• نقشه سایت 
  • تماس با ما 

مدرسه علمیه حضرت قاسم بن الحسن(ع) تهران

حجت شرعی

 

برای انتخاب خوب و درست(رئیس جمهور)، باید معیارها را شناخت و با مشورت و تفکر، و دست یافتن به حجت شرعی، نامزد اصلح را انتخاب کرد.

داشتن حجت شرعی برای انتخاب یک فرد مایه آرامش دنیوی و اخروی است و حتی اگر تصمیمی که با حجت شرعی گرفته شده غلط هم از آب درآمد چون انسان به تکلیف عمل کرده سرافراز است

حتما بخوانید : تحقیقی در راه‏هاى ايجاد صميميت در خانه‏

07 مهر 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

بايد كارى كرد كه بچه‏ها خانه را محيط صميميت‏ بدانند، دردِدل‏ هايشان را با والدين خود مطرح كنند، حرف‏هاى‏ شان را با آنان بزنند و اگر چيزى‏ مى‏خواهند، از آنان بخواهند. گاهى مى‏گويند فلان‏پدر با پسر جوانش‏ دوست‏ است: ساعت‏ها مى‏نشينند و با هم صحبت مى‏كنند. جوانى بيست‏ساله، همراهِ پدر پنجاه‏ساله خود، مسافرت مى‏كند، راه مى‏رود و دردِدل مى‏كند. آيا شما هم حاضريد اين‏گونه عمل كنيد؟ يا فقط در حدود همين تشريفات كه بايد احوالى پرسيد و سلام‏وعليكى باشد، قانع هستيد؟ گاهى، اين‏قدر فاصله زياد است كه حرفى براى گفتن وجود ندارد. همين جوان، اگر رفيقش را پيدا كند، دو ساعت با هم حرف مى‏زنند؛ اما با پدر يا مادرش، مثل اينكه حرفى براى گفتن ندارد! نمى‏دانيم كه آيا روح‏ها به‏هم نزديك‏ نيست يا عواطف شكوفا نيست؟ بالاخره، صميميت وجود ندارد
ده اصل‏ درخصوص چگونگىِ «ايجاد صميميت در خانه» وجود دارد كه به‏طورخلاصه بيان مى‏كنيم:
1-  وجود صميميت بين پدر و مادر:
اگر مى‏خواهيد فرزندان با شما صميمى باشند و همكارى و اطاعت كنند، بايد ببينيد كه‏ آيا شما، پدر و مادر، با هم صميمى هستيد؟ آيا خواهر و برادرهاى بزرگ‏تر نسبت به پدر و مادر و نسبت به يكديگر، صميمى هستند؟
اين اشتباه است كه انسان فقط دستور دهد و از ديگران بخواهد؛ اما عملش نمودارِ سخن‏ او نباشد: كونوا دُعاه الناس بغير ألسِنتكم‏. (/ مردم را نه فقط با زبان، بلكه با عمل به‏راه خير دعوت كنيد.) عمل شما مى‏تواند نمودارِ جهت و راه و خواست شما باشد. چه بسيار زن‏ و شوهرهايى را مى‏بينيم كه غير از صحبت درباره وسايل و احتياجات زندگى، حرفى براى گفتن‏ به يكديگر ندارند. اينكه بنشينند و درباره مسئله‏اى اجتماعى، فكرى يا دينى با هم‏ بحث‏ كنند، برايشان مطرح نيست. همان خانمى كه موقع رفتن، بعد از آنكه خداحافظى‏اش را كرد، باز هم يك ساعت روى پا مى‏ايستد و با خانم‏هاى ديگر حرف مى‏زند، وقتى با شوهرش مى‏نشيند، مثل اينكه هيچ حرف و مسئله‏اى براى گفتن ندارد!
دست‏كم، در شبانه‏روز، نيم‏ساعت‏ با هم صحبت كنيد: نه سخنان معمولى و جاروجنجال و توقّعات مالى؛ بلكه صحبتِ‏ باهدف‏ و نتيجه‏بخش‏ داشته باشيد. اگر داخل خانه، بين شما پدر و مادر، اين صميميت و همكارى‏ وجود داشت، آنگاه مى‏توانيد توقع داشته باشيد كه فرزندانتان هم با شما همكارى كنند. اگر به حرف‏ها و پيشنهادهاى يكديگر احترام‏ مى‏گذاريد، توقع داشته باشيد كه فرزندانِ شما هم به دستورها و فرمان‏هاى شما احترام بگذارند.
نسخه اين درد چيست؟ اولين دارويى كه دراين‏خصوص تجويز مى‏كنند، اين است كه‏ خودتان با يكديگر صميمى باشيد؛ دوست همديگر باشيد و دردِدل خود را به يكديگر بگوييد تا در اين محيط، اين صفات پرورش يابد.
2-  هوشيارى، دقت، حسابگرى:
درصورتى صميميت ايجاد مى‏شود كه فرزند احساس كند اوليايش انسان‏هاى هوشيار و مشكل‏گشايى هستند. گاهى، بچه‏ها نقاطضعفى‏ از پدر و مادر به‏دست مى‏آورند. ممكن است بچه پيشِ خود بگويد: «پدرم كودن است و مى‏شود او را فريب داد.» مثلًا فرزند اشتباهى مرتكب شده است و به‏گونه‏اى ديگر براى پدر توضيح داده است؛ بهانه‏ دروغين‏ آورده و پدر هم قبول كرده است يا هزار كار خلاف مرتكب شده و پدر اعتنا نكرده است؟! بنابراين، او احساس كرده‏ است كه پدرش، آدمى نيست كه روى كارها حساب كند و ريزبين و تيزبين باشد.
