان عقيل كرد و فرمود: «فرزندان عقيل! شما يك شهيد داديد، بس است،ميتوانيد بر گرديد.» عرض كردند: «يابن رسول الله! ما تا پايان كار در خدمت شماخواهيم بود و از هيچ چيز نميترسيم.»
مؤلف عمدة الطالب نام دختر مسلم بن عقيل را «حميده» مينويسد.
مرتضي مدرسي چهاردهي، در كتاب مسلم بن عقيل به روايت از اعثم كوفيمينويسد، دو تن از پسران مسلم به نام عبدالله و محمد در كربلا حضور داشتند كه بهشهادت رسيدند و دختركي سيزده ساله كه با دختران حسين بنعلي(ع) در سفركربلابود.
14- ليلا
بانوي حرم امام حسين(ع) و مادر گرامي علي اكبر، شهيد كربلا است. ليلا دخترابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي است.
تاكنون در مورد اين كه ليلا در كربلا بوده، در كتابهاي تاريخي مطلبي نيامدهاست. اما از حيات او بعد از واقعة كربلا، نوشتهاند كه: «لحظهاي صداي ناله و شيون از خانةليلا» در مدينه قطع نميشد».
مؤلف رياحين الشريعه از اين بانوي عالي قدر، با نام «ام ليلي» ياد ميكند در اشعارعربي و فارسي و هم چنين در نقل مطالب از منابع مورد استفادهاش، نام «ليلي» نوشتهشده و همين نام نيز در نوشتار و گفتار عامه معروف است.
15- فاطمة صغرا
دختر ارجمند امام علي(ع) است كه به نقل مؤلف رياحينالشريعه از بانوان دشتكربلاست.
16- ليلا
همسر گرامي امام علي(ع) است. او دختر مسعود بن خالد بن ربعي التميميه بود.فرزند گرامي ليلا به نام «عبدالله اصغر» در روز عاشورا در ركاب حضرت سيدالشهدا(ع) بهشهادت رسيد و بعضي از مورخان مينويسند كه علاوه بر عبدالله اصغر، محمد اصغر نيزدر كربلا شهيد شد.
17- ام كلثوم
دختر حضرت زينب3است كه به عقد قاسم بن محمد بن جعفر بن ابيطالب درآمده بود. اين دختر عمو و پسر عمو، هر دو در كربلا حضور داشتند. و قاسم در ركاب امامحسين(ع) به شهادت رسيد و اين بانوي گرامي در همة ماجراي عاشورا سهيم وشريكبود.
18- رمله (نجمه)
«رمله» و به قولي «نجمه» مادر قاسم بن الحسن(ع) است كه در كربلا به همراهفرزند رشيدش حضور داشت و جناب قاسم در ركاب عموي خود به درجه شهادت نايلآمد.
19- ام الثغر
نامش «خوصا» دختر عمرو بن عامر كلابي است. ابوالفرج در مقاتل الطالبين گويد:عقيل بن ابيطالب (برادر امام علي(ع)) او را تزويج كرد و جعفر از او متولد گرديد. اين مادرو پسر هر دو در كربلا حضور داشتند و جعفر در ركاب امام حسين(ع) به شهادترسيد.
20- شهربانو
يكي از بانوان دشت كربلاست. ارباب مقاتل گفتهاند كه در روز عاشورا طفلي ازسراپرده بيرون شد و دو گوشواره در گوش داشت. از وحشت و حيرت به چپ و راست نظرميكرد. از آن واقعة هولناك آن چنان در بيم و اضطراب بود كه گوشوارههاي او از لرزشسر و تن او، ميلرزيد. در اين حال به ناگاه، سنگين دلي كه او را «هاني بن ثبيت»ميگفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. گفتهاند كه در وقت شهادت آن طفل، مادرششهربانو ايستاده و به او نظر ميكرد و ياراي سخن گفتن و حركت كردن نداشت.
21- حسنيه
او خدمت كار خانة امام زين العابدين بود. مينويسند: «حسنيه كنيزي بود كه او راامام حسين(ع) از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريده و به عقد مردي به نام «سهم» درآورد. پسري بنام «مُنْجِح» از او متولد شد. مادر و پسر به همراه خاندان پيامبر(ص) به كربلاآمدند و مُنجح به درجة رفيعه شهادت نائل آمد و مادرش به همراه اهل بيت به اسارت بهشام رفت.»
22- فكهيه
او همسر عبدالله بن اريقط است. اين زن، خدمت كار خانة جناب رباب (همسرامام حسين(ع)) بود. وي از عبدالله، پسري به نام «قارب» داشت كه در كربلا شهيد شد.فكهيه نيز به همراه رباب در سلك اسيران اهلبيت به شام رفت.
23- ام خلف
او همسر مسلم بن عوسجه بود كه به همراه شوهر و فرزند خويش در حماسةعاشورا شركت داشت. بعد از شهادت مسلم بن عوسجه، فرزندش خلف آهنگ حمله بهدشمن كرد ولي حضرت سيدالشهدا(ع) او رانهي كرد و فرمود: «اي جوان! پدرت شهيدشد، اگر تو نيز شهيد شوي، مادرت در پناه چه كسي، در اين بيابان خواهد بود؟»
فرزند مسلم، مردّد ماند كه چه بكند؟! مادرش، شتابان جلو آمد و گفت: «اي فرزند!مبادا سلامت خود را بر ياري پسر پيامبر(ص) برگزيني كه هرگز از تو راضي نخواهم شد.»فرزند مسلم، عنان برگرفت و به سوي دشمن حمله كرد.
او مردانه تلاش كرد و با كشتن جمعي از مشركان، سرانجام به شهادت رسيد.كوفيان، سر او را بريدند و به سوي مادرش افكندند. مادر سر فرزند شهيدش را برداشت وآن را بوسيد و چنان گريست كه همگان را به گريه آورد.
24- ام وهب
مادر وهب بن عبدالله خباب كلبي است. آن روز كه آتش جنگ در كربلا شعلهورشد، ياران باوفاي امام، هر يك به ميدان ميرفتند و امام را ياري ميكردند. ام وهب، وقتيكه ديد گرگان آدمخوار يزيدي باامام حسين(ع) در نبرد شدند، رو به فرزندش وهب كرد وگفت: «فرزندم، برخيز و پسر پيامبر را درياب.»وهب گفت: «چنان ميكنم و تا آنجا كهتوانايي دارم كوتاهي نخواهم كرد.»وهب روانه ميدان شد و چنين رجز خواند: «اگر مرانميشناسيد بدانيد من فرزند عبدالله بن خباب كلبي هستم. به زودي مرا خواهيد شناختو ضرب دست مر ا خواهيد چشيد. حمله و جلالت و صولت مرا خواهيد شناخت، كه من،نخست خون برادرانم را حفظ ميكنم و آنگاه خون خود را».
وهب آن قدر جنگيد تا دو دستانش قطع شد و اسير گرديد. عمر سعد دستور دادگردنش را زدند و سرش را به طرف سپاه امام حسين(ع) پرت كردند. مادر سر را برداشت وبوسيد و گفت: «سپاس خداي را كه روي مرا به شهادت تو پيش روي حسين(ع) سفيدكرد».
