9 دی
یاران! شتاب کنید! قافله ای در راه است؛ قافله عشق در سفر تاریخ!…. اینک هنگام آن است که در صف اصحاب عاشورا یی امام عشق درآیی….. و از اختیار خویش بگذری تا جز به فرمان او هیچ اراده نکنی .
« مرتضی آوینی »
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر از حسین (علیه السلام ) برید همان جانباز صفین است که تا مرز شهادت پیش رفت . « امام خامنه ای »
ما از قدیم طایفه ای سینه خسته ایم ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
امروز اگر سینه و زنجیر می زنیم فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را پیامبر قبیله سلمان خطاب کرد روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم ما مثل کوه پشت سر سید علی ایستاده یم
«مصطفوی»
زمانه عجیبی است . بعضی امام گذشته عاشقند نه امام حاضر را ؛ می دانی چرا؟……زیرا امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می کنند ؛ اما امام حاضر را باید فرمان ببرند؛ وکوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند.
نیازی
وحدت حوزه و دانشگاه
شهید دکتر مفتح مرد عمل بود واندیشه ؛ با قدرت اندیشه و علم قله های مشکلات را فتح می کرد و بربلند ترین قله می ایستاد وندای وحدت را در گوش غافلان حوزه و دانشگاه فریاد می کرد.
پل ارتباطی حوزه ودانشگاه بود وبرای پیوند این دو مرکز عظیم فکری و فرهنگی بسیار کوشید؛ تیر تهمت و افترا را به جان خرید واز تهدیدها نهراسید. او حوزه ودانشگاه را نیک می شناخت ومی فهمید ونقاط اشتراک و افتراق این دو را نیکتر سمبل وحدت این دو نهاد بود.
با چراغ علم وحکمت فتح باب وحدت می کرد. با سرسوزن اندیشه ؛ پارگی ها را درز می گرفت ؛با مهر ورافت اسلامی دل های رمیده را رام می کرد وبا تیشه ی بصیرت توطئه ها را بیرون می کشید.
او به خوبی می فهمید که دوری حوزه و دانشگاه چه تبعاتی برای جامعه دارد و ضرورت اتحاد این دو را واجب می دانست.استادی بود که چشم شاگردان را بر حقایق می گشود و راه های رسیدن به اوج را می آموخت .
از کوته بینی و تحجر بیزار بود و برحذر می داشت.عاقبت هم به دست گروهکی متحجر بر زمین افتاد . بیش از هزاران مرد بود و هزاران بار سرافراز تر از گذشته سر بر آورد و چون خورشید ی فروزان بر حوزه و دانشگاه درخشید تا ؛ تارهای نامرئی فتنه گران را هویدا کند.
«یادش گرامی ونامش جاودانه باد»
«این تذهبون »
جماعت! کجا می رویم ؟ چرا به زمین وزمان بد می گوییم؟ چرا از روزگار گله می کنیم؟ چرا تحمل خودمان را نداریم ؟ چرا با لبخند بیگانه ایم؟ چرا غصه ها به جانمان چنگ انداخته؟ چرا انتظار بهار نمی کشیم؟ چرا دیگر صورتهامان «ناظر» نیست؟ مگر فراموشمان شده زمین از آن خداست و«یورثها من یشاء من عباده»؟ چرا منتظر «الساعه» که قریب است نیستیم؟ چرا برای «یوم الخروج» روز شماری نمی کنیم؟ چرا به «والله متم نوره» یقین نداریم؟ به خدا سوگند «جاء الحق» آمدنی است! به خدا قسم ؛مرده نمی ماند! «زهق الباطل» شدنی است!
جلسه غیبت
موضوع جلسه : بردن آبروی مومنین
رئیس جلسه : شیطان
دبیرجلسه : نفس امّاره
منشی جلسه : هوای نفس
زمان جلسه : اوقات بیکاری
مکان جلسه : هرجاکه خداوندمتعال فراموش شود
پذیرایی جلسه : گوشت مرداربرادران دینی
آیا می دانید با هربار غیبت کردن تیری دردآور به قلب نازنین امام زمانمان(ارواحنافداه)وارد می کنیم وظهور و حضور ایشان درمیان شیعیانشان را به تاخیر می اندازیم؟؟؟
مشک
میگویند به سپاه دشمن که نگاه میکرد اسب ها سرشان را به بغل میچرخواندند ،
برق نگاهش ،چشمان اسب ها را میسوزاند،اسب ها شرم میکردند.
تمااااااااام هم و غمش مشک بود ، کاری به دست نداشت. یک. لحظه. هم. حتی!
اصلا نگاه نکرد که آیا دست افتاد؟… نیافتاد؟ می تاخت به سوی حرم.
اما…اما وقتی صدای ریختن قطراتی گوشش را نوازش داد… فَــوَقف العباس،عباس ایستاد.
-عباس!!!! ……………………….بچه های حسین منتظرند!!
آن جا بود که خدا تحمل نکرد این صحنه را، زود تیری در چله ی کمان وفا گذاشت ، به چشمان عشق زد و گفت :
من تحمل دیدن چشمان شرمنده ی عباسم را ندارم…
نمیتوانست در چشمان مولا نگاه کند
خدا به فکر عباس بود … کارش را راحت کرد ،و الا هرگز صدا نمیزد
یا اخا ادرک اخاک…
ای دل آرام گیر
ای دل آرام گیر … الا بذکر الله تطمئن القلوب
نترس … حسبی الله و نعم الوکیل
همیشه خدایت بیدار است … لا تاخذ سنه و لا نوم
صبر کن که کارها به صبر درست شود… الله یحب الصابرین
به هیچ کس احتیاجی نیست … الیس الله بکاف عبده؟
سلیمه … آرام گیر … بلند شو …
راه تو را می خواند… بلند شو سلیمه ، خواهش می کنم…
بِحول الله و قُوته أَقوم وأَقعد