البته تصور نكنيد كه پايين‏بودنِ‏ مَدرك تحصيلى ى‏ ا موقعيت اجتماعىِ پدر، عامل اين مشكل است؛ گاهى ممكن است پدر، درعِين بى‏سواد يا كم‏سوادبودن، باهوش و حسابگر و زرنگ باشد. اى بسا، لازم باشد همه ما در اين زمينه آموزش ببينيم. گاهى، رفتار شخص در روابط اجتماعى، به‏گونه‏اى است كه نمى‏توان به او اعتماد كرد؛ اگرچه ممكن است ازنظر اخلاقى پاك و سالم باشد، ازآنجاكه فرد ساده‏اى است، نمى‏توان روى او حساب كرد. به‏قول معروف، خطش را خوانده‏اند. اگر احساس بچه اين باشد كه مى‏توان پدر و مادر را فريب‏ داد، با آنان احساس صميميت نخواهد كرد؛ لذا موضع‏گيرى مى‏كند و كار خودش را انجام مى‏دهد.
3-  رفتار اخلاقى و شخصيت تربيتى:
زيبنده است كه از رفتار اخلاقى و شخصيت تربيتىِ پدر و مادر، خاطره بزرگى‏ در دل‏ فرزندان وجود داشته باشد؛ يعنى آنان لمس كرده باشند كه پدر راست‏گو ست، به وعده‏هايش‏ وفا مى‏كند و عادل‏ و درستكار است. نيز، مادر، پاك‏دامن‏ است و …. درستكارى و پاكى و صداقت و حُسن‏خُلق به انسان‏ شخصيت‏ مى‏دهد و جايگاه او را بالا مى‏آورد. اين شخصيت قوى، نفوذ ايجاد مى‏كند و با اين نفوذ، مى‏توان فرزندان را رام‏ كرد؛ يعنى دربرابرِ والدين تسليم ساخت.
4-  برخورد منطقى با خطاهاى فرزندان:
برخى پدر يا مادرها به‏گونه‏اى عادت كرده‏اند كه با ديدنِ‏ كوچك‏ترين تخلّف‏ از فرزندشان، واكنشى شديد نشان مى‏دهند. بچه اشتباهات زيادى مى‏كند: غذا را وارونه مى‏كند؛ ظرف را مى‏شكند؛ فرش را كثيف مى‏كند؛ ديوار را خراش مى‏دهد؛ كوچك‏تر از خودش را مى‏زند؛ لباسش را آلوده مى‏كند. خطا در زندگى بچه فراوان است‏.
نوعى از موضع‏گيرى اين است كه به‏محضِ مشاهده كوچك‏ترين خطايى از فرزند، خودبه‏خود دست بالا مى‏رود و بر سروصورتِ كودك فرود مى‏آيد و دهان باز شده و توهينى نثار شخصيت كودك مى‏شود. اين موضع‏گيرى، رفته‏رفته، توان خود را از دست مى‏دهد. هرچه‏ خشونت بيشتر شود، كودك‏ جسورتر مى‏شود. البته، خشونت غير از صلابت و حسابگرى است. برعكس؛ ممكن است موضع‏گيرى پدر و مادرى درمقابل رفتارِ خلاف بچه، بى‏اعتنايى‏ باشد: بچه فرياد مى‏كشد، كوچك‏تر از خودش را اذيت مى‏كند، پايين‏وبالا مى‏پرد، كثيف مى‏كند و …؛ پدر و مادر هم بى‏اعتنا و خونسردند. هر دو روش، غلط است‏.
اين مشكل براى معلم نيز در كلاس‏ها پيش مى‏آيد: امكان دارد معلمى موضع‏گيرىِ خشنى داشته باشد و كوچك‏ترين تخلّفى را با تندى پاسخ دهد يا برعكس: معلمى درمقابل خطاهاى شاگرد، هيچ‏گونه واكنشى نداشته باشد. نه در آن محيطِ خفقان و خشك و نه در اين‏ محيطِ بى‏اعتنايى، هيچ‏گونه دوستى و صميميتى به‏وجود نمى‏آيد و به‏دنبال آن نيز هيچ‏گونه همكارى و كمكى وجود نخواهد داشت.
پس چه بايد كرد؟ اينجا از مواضع بسيار حساس‏ است: درمقابل هر خطا، بايد واكنشى مناسب‏ داشت. فرزند، خطايى كرده است و پدر و مادر هم‏ عصبانى‏ شده و اختيار از دست داده‏اند. دراين‏حالت‏، هر تصميمى كه گرفته شود و هر كارى كه انجام گيرد، غيرمنطقى است و عُقلايى نخواهد بود. بايد صبر كرد تا عصبانيت فرو بنشيند و انسان بتواند با حساب و منطق، كارى انجام دهد.