سپس سر وهب را به سوي سپاه ابن سعد پرتاب كرد و گفت: «ما آنچه در راه خدادادهايم پس نميگيريم«.
بعضي از مورخان مينويسند: ام وهب، بعد از شهادت فرزندش، ستون خيمه رابرداشت و به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت. سپس به دستور امام از ميدان برگشت.
ام وهب هنگام حمله با عمود خيمه، اين رجز را ميخواند:
- انا عجوز في النساء اضربكم بضربة عنيفة دون بني فاطمة الشريفة
- ضعيفةخالية بالية نحيفة دون بني فاطمة الشريفة دون بني فاطمة الشريفة
«من در ميان زنان، زني ضعيف و ناتوان هستم، لكن براي حمايت از فرزندانفاطمه با شما ميجنگم و سختترين ضربهها را بر شما وارد ميآورم«.
نويسندة كتاب خاندان وهب نام ام وهب را «قمر» مينويسد. همچنين مؤلفرياحين الشريعه (در ج 3، ص 301) نام او را «قمري» و «قمر» نوشته است.
25- همسر وهب
دخترك نوجواني كه مورخان نام او را «عذرا» نوشتهاند. تازه باوهب بن عبدالله بنخباب كلبي ازدواج كرده بود كه در مسير كاروان خود، وقتي همسرش شيفتة امامحسين(ع) گرديد و مسلمان شد، به كاروان امام پيوستند. روز عاشورا، وقتي وهب برايوداع به خيمه آمد، عذرا گرفت: اي كاش جهاد به زنان نيز واجب ميشد، تا من نيزميتوانستم جان نالايقم را فداي امام كنم.
در روز عاشورا، هنوز بيش از هفده روز از ازدواج آنان نميگذشت كه همسرش وهبروانة ميدان گرديد و چنان سهمگين به دشمن حمله كرد كه آنان از جنگ تن به تن دستكشيده و دسته جمعي به او حمله بردند. عذرا كه حربهاي سنگين در دست داشت به اونزديك شد تا يارياش كند. وهب در حالي كه سعي ميكرد با وجود زخمهاي فراوانشسرپا بايستد، از همسرش ميخواست تا به ميان خيمهها باز گردد، ولي زن ميگفت:«نميگذارم تنها به بهشت بروي! قسم به پدر و مادرم، امروز روز افتخار من و توست كه درراه عزيزترين و برجستهترين افراد از خاندان رسولالله ميجنگيم.» امام(ع) فرمود: «خداتورا جزاي نيكو دهد، به خيمهها برگرد…» و او برگشت.
26- ام وهب
همسر عبدالله بن عمير كلبي است. ام وهب دختر عبد از خانوادة غرة بن قاسطبود. عبدالله از بزرگان قبيلة بني عليم و از اشراف كوفه بود و در محلة بئرالجعد همدان كهاز محلههاي بزرگ كوفه بود، منزل داشت. پيش از آن كه به كربلا آيد، قصد داشت برايجهاد به اطراف ري برود، اما چون ديد مردم كوفه دسته دسته به جنگ حسين(ع)ميروند، از رفتن به جهاد منصرف گشت و دفاه از حسين(ع) را واجبتر ديد و به همراههمسرش از كوفه خارج شد و شبانه خود را به اردوگاه حسين(ع) رسانيد.
عبدالله در صبح عاشورا در نبرد تن به تن با لشكريان عمر سعد دليرانه جنگيد و دونفر را كشت و انگشتانش در اين جنگ قطع گرديد. همسرش ـ ام وهب ـ كه از دور نبردشجاعانة شوهرش را ميديد عمودي به دست گرفت و به كمك وي شتافت و در حالي كههلهله ميكرد، ميگفت: «پدر و مادرم فداي تو باد كه براي خاندان پيامبر جهاد ميكني وبرضد دشمنان ا´نان ميرزمي عبدالله خواست او را به خيمه برگرداند، ولي او دامن عبداللهرا گرفت و فرياد كشيد: «به خدا من تو را ترك نميكنم، تا همراه تو كشته شوم.» امامحسين(ع) چون چنين ديد، ام وهب را با صداي بلند به سوي خيمهها خواند و فرمود كه:«زنان را جهاد نشايد».
پس ام وهب به خيمهها برگشت و عبدالله به ميدان رفت. در مرحلة دوم جنگ كهشمر جهت آتش زدن خيمهها حمله كرده بود، عبدالله با شجاعتي بسيار جنگيد و بهشهادت رسيد. همسرش چون جسد شوهرش را بر روي خاك ديد، شتابان بر سر جنازة اورفت و در حالي كه خون از سر و صورت همسرش پاك ميكرد، گفت: «بهشت گوارايت باد،من نيز از خداي خويش ميخواهم كه جاي تو را در اعلا عليين قرار دهد و مرا نيز درمصاحبت تو بگمارد.»
شمر كه در آن نزديكي، شاهد ماجرا بود، به غلامش رستم گفت: «سرش را با عمودبكوب.»
زن، سخن شمر را شنيد، ولي همچنان استوار و بي هراس و وحشت بر جاي خودنشست و خاك و خون از سر پاك شوهرش زدود، ناگاه آن ستمگر ديو سيرت و خون آشامبيرحم، چنان عمودي بر سرش كوفت كه بيدرنگ روح پاكش به آسمانها پرواز كرد و آنزن در كنار جسد مطهر همسرش به شهادت رسيد و بدينگونه زن عاشورايي ديگري درصدر تاريخ جاي گرفت.
ام وهب، نخستين زني است كه در كربلا به افتخار شهادت نايل آمد.
27ـ مادر عبدالله بن عمير
او نيز همراه فرزندش در كربلا بود. بعد از شهادت عبدالله، او عمود خيمه را برداشتو به دشمن حمله كرد. اما به دستور امام(ع) به خيمهها برگشت و امام براي خانوادة آنان،دعاي خير كرد و فرمود: «خداوند به شما جزاي خير دهد كه دربارة دين خدا و همراهيفرزند پيامبر خود كوتاهي نكرديد. شما را به بهشت و رضايت خدا و پيغمبر بشارتميدهم«.
28ـ مادر عمرو بن جناده
نام اين بانوي شجاع، «بحريه» بنت مسعود الخزرجي است. عمرو بن جناده يازدهساله بود. پس از آن كه پدرش جنادة بن كعب انصاري به شهادت رسيد، از امام(ع) اجازهپيكار خواست. امام(ع) فرمود: «اين جوان، پدرش شهيد شد، شايد شهادتت او برايمادرش بسيار ناگوار باشد.» و بدين جهت اجازة پيكارنداد. عمرو گفت: «يابن رسولالله،مادرم مرا به جنگ فرستاده و مرا تشويق به كارزار كرده است.»
امام اجازه داد و وي به ميدان رفت و بعد از مدتي پيكار، به شهادت رسيد. سر او رابريدند و به سوي سپاه امام انداختند. مادرش سر فرزند را برداشت و پاكيزه كرد و بوسيد وسر را به سوي سپاه عمر سعد انداخت و در حالي كه مسلح شده بود، به سپاه عمر سعدحمله كرد و دو نفر را به قتل رساند. اما بعداً به توصيه امام حسين(ع) به خيمهها برگشت.