مسئله ديگر اين است كه اگر موضع‏گيرى در اولين مرحله، كتك‏زدن ى‏ ا ناسزاگفتن‏ و فرياد بيجا باشد، غلط است؛ اما درعين‏حال، نمى‏توان درمقابل اين خطاى فرزند، ساكت بود و هيچ نگفت؛ بايد صحبت‏ كرده و تا حدى، ملامت‏ و بازخواست كرد و عواقب بدِ آن عمل را به‏ او نشان داد و چه بهتر است كه انسان، قبل از پيدايش آن تخلف، پيش‏بينى و پيشگيرى‏ كند
همين‏جا اين مسئله را نيز مطرح كنم كه نبايد توقع داشته باشيد فرزندانتان‏ مطيعِ محض‏ ما باشند. انسان واقعاً گاهى از اينكه فرزند خُردسال و كودك سه‏چهارساله‏اش دربرابرِ دستورى، شانه‏هايش را بالا مى‏اندازد و با بى‏اعتنايى كار خودش را مى‏كند، لذت مى‏برد! اين كودك‏ شخصيت‏ و اراده‏ دارد. او انسان است و خداوند (عز) انسان را آزاد آفريده است. به‏خدا قسم، اگر اين‏ موهبتِ آزادى‏ در افراد و انسان‏ها رشد يابد و رهبرى شود، عقل‏ها شكوفا و استعدادها بارور و انسان‏ها ساخته مى‏شوند. برعكس؛ آن‏زمانى كه اين استعدادِ بزرگ انسانى كه شايد رمز انسانيت باشد، شكسته و بى‏نتيجه شود و انسان نتواند فكر كند و حرف بزند، دراين‏صورت، تمام استعدادها لجن‏مال و سركوب مى‏شود و اصلًا شكوفايى و رشدى در كار نخواهد بود. اگر شما روى جوانه‏اى كه با كمال طراوت و نشاط، از دلِ زمين روييده است، سنگى سخت بگذاريد، پژمرده و لِه مى‏شود؛ اما اگر وسايلى را فراهم سازيد كه براى رشد آن لازم است، اطرافش را مقدارى شيار بزنيد و آب‏وكود بدهيد، زودتر از دل خاك بيرون مى‏آيد و آزاد مى‏شود و رشد مى‏كند. البته اگر به اين‏سو و آن‏سو منحرف شد، رهبرى‏اش كنيد؛ اگر آفتى آن‏را تهديد كرد، سم‏پاشى و آفت‏زدايى كنيد و اجازه دهيد آزاد بالا رود.
نبايد توقع داشت‏ كه فرزندان، خودشان نينديشند، شخصيت نداشته باشند، نتوانند تصميم بگيرند و هميشه گوش‏به‏زنگِ فرمان‏هاى پِى‏درپِى باشند؛ آن‏هم فرمان‏هايى كه اگر در هفته يا روز، از مجموع بُكن‏ونكن‏هايى كه به فرزند مى‏گويند، نوار بگيرند (خصوصاً مادران)، بمبارانى از دستورها جمع مى‏شود: دست نزن؛ اين طرف نرو؛ اينجا ننشين؛ حرف نزن و …. كودكى كه دربرابر اين‏همه فرمان قرار مى‏گيرد، نمى‏تواند تشخيص دهد يا تصميم بگيرد و لذا اراده‏اش از بين مى‏رود.
بنابراين، نه‏ مى‏توان فرزند را آزاد گذاشت كه هرچه خواست انجام دهد و نه‏ مى‏توان توقع داشت كه به‏ هرچه‏ اوليا مى‏گويند، عمل كند. البته، گفته‏هاى والدين هم بايد منطقى‏ باشد. براى مثال، درحالى‏كه بچه نشسته و درسش را مى‏خوانَد يا سخت، مشغول انجام‏دادن تكاليف است، ناگهان پدر دستور مى‏دهد: «برو آب بيار» يا «برو در را باز كن.» در چنين موقعيتى، تاحدّامكان، نه‏تنها نبايد فرمان داد، بلكه بايد وضعيت بهتر را فراهم كرد تا فرزند، بيشتر و بهتر بتواند كارش را انجام دهد. بنابراين، برخورد منطقى با خطاهاى فرزند، از اصول مهم ايجاد صميميت است.
5-  بهادادن به نقاط قوّت فرزندان:
قبلًا اشاره كردم كه ما، تنها، نقطه‏هاى ضعف‏ را مى‏بينيم. بگذاريد جامعه ما به اين‏ عادت كند كه‏ نقطه‏هاى قوّت‏ را پَروبال‏ دهد. از ميزان‏ عدل الهى‏ كه نبايد سبقت بگيريم! آنجا گناهان و ثواب‏ها را با هم مى‏سنجند و ترازو و حساب و معادله‏اى در كار است. به‏علاوه، خداوند (عز) مى‏فرمايد ما كارهاى خيرِ شما را ده‏برابر اجر مى‏دهيم: مَن جَاء بِالْحَسَنَه فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا (انعام/ 160) اما اگر فرزند ما، يك شب، تكليفش را ديرتر انجام دهد يا نمره كمى بياورد يا اينكه كار خلافى مرتكب شده باشد، برايمان بسيار مهم جلوه مى‏كند و عصبانى مى‏شويم و احياناً، فرياد مى‏زنيم و مؤاخذه مى‏كنيم. چرا اگر ده مرتبه كار خوب انجام داده است، آن‏ها را به‏حساب نمى‏آوريم؟ چرا وقتى كه تكليفش را درست انجام داده و دندانش را به‏موقع مسواك كرده و لباسش را مرتّب نگه داشته است و در خانه، همكارى كرده است، تشويق‏ نمى‏كنيم تا احساس كند براى كارِ او، حساب باز مى‏كنند؟ بنابراين، امتيازدادن‏ و تشويق‏كردن دربرابر كارهاى مثبت، از اصول ديگرِ ايجاد صميميت است.
6- ايجاد محيطى صميمانه براى بحث و گفت‏وگو:
انسان بايد بنشيند و براى فرزند خود داستان‏ بگويد يا با او بازى‏ كند. گاهى بين بچه‏ها و والدين، صميميت فراوانى وجود دارد: پدر يا مادرى با فرزند خود موضوعى را طرح و درباره‏اش بحث و گفت‏وگو و دردِدل مى‏كنند. اساساً، بايد از فرزندان خواست‏ كه براى والدين‏ حرف بزنند. مى‏توان از آنان پرسيد كه امروز، چه مسائلى پيش آمد؟ در مدرسه و در راه، چه ديدى؟ معلم چه گفت؟ كلاس چه‏طور بود؟ چه ياد گرفتى؟ بعد هم مى‏توان ديدگاه‏هاى خود را براى آن‏ها گفت. البته، اينكه‏ چه‏ چيزى را كجا و چگونه‏ بگوييم، در جاى خود محلّ بحث است و آنچه مهم است اين است كه بَدآموزى در آن نباشد.
7-  نظرخواهى از فرزندان در امور خانواده:
نگوييد: «من مى‏خواهم خانه را عوض كنم؛ اين بچه شش يا ده‏ساله كه نمى‏تواند طرفِ مشورتم قرار گيرد.» اتفاقاً، با اين‏ هدف‏ مشورت كنيد كه بچه را به‏حساب‏ آورده باشيد. مثلًا بپرسيد: «امروز ظهر غذا اگر چه باشد بهتر است؟ فردا كه مى‏خواهيم به مسافرت برويم، از كدام راه برويم؟ با چه وسيله‏اى برويم؟»
يك‏مقدار با بچه‏ها مشورت كنيد و اجازه دهيد نظرِ بد و ناقص‏ بدهند تا بعد، نظرشان را اصلاح‏ كنيد. آنان را راهنمايى و برايشان اثبات كنيد كه اگر از فلان راه برويم يا اگر غذا را اين‏طور بپزيم، بهتر است و اگر هم نظر خوبى بيان كرد، به آن‏ عمل‏ كنيد. خصوصاً، اين روش را بايد براى فرزند بزرگ‏تر و بالغ‏ اعمال كنيد. اينان نظر و فكر دارند. اگر مايليد در كنار شما باقى بمانند، بيگانه نشوند و حرف‏هايشان را براى ديگران نگويند، با آنان مشورت كنيد و اجازه دهيد اسرارشان را براى شما مطرح كنند. به نظرشان بها دهيد.
البته، منظور اين نيست كه آنان دوست و مشاور نداشته باشند؛ اما آنچه مهم است اين است كه شما هم بايد از مسير زندگىِ آنان‏ مطلع‏ باشيد. اين امر را با زور نمى‏توان تحميل كرد و از آنان خواست كه كارها و تصميماتشان را بيان كنند؛ بلكه بايد محيطى‏ به‏وجود آوريد كه فرزند، قبل از همه، به‏سراغ شما بيايد. اين مسئله اغلب براى بچه‏ها مطرح است كه بچه مطلب و خبر تازه‏اى دارد، اما آن‏را براى همه بيان نمى‏كند؛ تنها، براى بعضى دوستانش بازگو مى‏كند. اصلًا خود شما هم كه مطلب تازه‏اى داريد، عجله داريد كه فلان دوستتان را ببينيد و آن‏را براى او تعريف كنيد. بايد محيطى به‏وجود آوريد كه فرزندتان، قبل از همه‏، دوست داشته باشد كه حرفش را با شما مطرح كند.
8-  ايجاد محيط همكارى و تقسيم مسئوليت:
دوست داريد كه فرزندتان در خانه، با شما همكارى كند؟ اين خواسته بسيار خوب و لازم‏
است؛ اما براى تمرين اين كار، چه اشكال دارد كه تقسيم مسئوليت كنيد؟ به‏تناسب سِن و توان‏ بچه‏ها، كارها را بين آنان تقسيم كنيد: يكى سفره بيندازد، يكى در شستنِ ظرف‏ها كمك كند، ديگرى خريد كند و …. كارها را خيلى‏ منطقى‏ و عادلانه‏ تقسيم كنيد، ولى از آنان‏ مسئوليت‏ بخواهيد. گاه‏گاهى هم بد نيست كه جاى آنان را در مسئوليت‏ها، تغيير دهيد. اگر تقسيم كار نباشد و بى‏حساب عمل شود، گاهى به‏طور غيرعادلانه، كارى به يكى از فرزندان‏ تحميل‏ مى‏شود؛ مثلًا پدر يا مادرى در نصف روز، كارهاى زيادى را برعهده فرزندِ خود مى‏گذارد: توقع دارند كه باغچه را آب دهد، خريد كند و كارهاى ديگرى هم انجام بدهد. اگر حساب كنيد، مى‏بينيد وقتِ ديگرى براى بچه باقى نمانده است. حتى خيلى مفيد است كه اگر خودِ پدر و مادر به مسافرت مى‏روند، كار را بين خودشان‏ تقسيم كنند تا برايشان به‏صورت‏ عادى‏ درآيد. ممكن است در محيط كارتان دراين‏زمينه خيلى فعال باشيد، اما در محيط خانه، اغلب بى‏توجه هستيد.