ج) بعد از عاشورا
غروب روز عاشورا، سپاه عمر بن سعد به طرف خيمهها هجوم آوردند. از مردانبنيهاشم كسي جز امام سجاد بيمار، زنده نبود. لحظههايي تلخ و كوبنده ايجاد شد.صداي گرية زنان و كودكان، مثل رشته هايي از روشنايي، در هم پيوند ميخورد. در ميدانجنگ، پيكرهاي پاك و پاره پاره عزيزانشان افتاده بود و اكنون خودشان در برابر هجومدشمنان قرار گرفته بودند. دشمن براي غارت به خيمهها حمله آورد. دور ديگري از فاجعهكربلا آغاز شده بود: غارت و اسارت. در اين صحنه نيز، زنان شجاع اهل بيت، هر كدام بهتنهايي، حماسهها آفريدند. گويي همه تاريخ و همه هستي در آن صحرا خلاصه ميشدبود و اين صدايي مظلومانه بود كه از حنجرة زنان و كودكان معصوم بر آن بيابانطيناندازميشد.
1- زينب
با هجوم دشمن به خيمهها، زينب كه بعد از شهادت برادرش، نيابت خاصة او را برعهده داشت، مسئوليت بزرگي را بر دوش كشيده . زني كه باران مصيبت بر قلبش باريده وطوفان دردها و رنجها او را فراگرفته، در برابر دشمن، بر بالاي بلنداي معروف به تلّ زينبيهميرود و فرياد ميزند: «عمر سعد»، اگر منظور سپاهيان تو از حمله به خيمهها به يغمابردن اسباب و وسايل و زيورآلات است، خودمان ميدهيم، به سپاهت بگو شتاب نكنند.مگذار دست نامحرمان به سوي خانوادة پيامبر(ص) دراز شود».
زينب، همة زنان و كودكان را گرد آورد و درخواست كرد تا هرچه لباس خوب وزيورآلات دارند در گوشهاي جمع كنند.
سپاه عمر سعد آمدند و آنچه را بود، غارت كردند و حتي بعضيها به زنان و دخترانيورش ميبردند تا مقنعه و چادر از سر آنان بربايند.
زينب، در آن روز مسئوليتهاي بسياري برعهده داشت و همه را به خوبي انجامداد؛ از سويي پناهگاه زنان و كودكان بود و همه را سريعاً جمع كرد و از خيمههاي سوخته،خيمه هايي جديد ساخت و همه را در خيمهها جا داد، از سويي ديگر، پاسدار و مراقب امامسجاد(ع) بود. وقتي ديد كه سواري به سوي خيمة امام سجود هجوم ميبرد، فوري خود رابه خيمة برادرزادهاش رساند و از تعرض به حريم امامت جلوگيري كرد.
عمر سعد دستور داد، همه بازماندكان فاجعة كربلا را به اسارت بگيرند. آن شب رادر كربلا ماندند. سپيده دم، سپاه براي بازگشت به كوفه آرايش پيدا كرد. دوران اسارتشروع شد.
در آن سپيده دم، صبا بر شهيدان ميوزيد. خانوادة پيامبر، در سرزميني غريب،بيكس و بيپناه، در محاصرة دشمنان قرار داشتند. سپاه عمر سعد ميخواستند، آنان راحركت دهند و آنان، زينب، رباب، ام كلثوم، فاطمه و سكينه و… و امام سجاد(ع)، چگونه ازكنار شهيدانشان بروند؟
نزديك غروب روز يازدهم محرم، كاروان اسيران به سوي كوفه حركت كردند.فاصلة كربلا تا كوفه را كه شبانه طي كردند، براي خانواده، زنان و كودكان، كه از شب عاشوراچشم بر هم ننهاده بودند و قلبهايشان سرشار از غم و مصيبت بود، ساعات تلخ وفرسايندهاي بود.
هر قبيله از سپاهيان عمر سعد با سرهاي شهيدان كه بر نيزه زده بودند، حركتميكردند و اسيران، دست بسته به دنبال هم به راه افتادند. در آغاز صف اسيران، علي بنالحسين(ع) زنجير در دست گام بر ميدارد و در پايان زينب3 با قامتي افراشته و نگاهيغمزده و عميق منظرة حركت اسيران را در پيش رو دارد و قدري جلوتر، زنجيرة نيزهدارانو طلوع آفتاب سرهاي شهيدانرا بر نيزههامي بيند؛ بر بلندترين نيزه سر حسين(ع) رازده بودند.
زينب با آرامش و شكوهي خاص، در انتهاي صف اسيران، رهميپيمود ولحظههاي زندگي را در خاطرش مرور ميكرد: از مدينه كه حركت ميكردند همة جوانان وبرادران و فرزندانش، حسين و عباس و… زنان را با حرمت تمام در محملها نشانده بودند؛از مكه كه به سوي كوفه راه افتادند، منزل به منزل، آتش خاطرهاي را به جاي گذاشتند، دركربلا، پيمان شكنان كه هزاران نامه به امام نوشتند و او را دعوت كرده بودند، با شمشير بهاستقبالشان آمدند و همة مردان و جوانان بنيهاشم را، از دم تيغ گذراندند و بر اجسادشاناسب تاختند و خانوادة پيامبر را به اسارت گرفتند.
زينب آرام و پرشكوه به سر برادر و كاروان غم زده و كودكان مينگريست.
سپيده دم دوازدهم محرم، كاروان اسيران به كوفه رسيد. عمر سعد دستور داده بودتا سرهاي شهيدان، زودتر به كوفه برسد و در ميدان عمومي شهر نصب گردد. ابن زياد نيزدستور داده بود كوفه را تزيين كنند و جشن و سرور فراهم ا´ورند. مردم در خيابانهاي كوفهجمع شده بودند. كاروان اسيران وارد كوفه شد. خانوادة پيامبر، حدود بيست سال پيش،نزديك به پنج سال در دوران حكومت امام علي(ع) در اين شهر زندگي كرده بودند، بامردم آشنا بودند و امروز خانوادة علي(ع) ، اسيرانه وارد كوفه ميشدند.
برخي از مردم براي اسيران، نان و خرما ميآوردند. زينب گفت: «صدقه بر خانوادهپيامبر حرام است و اجازه نداد كسي از آنان نان و خرما استفاده كند».
صداي مردم به گريه بلند شد. آنان اندك اندك به هوش ميآمدند. وقتي خانوادةپيامبر را بسته در زنجير و در حال اسارت ميديدند، اشك از ديدگانشان ميباريد. چشمانمردم باراني شده بود و دل هايشان طوفاني.
وقتي چشمانشان به سرهاي شهيدان و كاروان اسيران ميافتاد، از خجالتسرهايشان را پايين ميافكندند و با دست بر صورتهايشان ميزدند و ناله سر ميدادند…
زينب، صحنه را براي ابلاغ پيام عاشورا مهيا ديد، گفتي جريان مذاب آتش بود كهاز قلب پردودش، آتش فشاني سر ميكشيد. صداي او، صداي هلهله و شادي و نيز صدايگريه مردم كوفه را آرام كرد. مردم آرام شدند. زينب پس از ستايش خداوند، مردم كوفه رانكوهش كرد و از پيمان شكني آنان گفت و آنان را زيان كار و غدار خواند.