9-  رعايت عدالت در بين فرزندان:
اگر مى‏خواهيد بچه‏ها نسبت به شما وفادار و صميمى باشند، با آنان رفتارى عادلانه داشته باشيد. به‏قدرى‏ بچه‏ها دقيق‏اند كه واقعاً تعجب‏برانگيز است. براى مثال، فرض كنيد كه ميوه فراوانى در ظرف هست؛ اگر سيب بزرگ‏تر را به بچه‏اى و سيب كوچك‏تر را به ديگرى بدهيد يا احياناً اگر مادر سرِ سفره، در ظرفى كه قدرى كهنه‏تر است، به يكى و در ظرف بهتر، به ديگرى غذا بدهد، بچه مى‏پرسد چرا؟
حال، موقع‏ خريد براى بچه‏ها، حرف‏زدن‏ با آنان، شماتت ى‏ ا تهديدكردنشان تمركز كودك افزايش مى‏يابد. فرض كنيد امروز پاى يكى از بچه‏ها، به ظرفى خورده و آن‏را شكسته است. شما هم فريادتان بلند مى‏شود و او را تنبيه مى‏كنيد. فردا، برادر يا خواهرش همين خطا را تكرار مى‏كند و شما اعتنايى نمى‏كنيد. بچه بسيار باهوش و حساس است و مى‏پرسد كه چرا ديروز مرا دربرابرِ اين خلاف، تنبيه‏ كرديد؛ اما امروز كه خواهرم همين خطا را مرتكب شد، بى‏اعتنا از كنارِ آن گذشتيد؟
اگر مى‏خواهيد فرزندانتان با عدالت خو بگيرند و طرفدار و خواستار و مجرىِ آن شوند و با جامعه عادل، پيوند برقرار كنند، عدالت را بايد از قدم‏هاى كوچك و در كوچك‏ترين مسائل تمرين كرد.
درباره معلم هم، در كلاس‏، مسئله به‏همين‏صورت است: بايد به‏طوريكسان‏ از بچه‏ها بپرسد؛ دربرابرِ تكليف معيّن و مسئله معيّن يك نمره بدهد؛ به حرف همه، به‏تساوى‏ گوش دهد و فقط از چند دانش‏آموزى كه سرزبان‏دار هستند و خيلى خوب جواب مى‏دهند، نپرسد. به‏همين‏ترتيب، نكات ديگرى ازاين‏قبيل را مراعات كند.
حضرت على‏ (ع) دخترشان را احضار مى‏كنند و مى‏پرسند: «چرا اين گردن‏بند را از بيت‏المال گرفتى؟» دربرابرِ برادرشان، عقيل، مى‏ايستند و مى‏فرمايند: «بيشتر از آنچه حق توست، از بيت‏المال به تو نمى‏دهم.» ايشان عدالت را از درون خانه و فاميل خود اجرا مى‏كنند تا بعد، بتوانند فريادشان را بلند كنند كه «به‏خدا، از حلقوم ستمگر، حتى اگر نيرومند باشد، حق مظلوم‏ را بيرون مى‏كشم و داد مظلوم را مى‏ستانم؛ حتى اگر ضعيف‏ترين افراد امّت باشد.» چه كسى مى‏تواند اين فرياد را سردهد و همه مردم و همه تاريخ هم بگويند كه راست مى‏گويد؟ كسى‏كه‏ اول‏، نسبت به‏ خود و فرزند و نزديكانش‏، عدالت را اجرا كرده باشد.
10-  ايجاد جهان‏بينىِ مشترك بين افراد خانواده:
شما كتاب‏هايى خوانده‏ايد، مطالبى شنيده‏ايد، جلساتى رفته‏ايد و با وعظ و ارشادهاى خاصى آشنا بوده‏ايد كه فرزندان شما با آن‏ها آشنا نيستند. آنان‏ كتاب‏هاى ديگرى‏ مى‏خوانند، جلسات ديگرى‏ مى‏روند و مطالب ديگرى‏ مى‏شنوند. بچه، كار را به‏گونه‏اى مى‏شناسد
و پدر، آن‏را چيز ديگرى‏ مى‏داند. بچه از خدمت، شناختى دارد و پدر، آن‏را به‏شكل ديگرى‏ مى‏شناسد. تلقى و برداشت آنان از يك عبارت، متفاوت است. بنابراين، طبيعى است كه رفته‏رفته، فاصله زندگى‏ شما با آنان بيشتر مى‏شود. اكنون، دغدغه شما اين است: «چه كنيم كه در سطح مشتركى قرار بگيريم؟»
كتابى‏ را كه به فرزندتان مى‏دهند يا خودِ او تهيه و مطالعه مى‏كند، اگر شما هم توانستيد، ورقى بزنيد. وقتى بچه‏ها بزرگ‏تر شدند و توانستند هر كتابى را مطالعه كنند، كتابى را كه شما پسنديده‏ايد، به آنان نيز بدهيد تا بخوانند. در جلسات تبليغى كه شركت مى‏كنيد، آنان را هم با خود ببريد. اگر مقدور باشد، در جلساتى كه آنان مى‏روند، شما نيز شركت‏ كنيد. دراين‏صورت، به‏تدريج، جهان‏بينى و محصول فكرىِ مشتركى پيدا مى‏شود. با اين روش، اميد مى‏رود كه ان‏شاءالله، بتوانيد محيطى صميمى به‏وجود آوريد.
البته، براى هوس و براى اينكه فرزندانتان را دوست داشته باشند، نخواهيد صميميت ايجاد كنيد؛ بلكه براى‏ تربيت‏ و سازندگىِ آنان، احتياج به اين صميميت داريد.(برگرفته از کتاب راههای ایجاد صمیمیت در خانه نوشته محمد جواد باهنر)

 نظر دهید »

زمينه سازان ظهور

31 شهریور 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

يكى ازوظايف مهم درعصر غيبت، زمينه‏سازى براى ظهور حضرت مهدى‏عليه السلام است. چگونه مى‏توان براى ظهور مهدى‏عليه السلام زمينه‏سازى كرد؟ زمينه‏سازان ظهور چه ويژگى‏هايى دارند؟
تحقق انقلاب عظيم حضرت مهدى عليه‏السلام، به عنوان بزرگ‏ترين تحولى كه بشريت در حيات خود خواهد ديد، بر پايه‏هايى استوار است كه يكى از مهم‏ترين آنها، فراهم شدن ياران،
همراهان و همرزمانى است كه تا پاى جان براى اجراى اهداف او از پاى ننشينند.
بازشناسى اين عامل ما را در راه شناخت آن حاكميت سترگ، كمك خواهد كرد و آن‏گاه است كه در پى شناخت، سر بر جيب تفكر خواهيم برد و خويشتن را با آن شرايط و ويژگى‏ها، محك خواهيم زد و از خود خواهيم پرسيد: آيا ما خود را براى آن روزگار آماده ساخته‏ايم؟ شايد آن روز، همين فردا باشد. با فهم اين ويژگى‏ها، در خواهيم يافت كه پاى رفتن اين راه را داريم يا نه و آن روز موعود، در مقابله حق با باطل، در كدامين جبهه خواهيم بود.
با سيرى در بوستان كلام معصومين عليهم‏السلام، اين ويژگى‏ها به خوبى فرا روى ما قرار خواهد گرفت؛ پس بياييم وضوى عشق و دل‏دادگى گرفته، پاى‏افزار تعلقات از جان خويش برگرفته، قدم در اين گلستان پرگل نهيم؛ باشد تا در پايان، دسته‏گلى خوشبو، حاصل اين گشت وگذار باشد.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن‏        شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى‏


اين ويژگى‏ها را مى‏توان اين گونه برشمرد:
1. شناخت پروردگار
خداوند متعال، فلسفه اساسى آفرينش انسان‏ها را عبادت و بندگى معرفى كرده‏ « ذاريات، آيه 56» و اين مهم، تنها زمانى حاصل مى‏گردد كه شناخت آن ذات مقدس، فراهم آيد و پس از شناخت خداوند است كه راه هموار شده، موانع برطرف مى‏گردد.
ياران مهدى عليه‏السلام از كسانى هستند كه خداوند را آن گونه كه شايسته است، شناخته‏اند. على عليه‏السلام، اين شناخت والاى خداوند را در ايشان، اين گونه توصيف كرده است: «مردانى مؤمن كه خدا را چنان كه شايسته است، شناخته‏اند و آنان، ياران مهدى عليه‏السلام در آخرالزمانند». « بحارالانوار، ج 57، ص 229.»
امام صادق عليه‏السلام، ششمين ستاره فروزان سپهر ولايت، قلب‏هاى آنان را بسان پولاد دانسته،
مى‏فرمايد: «آنان مردانى‏اند كه دل‏هايشان گويا پاره‏هاى آهن است؛ هيچ ترديدى نسبت به ذات خداوند، قلب‏هايشان را نيالايد و (قلب‏هايشان) از سنگ سخت‏تر است». « بحارالانوار، ج52، ص307»
بنابراين، اولين قدم براى قرار گرفتن در صف ياران مهدى عليه‏السلام، شناخت پروردگار است. اگر اين قدم برداشته شد، نوبت قدم بعدى است و آن، شناخت امام است.
2. شناخت امام زمان عليه‏السلام‏
اگر چه شناخت امام، در هر زمان، بر پيروان لازم و ضرورى است؛ ولى چيزى كه شناخت رهبر آخرين را از اهميتى دو چندان برخوردار مى‏سازد، شرايط ويژه آن است. ولادت پنهان، زيست پنهان و امتحانات سخت و دشوار، بر حساسيت و سختى اين معرفت افزوده است؛ به ويژه كه پس از شناخت خداوند، اصل شناخت امام، بسيار دشوار و طاقت‏فرساست‏
و مرغ انديشه عموم مردم را توان پرواز تا آن قله رفيع نيست. كسى كه مى‏خواهد از ياران حضرت مهدى عليه‏السلام باشد، ناگزير مى‏بايست قدم دوم را نيز ثابت و استوار بردارد و شناخت آن حضرت را در رأس برنامه‏هاى خود قرار دهد؛ به گونه‏اى كه حاصل اين معرفت و شناخت، آن باشد كه آن حضرت را همواره ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود بداند.