زينب گفت: «آيا ميدانيد چگونه داغ بر دل پيامبر خدا نهاديد؟ حرمت او راشكستيد و خون فرزندان او را ريختيد؟ آن چنان كار نابخردانهاي كرديد كه زمين و آسماناز شرّ آن لبريز است و شگفت مداريد كه چشم فلك خون ريز است«.
گويا، سخنان علي بود كه از زبان زينب بلند ميشد. مردم با اين صدا و كلام آشنابودند. هنوز سخنان زينب به پايان نرسيده بود كه صداي گرية مردم بلند شد. سخنانكوبندة زينب، چونان پتكي آهنين بر سرتماشاگران فرود آمد.
مردم كوفه، از درون شكستند و صداي گريةشان، صداي پشيماني آنان بود. مردماز خجالت چهرة خود را ميپوشانيدند و دستان خود را ميگزيدند. هيچ كس مردم كوفه رامثل آن روز گريان نديده بود.
كاروان اسيران را با عجله وارد كاخ ابن زياد كردند. بزرگان كوفه و فرماندههاي سپاهو جمعي از پيمان شكنان در كاخ جمع شده بودند. ابن زياد در حالي كه با چوب بر لبانمبارك امام ميزد، خطاب به زينب گفت: «سپاس خداوندي را كه شما را رسوا كرد و قصه وفتنة شما را دروغ گردانيد».
اين بار نيز زينب خروشيد و پاسخ داد: «سپاس خداوندي را كه ما را به وجودمحمد(ص) گرامي داشت و ما را پاك و پيراسته گردانيد. چنان نيست كه تو ميگويي، بلكهكار تبهكاران و بدكاران، دروغاست«.
ابن زياد گفت: «كار خدارا با خاندانت چگونه ديدي؟»
زينب گفت: «جز زيبايي نديدم. شهادت براي آنان مقدر شده بود. به زودي خداوندآنان و تو را گردهما´وردو داوري خواهد كرد و در آن روز، مشخص خواهد شد كه پيروزي ازآن كيست؟»
آرامش و وقار و تسلط زينب بر روح و سخنانش، كام زياد را تلخ كرد و جشنپيروزياش، به جشن شكست و آبروريزي انجاميد.
ابن زياد از فرط ناراحتي دستور كشتن زينب را صادر كرد، ولي سخنان زينبآنچنان افراد مجلس را برانگيخت كه تعدادي از آنان به ابن زياد اعتراض كردند و ابنزياد حرفش را عوض كرد و نظري بر امام سجاد افكند. زينب علي بن الحسين(ع) را درآغوش كشيد و فرياد زد: «اگر ميخواهي او را بكشي، مرا هم با او بكش«.
و بدين ترتيب، زينب، براي چندمين بار از حريم امامت دفاع و پاسداري نمود.
كاروان اسيران در 15 يا 19 يا 20 محرم از كوفه به طرف شام حركت كردند، تا يزيداز نزديك، نابودي خاندان پيامبر را ببيند.
اوّلين روز صفر سال 61 هجري كاروان به شام رسيد؛ اسيراني كه آنان را با زنجيربسته بودند. علي بن الحسين(ع) هم كه زنجير به گردنش بسته شده بود، از كوفه تا شام،يكسره غرق سكوت بود و كلمهاي سخن نگفت. اما چشمان بيدار و دل پرشعلهاشلحظهاي آرام نداشت. ميديد كه زينب3 سهمية نانش را نميخورد و به كودكان ميدهدو شبها از ضعف، همواره نماز شبش را نشسته ميخواند. چشمان پاك و پرصفاي عليبن الحسين(ع) شاهد بود كه حتي يك شب، نماز شبانة زينب3 ترك نشد.
اسيران را به طرف قصر يزيد حركت دادند. زنان شام دف ميزدند و هلهلهميكردند. صداي شادماني، صداي دف و طبل در شام پيچيده بود. خانواده پيامبر(ص)تكرار صحنة كوفه را در شام ديدند. آرام و پرشكوه وارد مجلس يزيد شدند.
يزيد با چوب بر لبهاي امام حسين(ع) مينواخت و شعر ميخواند و شاديميكرد. در درون زينب توفاني از آتش و دود بر پا شده بود. نگاه زينب بر چهرة حسين(ع)بود و صداي برخورد چوب دستي بر لبها و دندانهاي درخشان حسين(ع) روحش راآزرد. ناگاه صداي زينب در كاخ يزيد بلند شد:
«اي پسر آزادشدگان! آيا ميپنداري كه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردهاي وخانواده پيغمبر را شهر به شهر ميبري و افتخار ميكني؟ به خدا اين شادي، عزاي توستو اين زندگي براي تو بلاست! آيا با چوب دستي بر دندان جگر گوشة پيامبر ميزني وشادي ميكني؟ به زودي در پيش گاه خداوند حاضر خواهي شد و كيفر خواهي ديد. اما ايدشمن و دشمن زادة خدا، من هم اكنون تورا خوار ميدارم و اهانت هاي تو را به هيچميگيرم. خدايا حق ما را بستان و كساني را كه به ما ستم كردند، به كيفر رسان«.
غرور و تبختر يزيد شكست و آبرويش برباد رفت. يزيد در درة تباهي و غرورسرنگون شد و زينب همچنان بر قلة آزادگي و عزت ايستاده بود.
در اين هنگام، مردي از اهل شام، براي اين كه ابهت سخنان زينب را بشكند ومجلس را به نفع يزيد تمام كند، نگاهش را به چهرة فاطمه، دختر امام حسين(ع) افكند وبه يزيد گفت: «اي اميرمؤمنان! اين اسير را به من ببخش.» درد و دغدغه بر جان فاطمهافتاد. اما اين بار نيز زينب، شجاعانه فاطمه را به خود چسبانيد و فرياد زد: «اي دروغگو وفرومايه، تو و يزيد چنين حقي نداريد. اينان خانوادة پيامبرند و شما شايستگي وصلت بااين خاندان پاك را نداريد.»
يزيد يكبار ديگر شرمگين و درمانده ماند. شرنگي جانكاه بر جان تباهش وضربهاي سهمگين بر چهرة پيروزي خيالي او افتاد.
فرداي آن روز، سخنراني علي بن الحسين(ع) در مسجد شام ضربة ديگري بودبر ابهت دروغين يزيد. سخنان امام سجاد(ع) مردم را آگاه كرد و صداي آنان به ناله وضجه بلند شد.
يزيد ناچار اجازه داد خانوادة پيامبر در آن چند روزي كه در دمشق ماندند، آزادانهبراي شهيدان كربلا عزاداري كنند. مردم شام بر اثر سخنرانيهاي زينب و علي بنالحسين(ع) و صداي عزاداري و تماس گاه بيگاه اسيران با آنان در آستانة دگرگوني وراهيابي به واقعيتها بودند. ناچار دستگاه يزيد، تصميم گرفت خانواده پيامبر(ص) را از شامخارج كنند و به مدينه باز گردانند.
كاروان خانواده در 20 صفر 61 هجري به مدينه وارد شد. پردههاي اشك، چشمانهمه را پوشانده بود. كوهي از مصيبت را بردوش ميكشيدند. مردم، خانواده پيامبر را درميان گرفته بود و ميگريستند. انگار همة مدينه به حركت آمده بود. همه گريه كنان و نوحهخوان بر سر و سينه ميزدند.