ياران مهدى عليه‏السلام، امام خويش را به بهترين وجه مى‏شناسند و اين شناخت آگاهانه، در تمامى وجودشان رسوخ كرده است. بنابراين، يار مهدى عليه‏السلام شدن، بدون شناخت آن حضرت، امكان‏پذير نخواهد بود.
در روايات فراوانى چنين آمده است: «هر كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، مرگش مرگ جاهليت باشد»  و هر كس از دنيا رود، در حالى كه آشنا به امام خويش باشد، همانند كسى است كه در خيمه قائم عليه‏السلام در خدمت آن حضرت باشد. « غيبت نعمانى، دارالكتب الاسلاميه، ص 331.»
اگر چه حضرت در پس پرده غيبت و پنهان‏زيستى است، ولى هرگز از چشم معرفت و شناخت انسان‏ها، پنهان و غايب نيست و آن چه از ما خواسته شده، ديدن آن حضرت با بصيرت و آگاهى است؛ نه با چشم سر؛ آن گونه كه عده‏اى تمام همتشان ملاقات با آن حضرت است؛ غافل از اين كه اگر معرفت به آن حضرت نباشد، ديدن ايشان فايده كاملى نخواهد داشت و كم نبودند كسانى كه همواره جمال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله و ائمه عليهم‏السلام را زيارت مى‏كردند، ولى بهره معرفتى چندانى از آن معصومان عليهم‏السلام نبردند.
امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: «هر آن كس كه امامش را شناخت و قبل از قيام او چهره در خاك كشيد، به سان كسى است كه در سپاه آن حضرت، خدمت‏گزارى خواهد كرد؛ نه، بلكه به سان كسى است كه زير پرچم آن حضرت است». « كلينى، كافى، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 371»
بنابراين، اگر چه شوق ديدار آن حضرت و سعادت ديدنش، از اهميت بسيارى برخوردار است، ولى از آن مهم‏تر، شناخت و معرفت امام است كه حاصل آن، ارتباط روحى و سنخيت با آن امام همام است.
امام صادق عليه‏السلام با تأكيد، شيعيان را به شناخت خداوند، پيامبر و حجت‏هاى الهى فرا خوانده، اين گونه توصيه فرموده است: «خدايا! خويشتن را بر من آشنا ساز كه اگر تو خود را به من نشناسانى، من فرستاده تو را نتوانم شناخت. بار خدايا! رسول خويش را به من بشناسان كه اگر تو رسول خود را به من نشناسانى، من هرگز از حجت تو آگاه نخواهم شد. پروردگارا! مرا از حجت خويش آگاه ساز كه اگر تو حجت خود را به من نشناسانى، در دينم دچار گمراهى خواهم گشت». « كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 342.»
اين دعا، از حضرت مهدى عليه‏السلام نيز نقل شده كه اين، نشان از اهميت آن دارد. « كمال الدين، ج 2، ص 512»
3 اطاعت محض از خداوند و اولياى او
پس از شناخت خداوند و امام زمان عليه‏السلام، نوبت عملياتى ساختن اعتقاد و تبلور حقيقى‏
آن، در اطاعت محض از آن انوار پاك است.
همسو كردن رفتارها، نيت‏ها و جهت‏گيرى‏ها، طبق خواست رهبر، از مهم‏ترين ويژگى‏هاى رهروان است.
اگر كسى در مرحله شناخت، در حد ممكن، معرفت كسب نمود، در مرحله اطاعت نيز دچار ترديد نخواهد شد؛ حال آن كه اگر كسى در آن مرحله، دچار ترديد و نقصان شد، در مرحله اطاعت، هرگز پيرو خوبى نخواهد بود.
اطاعت از امام، از جنس اطاعت از خداوند متعال است؛ زيرا وقتى كلام الهى در دشت جان مؤمنان طنين انداخت، خداوند اطاعت پيامبر و امامان عليهم‏السلام را در طول اطاعت از خود ذكر كرده است؛ «اطاعت كنيد خداوند را و اطاعت كنيد پيامبر را و همچنين اولى الامر از خودتان را». « نساء، آيه 59»
اگر چه اكنون حضرت مهدى عليه‏السلام در پس پرده غيبت است، اما اراده و فرمانش را مى‏بايست گردن نهاد؛ زيرا اگر كسى اكنون از دستورات آن حضرت اطاعت كرد، در زمان ظهور نيز چنين خواهد بود.
رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏وآله در اين باره مى‏فرمايد: «خوشا به حال كسى كه به حضور «قائم» باريابد و حال آن كه پيش از قيام نيز پيرو او باشد؛ با دوست او، دوست و با دشمن او، دشمن و مخالف باشد و با رهبران و پيشوايان هدايت‏گر پيش از او نيز دوست باشد. آنان، همنشين و دوستان من و گرامى‏ترين امت من در نزد من هستند». « شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 456 »
4. احترام خالصانه‏
از آن جايى كه امام را حقى بزرگ بر گردن پيروان است، خداوند احترام او را بر پيروان لازم كرده است. از اين رو، هر آن چه مايه بزرگ‏داشت او مى‏شود، توسط ياران آن حضرت انجام مى‏گيرد. آنان، اين روحيه را در زمان غيبت، در خود ايجاد كرده‏اند تا در زمان ظهور نيز با اين ملكه نفسانى، همواره و در همه امور، احترام آن حضرت را نگه دارند.