چشمان زينبپيوسته گرم اشك بود. ابتدا به زيارت مرقد مطهرپيامبراسلام(ص) رفتند. صداي زينب به گوش ميرسيد كه: «اي رسول خدا، خبر كشتهشدن حسين را آوردهايم«.
خانوادة پيامبر، زنان بنيهاشم همه سياه پوشيده بودند. چشمان آنان همواره گرماشك بود، نه آرايش كردند و نه شادي. نوشتهاند كه تا پنج سال، دودي در خانوادهبنيهاشم ديده نشد؛ يعني مهمانيهايي كه معمولاً برگزار ميشد، متوقف شده بود.
زينب آن چنان عزادار و مصيبتزده بود كه پيكرش تاب آن همه درد رانداشت. اما او بيقرار و ناآرام بود. عاشورا او را لحظهاي آرام نمينهاد. مگر ميتوانست آرامبگيرد؟ در خانه و مسجد براي مردم سخن ميگفت. جمعيت در اطرافش حلقه ميزدند واو واقعة كربلا را، شهادت امام حسين و يارانش را و اسارت خانواده پيامبر را براي آنانتعريف ميكرد. آگاهي مثل موجهايي دريا به سوي ساحل جان مردم، هر روز و هر لحظهدر حركت بود.
موجي از اشك و توفاني از فرياد در مدينه ايجاد شده بود. رعب و استبداد حكومتيزيد، شكسته شده بود. زينب از طرف امام سجاد(ع) نيابت خاصه داشت، احكام اسلاميرا براي مردم بيان كند. و خانة او همواره محل مراجعة مردم بود. مخالفان حكومتبنياميه و انقلابيهاي شجاع؛ مانند: ابراهيم فرزند مالك اشتر و عبدالله پسر حنظلهغسيل الملائكه و…، شوريده و شيداي سخنان زينب بودند.
كار زينب ابلاغ خون شهيدان بود، درخشش عاشورا در ميان مردم، زنده نگاهداشتن خاطرة شهيدان و راه آنان. سخنان زينب، نهضت بيداري در مدينه را آغاز كرد، هرروز در گوشه و كنار مدينه مجالسي برپا ميشد و شعلههاي بيداري افروخته ميگرديد.
عبيدلي در اخبار الزينبيات نوشته است كه زينب كبرا آشكارا مردم را به قيامبرضد يزيد فرا ميخواند و ميگفت: «حكومت يزيد، بايد تاوان عاشورا را بپردازد».
روزي كه زينب مثل دريا خاموش شد، سرشار از رنجهاي سنگين و غمهايعميق بود. عاشورا و اسارت را پشت سر گذاشته بود، امّا نگاه دور پرواز او نهضت مدينه راميديد كه ابراهيم پسر مالك اشتر، عبدالله پسر حنظله و پسران شجاع مدينه، از ستميزيد بر جان آمدهاند و بر حكومت شوريدهاند ومردم مكه به پا خاستهاند و جوانههاينهضت و بيداري در ميان مردم كوفه روييده است.
2- ام كلثوم
ام كلثوم، دومين خواهر امام حسين(ع)، ازجهت سن و فضل، تالي زينب است.همانگونه كه در تحمل مسئوليتها و دشواريهاي بعد از نهضت خونين و شهادت امامحسين(ع) شريك و همكار او بود.
در لحظة وداع امام حسين(ع)، امكلثوم ناله و فرياد ميكرد و از اينكه ميديدبرادرش به مقابلة با لشكري خون آشام ميرود، اشك از چشمانش سرازير بود. امام او راتسلي دادند و دعوت به صبر نمودند.
هنگامة سخت عاشورا و تنهايي امام حسين(ع)، در دل توفاني علي بنالحسين(ع) آشوبها ساخته بود و آرام و قرار را از او گرفته بود. در حال بيماري، از فرطغيرت و شجاعت، در حالي كه به عصا تكيه ميداد عزم ميدان كرد. امكلثوم از خيمههاشتابان خارج شد و پشت سر امام حركت كرد تا مانع عزيمت او به ميدان گردد و سرانجامبا سفارش امام حسين(ع) به امكلثوم، برادرزادهاش را به خيمهها برگرداند.
بعد از پايان فاجعة عاشورا، وقتي كاروان اسيران را به كوفه وارد ميكردند، امكلثوم،نيز به همراه كاروان بود. وقتي ديد كه نگاه تند و آزاردهندة عدهاي از مردم كوفه به طرفزنان خاندان پيامبر است، فريادي غيرتمندانه برآورد: «اي مردم كوفه، از خدا و رسولخدا شرم نميكنيد كه به خانوادة پيامبر(ص) نظر ميكنيد؟»
روزگاري به وقت حكومت امام علي(ع) در كوفه، امكلثوم به عنوان دختر خليفهعزت و احترام داشت، اما اين بار در حالي وارد كوفه ميشد، كه كوفيان براي تفريح وتماشاي آنان به كوچه و خيابان آمده بودند. او در حالي وارد كوفه ميشد كه سرهاي برادرانو عموزادگان و ياران برادرش، جلوتر از آنان در مقابل چشم مردم بر نيزهها زده شده بود.رنجها بر امكلثوم فشار ميآورد و از درد به خود ميپيچيد، تا اين كه زينب سخنرانيرا آغاز كرد و صداي زينب در گوش مردم كوفه پيچيد، از كردة خويش پشيمانشان كرد.باسخنان زينب، صداي مردم كوفه به گريه و ندبه بلند شد. زنان موهاي خود را افشانكردند و خاك بر سر و صورت خود ريختند و بر صورت هايشان سيلي زدند.
بعد از زينب امكلثم در حالي كه صدايش به گريه بلند بود از پشت پردة هودج،سخن آغاز كرد: «اي اهل كوفه، بدا به حالتان! چرا حسين را تنها گذاشتيد و او را شهيدكرديد و خاندانش را به اسيري گرفتيد؟ واي بر شما! آيا ميدانيد چه جنايت بزرگي كرديد؟كسي را كشتيد كه پس از پيامبر خدا، مقام هيچ كس به او نميرسيد. خوني را بر زمينريختيد كه خدا و قرآن و پيامبر، ريختن آن را حرام كرده بودند».
بعضي از مورخان مينويسند: «ام كلثوم در مجلس ابن زياد نيز سخنراني كرد».
و همچنين در بازگشت كاروان اسيران از شام به مدينه، چون مدينه از دور نمايانشد، ام كلثوم قصيدهاي را با اين مطلع شروع كرد و گريست:
مدينة جدّنا لا تقبلينافبالحسراتِ و الاحزانِ جِينا؛
«مدينة جدمان ما را ديگر نميپذيرد، زيرا ما با حسرتها و اندوهها به سوي آنآمدهايم«.
و سرانجام درد و رنج فاجعة كربلا، توان و تابرا از امكلثوم گرفت و بعد از گذشتچهارماه و ده روز از مراجعت از شام در سن 55 سالگي در مدينه وفات يافت.
3- فاطمه
دختر بزرگ امام حسين(ع) نيز، مانند ديگر زنان اهل بيت در زندگياي پرحادثه،زيست. فاطمه باري سنگين از مصيبت ها و رنج ها را بردوش كشيد و سرانجام به همراهكاروان اسيران، عازم كوفه شد. او نيز در كوفه به سخنراني پرداخت و به افشاي ماهيتكوفيان سخن گفت. فاطمه بعد از حمد و سپاس الهي، رو به مردم كوفه كرد و گفت:
«ديروز جدّ ما را كشتيد و هنوز خون ما از شمشيرهايتان ميچكد و اكنون از ريختن خون ماو چپاول و غارت اموال ما خشنود ميشويد. اي اهل كوفه، هلاكت بر شما باد! اينك منتظر لعنت وعذاب خدا باشيد كه به همين زودي، پي در پي بر شما خواهد شد.»
در شام، سختترين روزها بر خانوادة پيامبر گذشت. زيرا شام پايگاه دشمنان اهلبيت بود. در كاخ يزيد، يكي از شاميان، نگاه آزاردهندهاش را به فاطمه دوخته بود و از يزيدميخواست تا فاطمه را به او ببخشد. فاطمه ميگويد: «بدنم از بيم لرزيد و پنداشتم كه اينكار براي آنان شدني است. پس به لباس عمهام زينب چسبيدم.»
و زينب اين زن شجاع و قهرمان به آن مرد شامي بانگ زد و او و يزيد را از آنسخنان پشيمان ساخت.
مورخان، فاطمه دختر امام حسين(ع) را مادر انقلابيها مينامند، زيرا چنانكهميدانيم، فاطمه با حسن مثني فرزند امام حسن(ع) ازدواج كرده بود و از او فرزنداني را، بهنام: عبدالله، ابراهيم، حسن مثلث و امكلثوم و زينب داراشد. سلسلة قيام هاي علوي كه برضد بنياميه و بعدها بر ضد بنيعباس انجام ميگرفت، همه از نسل نخستين انقلابيعلوي، محمد معروف به نفس زكيه هستند كه محمد فرزند عبدالله بن حسن مثني؛ يعنياز نسل فاطمه دختر امام حسين(ع) است.
فاطمه در ماجراي كربلا نوعروس بود و همسرش حسن مثني نيز هفده سالداشت. حسن در ميدان كربلا بعد از جنگي شجاعانه زخمهاي شديد برداشت و در ميدانافتاد و دشمن به فكر اين كه او كشته شده، او را رها كرد. اما بعداً بستگانش او را در ميانكشتگان زنده يافتند و مخفيانه به كوفه بردند و بعدها در سن 35 سالگي بهشهادترسيد.
4- رباب
همسر وفا پيشه امام حسين(ع)، بعد از كربلا هميشه در آتشي كه داغ مرگ شوهر وفرزند شش ماههاش، بر جانش افروخته بود، ميسوخت و همواره ديدگان فاجعه ديدهاشاشك حسرت و اندوه ميريخت.
غروب روز يازدهم محرم وقتي عازم كوفه ميشدند، براي رباب ساعاتي فرسايندهو تلخ بود. ياد حسين و غربت و تنهايياش، و شهادت او و شهادت علي پسر شيرخوارهاشو… از ذهن رباب دور نميشد.
«آن كسي كه خود نور بود و از او روشنايي ميگرفتند، در كربلا شهيد شده است وپيكرش بر خاك مانده است. پسر پيامبر خدا، خداوند تورا پاداش نيكو دهد از سوي ما، و ازخسران موازين در قيامت به دور دارد. تو به مانند كوهي بودي كه با مهر و ديانت با ما رفتارمينمودي. پس از تو، كه يار يتيمان و فقيران باشد؟ چه كسي درماندگان را در پناه گيرد؟پس از تو، همواره تنها خواهم ماند، تا اين كه در ميان خاك و گل قرار گيرم«.
در مجلس ابن زياد در كوفه، سرهاي شهيدان را در اطراف مجلس قرار داده بودند وسر مبارك حسين(ع) در داخل تشتي، جلو ابن زياد بود. رباب، سر حسين(ع) را از برابرابن زياد برداشت، بوسيد و در دامان گرفت و خواند:
- وا حُسَيْناً فَلا نَسيتُ غادَروهُ بِكربَلاءَ صَريعاًلا سَقي اللهُ جانبي كَربَلاء
- حُسَيْناًاقْصَدَتْهُ اسِنَةُ الاعْداءِ سَقي اللهُ جانبي كَربَلاء سَقي اللهُ جانبي كَربَلاء
«دريغ بر حسين! هرگز او را فراموش نميكنم، كه نيزههاي دشمنان، قصد اوراكردند. او را به حيله كشتند و در زمين كربلا به خاك افكندند، خداوند هيچ گاه زمين كربلارا سيراب نكند.»
عاطفة جوشان رباب، سخنان زينب و گفتگوي ابن زياد با امام سجاد(ع)،مجلس ابن زياد را بر هم زد و ابن زياد را رسوا كرد.
در مورد رباب، روايت ديگري نيز هست، كه اگر براي عزاي امام حسين(ع) بتواناندازهاي را گفت. رباب ثابت كرد كه چگونه عزاي حسين(ع) بر جان او خيمه زده است وبي حسين(ع) ماندن براي او ، معنايي ندارد.
بر طبق روايت، رباب كربلا را ترك نكرد و در كنار پيكرهاي شهيدان ماند. پس ازآن كه زنان و مردان قبيلة غاضريه پيكرها را دفن كردند، او هم چنان در كنار مرقدحسين(ع) ماند و آن قدر گريست تا مرغ روح بيقرارش پركشيد.
به روايت برخي ديگراز مورخان، رباب نيز همراه كاروان اسيران به كوفه و سپس بهشام رفت، رباب در اين مسير، هنگام عبور از شهر حلب، بر اثر شدت ناراحتيها وگرسنگي و سختي راه، بيمار شد و از شتر افتاد و كودكي كه در شكم داشت، سقط شد وهنوز همان محل به نام «سقط المحسن» زيارت گاه مردماست. نام آن كودك محسن بودو اين غم جان كاه، بر غم هاي رباب افزون گشت و او را پيش از پيش آزرده ورنجورساخت.
بعد از بازگشت اسيران به مدينه، رباب يك سال در كربلا بر مزار حسين(ع)مقيمشد و هرگز زير سقفي نيارميد.
مينويسند كه در مدينه، تعدادي از بزرگان و اشراف عرب به خواستگاري ربابآمدند، اما اين زن وفاپيشه هرگز نپذيرفت و گفت: «پس از حسين(ع) كدام مرد شايستةهمسري من است و بعد از پيامبر بزرگ، خود را عروس چه كسي بدانم؟»
باقي عمر رباب در غم و اندوه گذشت. روز به روز از تاب غم، فرسودهتر و از فشاراندوه ناتوانتر گشت، تا سرانجام جان لبريز از ملال و مصيبت او به جهان ديگر شتافت.
5- سكينه
غروب روز يازدهم، خاندان پيامبر(ص) را اسيرانه، سوار شتران كردند و به سويكوفه حركت دادند. موقع عبور از كنار شهدا، سكينه ديد كه جسد پدرش بر روي زمين داغكربلا افتاده و غرقه در خون است. خود را بر روي جسد پدر انداخت تا او را وداع گفته وخلجان و هيجاني را كه از مصيبت در دلش ميگذرد با پدر بگويد.
كسي نميتوانست سكينه را از جسد امام حسين(ع) دور كند تا اين كه جمعي اززنان گرد آمدند و او را به زور از جسد پدر دور نمودند.
در مسير حركت كاروان اسيران، وقتي در اوّل صفر سال 61 هجري به شامرسيدند، شام را در جشني باشكوه ديدند. مردم شام براي ديدن اسيران در ميدان هايدمشق تجمع كرده بودند. اسيران، و سرهاي شهيدان و خانوادة پيامبر را در خيابانهايشام ميگرداندند.
سهل بن سعد ميگويد: «وقتي مردم را سرشار از شادي ديدم، گمان كردم شايدمردم شام، جشني دارند و من نميدانم، لذا پرسيدم: آيا عيد است؟ گفتند: اي پير مرد!مثل اينكه غريبهاي. گفتم: من سهل بن سعد هستم و پيامبر را ديدهام و از او حديث نقلميكنم. گفتند: اين سر حسين و ياران اوست كه از عراق به شام ميآورند. گفتم، ايعجب! سر حسين(ع) فرزند دختر پيامبر را ميآورند و مردم شادي ميكنند؟! در كناردروازه ايستادم. پرچمها رسيدند. مردي در جلو، نيزهاي بلند در دست داشت.سرحسين(ع) كه شباهتي تمام به پيامبر(ص) داشت، بالاي نيزه بود. به دنبال آن كاروانزنان و كودكان ميآمدند. از دختري پرسيدم: نام تو چيست؟ گفت: من سكينه،دخترحسين(ع) هستم. گفتم: آيا ميتوانم براي تان كاري بكنم؟ من سهل بن سعدهستم كه جد شما را ديدهام و از او حديث نقل ميكنم. گفت: به اين نيزهدار بگو كه سرپدرمرا از جلو چشمان ما به كناري ببرد. مردم دارند ما رانگاه ميكنند. نيزهدار جلو برود تانگاه مردم متوجه ما نباشد.»
سهل بن سعد گويد: «به نيزهدار نزديك شدم. چهارصد دينار به او دادم و اوجلورفت.»
و بانوان بنيهاشمدر پاسداري از عفاف و عصمت و شخصيت خود چنين بودند،حتي در دوران اسارت ميكوشيدند و در حين ورود به شهرها، دستان خود را جلو چهرههايخود ميگرفتند، تا دستها مانعياز نگاههاباشد.
6- فاطمه صغري
او دختر گرامي امام حسين(ع) است كه در مدينه مانده بود و بعض مورخان از بيماربودن او خبر ميدهند. وي اگر چه در زمين كربلا نبود، ولي به درد فراق پدر و برادر وخواهران و عموها و عمههاي خود دچار بود.
علامة مجلسي نقل ميكند: «چون حضرت حسين(ع) را شهيد كردند. غرابيبيامد و بال و پر خود را در خون حضرت بيالود و خويشتن را به مدينه رساند و بر لب ديوارخانة فاطمه صغرا نشست. فاطمه چون آن مرغ خون آلود راديد، به هايهاي گريست و درمرثيه پدرش اشعاري حزن آلود سرود».
7- ام البنين
فاطمه كلابيه معروف به «امالبنين»، مادر سردار رشيد كربلا، ابوالفضل العباساست. او همسر امام علي(ع) است كه چهار فرزندش در كربلا شهيد شدند. در قدرت ايمانو علاقة وي به خاندان عصمت و طهارت همين بس كه وقتي خبر شهادت چهار فرزندشرا به او دادند، گفت: «رگهاي قلبم پاره شد. فرزندانم و هرچه زير آسمان نيلگوناست،فداي اباعبدالله الحسين(ع)، مرا از حال حسين(ع) مطلع سازيد».
امالبنين در سوگ حسين و فرزندانش، چنان نوحهها ميسرود و ميگريست كهمردم مدينه دورش جمع ميشدند و با او ميگريستند. حتي مروان بن حكم كه از دشمنانبنيهاشم بود، از شنيدن نوحهسراييهاي امالبنين در قبرستان بقيع، اشك ميريخت.
8- لبابه
وي بانوي حرم قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس(ع) است. او دختر عبيدالله بنعباس است. نام مادرش نيز، ام حكيم بود. حضرت ابوالفضل، از اين بانو، دو فرزند بنامفضل و عبيدالله داشت. ابو نصر بخاري گويد: «بعد از شهادت حضرت ابوالفضل، لبابه بازيد بن حسن بن علي(ع) ازدواج كرد و از او نيز دو فرزند به دنيا آورد: نفيسه و حسن.»
نفيسه بعدها با اسحاق مؤتمن، فرزند امام صادق(ع) ازدواج كرد و آرامگاهش درمصر زيارتگاه خاص و عام است.
حسن بن زيد در دوران منصور عباسي پنج سال حاكم مدينه بود، سپس منصور اورا عزل و به زندان انداخت. بعد از مرگ منصور، از زندان رهايي يافت و سرانجام در هشتادسالگي در راه عزيمت به حج درگذشت.
9- ام سَلَمه
او همسر پيامبر گرامي اسلام(ص) بود. اين زن بعد از خديجه3 ميان زنانپيامبر(ص) مقام والايي داشت و منزلتش نزد آن حضرت برتر و مقدم بود. پيامبر از دينداري و فضيلت او فراوان ميگفت.
ام سلمه از زماني كه به خانة پيامبر وارد شد، اهلبيتِ او را دوست داشت و شيفتةاهلبيت: بود. او از فاطمه، مانند فرزند خود سرپرستي ميكرد و بعدها نيز فرزندانفاطمه را همانند فرزندان خود عزيز ميشمرد.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: «حسين(ع) هنگامي كه به سويعراق روان گرديد، نامهها و وصيت خويش را نزد ام سلمه به امانت گذاشت و چون علي بنالحسين(ع) از اسارت شام به مدينه برگشت، امسلمه آنها را به او تسليم كرد.»
ام سلمه عشق و علاقهاي خاص به امام حسين(ع) داشت. اشعار زير را وقتي كهحسين(ع) را در آغوش ميگرفت، ميخواند:
- بَأبي اءِبْنَ عَليأنْتَ بِالْخَيْرِ مَلي كُشْ كَأسنانِ الحَليكُنْ ككَبْشِ الحُوَّلِ؛
- كُشْ كَأسنانِ الحَليكُنْ ككَبْشِ الحُوَّلِ؛ كُشْ كَأسنانِ الحَليكُنْ ككَبْشِ الحُوَّلِ؛
«پدرم فداي پسر علي باد. تو به خير و نيكي آكندهاي. در تيزي و استواري مانند گياهخاردار و همچون سرور بينا و آگاه قوم باش«.
و اين احترام و علاقه دو طرفه بود. امام حسين(ع) نيز موقع خروج از مدينه بهديدار ام سلمه ميرود و به قدرت علم امامت، محل شهادت خود و اصحابش را به او نشانداده، نامهها و وصيتهاي خود را به او ميسپارد تا بعدها در اختيار امام سجاد قرار دهد.
روز عاشورا، در مدينه، در خانة امسلمه، صداي گريه پيچيده بود. امسلمه در خوابديده بود كه بر سر و صورت پيامبر غبار نشسته است. پرسيده بود:«پيامبر خدا، چه اتفاقيافتاده است؟» پيامبر گفته بود: «حسين(ع) شهيد شده است«.
اما امسلمه نشانة ديگري نيز داشت؛ خاكي را پيامبر به او داده بود كه وقتيحسين(ع) شهيد شود، از خاك، خون تازه خواهد چكيد. خاك نزد وي بود و چون وقت آنرسيد و آن را ديد كه خون گرديده، فرياد برآورد: «اي حسين(ع) اي پسر پيامبر خدا!»،پس زنان از هر سو شيون برآوردند، تا از شهر مدينه چنان شيوني برخاست كه هرگز مانندآن شنيده نشده بود.
امسلمه عمر طولاني كرد. اما خبر شهادت امام حسين(ع) بر او بسيار گران آمد و اورا در بهت و خاموشي شديدي فرو برد و چندي از اين حادثه نگذشته بود كه در سن 84سالگي در سال 62 هجري وفات يافت و در بقيع دفن شد.
10- صفيه (دختر عبدالله عفيف)
زينب در مجلس ابن زياد، با سخنانآتشين خود، شادي ابن زياد را به ماتم و عزا مبدل ساخت و ماهيت پست و پلشتعبيدالله بن زياد را افشا و آبرويش را در جمع منافقان كوفه، لگدمال كرد. لذا ابن زياد برايجبران اين شكست، به مأموران خود دستور داد تا مردم را در مسجد كوفه جمع كنند. همهدر مسجد جمع شدند. ابن زياد بالاي منبر رفت و گفت: «سپاس خدايي را سزاست كه حقو اهل آن را پيروز گردانيد. اميرالمؤمنين يزيد و حزب او را ياري كرد و دروغ گو، حسين بنعلي و ياران او را كشت.»
ناگاه از ميان جمعيت صدايي در مسجد پيچيد و سكوت سنگين مسجد را در همشكست: «اي پسر مرجانه، دروغ گو و فرزند دروغ گو، تويي و پدرت و كسي كه تورا بهحكومت عراق فرستاده و پدرش. آيا پسران پيغمبر را ميكشيد و دم از راست گوييميزنيد؟»
شرنگي دردآلود بر كام ابن زياد نشست و تلخي كشندهاي وجود منفور او را در خودگرفت و سكرات لحظات گذشته را از سرش پراند. مگر او همة فريادها را خاموش نكردهبود؟ مگر به دستور او سرهاي بي تن كشتگان را براي ايجاد وحشت و رعب، در كوچه وبازار نگردانده بودند؟ پس اين صداي كيست كه بي هيچ رعب و وحشتي، بر سر او فريادميكشد؟
همة مردم كوفه اين فرياد زننده را ميشناختند. او عبدالله بن عفيف الازدي بود.پيرمردي كه دوست و يار علي(ع) بود. يك چشمش را در جنگ جمل از دست داده بود وچشم ديگرش را در جنگ صفين. و مرد نابيناي كوفه، كارش همه روزه اين بود كه روزهابه مسجد ميآمد و به نماز ميايستاد.
صداي دردمندانه او امروز در مسجد كوفه پيچيد و ابن زياد كه سراسيمه شده بود ودوباره طعم تلخ شكست را ميچشيد، فرياد زد او را بگيريد.
افراد قبيلة «ازد» عبدالله را از مسجد خارج كردند و سخنراني ابن زياد نيمه كارهماند و مجلس به هم خورد. بعد از مدتي، سواران ابن زياد خانة عبدالله بن عفيف رامحاصره كرده و با سواران قبيلة ازد به نبرد پرداختند. كثرت تعداد سواران ابن زياد سببشكست محاصره شد و آنان در صدد شكستن در خانة عبدالله شدند. دختر عبدالله كهشاهد ماجرا بود، پدر را آگاه ساخت. عبدالله گفت: «دخترم نترس! شمشير مرا بده و ازاطرافم مواظبت كن.»
دختر شمشير را به دست پدر داد و مرد نابينا كه سالها بود شمشير بدست نگرفتهبود در حالي كه رجز ميخواند شروع به جنگ نمود.
با نزديكتر شدن مأموران ابن زياد، دختر، عبدالله را باخبر ميكرد و با بلند شدنصداي دختر، انگار فرمان فرمانده صادر شده باشد، عبدالله به حركت در ميآمد.
عبدالله با راهنماييهاي دخترش، جنگي شجاعانه انجام داد و تعدادي از مأمورانرا به قتل رساند، اما سرانجام ضعف و خستگي شديد، او را از كار انداخت و مأموران ابنزياد موفق به دستگيري او شدند.
ابن زياد در سردي خفت بار وذليلانة خود، دستور داد تا آن شعلة نابينا را كه نثاربينائي انسان شده بود. خاموش كنند.
محلة سنجه، شاهد كشته شدن عبدالله بن عفيف شد و پيكر خونين و بي سرعبدالله، ضربة ديگري شد بر صحنه آرايي عبيدالله بن زياد و شجاعت دختر عبدالله بنعفيف، الگويي شد براي دختران تاريخ، تا در دفاع از حق، راهنماي صديق براي سربازانجبهة حق باشند.
مؤلف رياحين الشريعه نام اين دختر را «صفيه» نوشته و ميگويد:
«ابن زياد دستور داد اين دختر را براي خاطر اين كه در جنگ پدرش با مأموران،پدر را راهنمايي مينمود، زنداني كردند، وليكن به دستور سليمان بن صرد خزاعي مرديبه نام «طارق» او را از زندان نجات داد و صفيه، مخفيانه به قادسيه رفت. در قادسيه بهقبيلة خزاعه پيوست و بعد از قيام توابين، به عقد محمد بن سليمان بن صرد خزاعي درآمد و از او شش پسر و چهار دختر متولد شد كه همه از شجاعان و از شيعيانامامعلي(ع)بودند.
11- ام لقمان
او دختر عقيل بن ابيطالب و خواهر مسلم بن عقيل بود. زني دانشمند، و خردمند،سخنور و شجاع بود و در ميان زنان بنيهاشم به سخنوري و فصاحت و رواني بيانشهرت داشت.
وقتي كاروان بازماندگان فاجعة كربلا به مدينه رسيدند، ام لقمان گروهي از مردممدينه را به استقبال آن كاروان مصيبت زده تهييج كرد و با آن گروه به پيش واز آمد.صداي گرية مردم در مدينه پيچيده بود. ام لقمان براي مردم، اين اشعار را خواند:
- ماذا تَقوُلُون اِذْ قالَ النَّبيُ لَكُمْماذا فَعَلْتُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الاُمَمِ
- لَكُمْماذا فَعَلْتُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الاُمَمِ لَكُمْماذا فَعَلْتُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الاُمَمِ
بِعِتْرتي وَ بِاهْلي بَعْدُ مُفْتَقديمِنْهُمْ اُساري وَ مِنْهُمْ ضُرَّجوا بِدَمِ؛
«چه خواهيد گفت، اگر پيامبر(ص) به شما بگويد: شما كه آخرين امت من بوديد، باخانواده و فرزندان من، پس از من چگونه رفتار كرديد. عدهاي از آنان در خون خود آغشتهشدند و عدهاي به اسارت رفتند.»