ائمه عليهم‏السلام به عنوان معلمان انسان‏ها، هرگز از اين مهم غفلت نكرده‏اند و عظمت آخرين معصوم عليه‏السلام، آنها را به تكريم و احترام واداشته است.
وقتى دعبل خزاعى، قصيده‏اى نزد امام رضا عليه‏السلام خواند كه در فرازهايى از آن به حضرت مهدى عليه‏السلام اشاره شده بود، حضرت به احترام ذكر نام مقدس وى، متواضعانه برخاسته، دست بر سر نهاد و براى فرج قائم آل محمد دعا كرد. « صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص 640»
به راستى كسى كه از احترام اندكى، مثل برپا خاستن، هنگام شنيدن نام آن حضرت، كوتاهى مى كند، چگونه مى‏تواند در عصر ظهور، به تكريم آن حضرت پرداخته، از جان خود بگذرد؟
از امام صادق عليه‏السلام سؤال شد: چرا به هنگام شيندن نام «قائم»، لازم است برخيزيم؟ آن‏
حضرت فرمود: «براى آن حضرت، غيبتى طولانى است و اين لقب، يادآور دولت برحق آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت اوست. از اين رو، آن حضرت از شدت محبت و مرحمتى كه به دوستانش دارد، به هر كس كه حضرتش را به اين لقب ياد كند، نگاه محبت‏آميزى مى‏كند و از تجليل و تعظيم نسبت آن حضرت است كه هر بنده خاضعى، در مقابل صاحب عصر خود، هنگامى كه مولاى بزرگوارش به سوى او بنگرد، از جاى برخيزد؛ پس بايد برخيزد و تعجيل در فرج امر مولايش را از خداوند طلب كند». « صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص 640»
علاوه بر حكمت ياد شده، حكمت اجتماعى آن نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد و آن، آمادگى افراد در هر آن، براى قيام، مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت اجتماعى و حفظ حقوق انسان‏هاست.
شيعه منتظر- بلكه هر مسلمان- در عصر غيبت، بايد همواره داراى چنين هدفى باشد
و در راه تحقق آن، به وسايل گوناگون بكوشد و اين آمادگى را داشته باشد كه هرگاه، نام پيشواى قيام (قائم) ذكر مى‏شود، به پا خيزد و آمادگى همه جانبه خويش را نشان دهد و اين آمادگى را هميشه به خود و ديگران تلقين و در خود و ديگران تحكيم كند.
5 انتظار راستين‏
باور داشتن انتظار راستين كه اساس شخصيت ياران مهدى عليه‏السلام را شكل مى‏دهد، پيشينه‏اى بس طولانى در تاريخ شيعه دارد. اگر چه اين انتظار حيات‏بخش، در فرهنگ‏ها و اديان گذشته نيز مورد توجه و اهتمام بوده است، ولى آن گاه به خود جهت گرفته و مصداق يافته كه آخرين فرستاده الهى، بر بام نبوت، بانگ بر آورده و انسان‏ها را به روزگارى سراسر نور، نويد داده است؛ دنيا به پايان نرسد؛ مگر اين كه امت مرا مردى رهبرى كند كه‏ از اهل‏بيت من است و به او مهدى گفته مى‏شود».
اكنون قرن‏ها از آن بانگ ملكوتى مى‏گذرد؛ ولى همچنان طنين دل‏نشين و اميدبخش آن نداى ملكوتى، در گوش انسان‏هاست و اين بشارت بزرگ، زندگى مردمان را در عصر پايدار و بلند انتظار، با تاريخى روشن از نمودها و جلوه‏هاى فكرى و عملى، روز به روز، به آن دروازه روشنايى، نزديك‏تر مى‏سازد.
آن چه در اين ره‏يافت، از ارزشى بس بلند برخوردار است، زمينه‏سازى براى ايجاد آن حكومت موعود است؛ اگر چه زمان برپايى آن، از اسرار الهى و تنها در اراده خداوند است.
انتظار به معنى چشم به راه بودن و درنگ كردن، به اميد پيشامدى خاص و به بيان ديگر، كيفيتى روحى است كه موجب به وجود آمدن حالت آمادگى براى چيزى است كه انتظار دارند و ضد آن، يأس و نااميدى است.
اين انديشه، در فرهنگ مهدويت، بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوش‏بينى، نسبت به جريان كلى نظام طبيعت و سير تكاملى تاريخ و اطمينان به آينده و طرد عنصر بدبينى‏ نسبت به پايان كار بشر است كه طبق بسيارى از نظريه‏ها و فرضيه‏ها، فوق‏العاده تاريك و ظلمانى است.
اميد وآرزوى تحقق اين نويد كلى جهانى- انسانى، در روايات اسلامى، «انتظار فرج» خوانده شده و عبادت- بلكه برترين عبادات- شمرده شده است.
پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله و ائمه عليهم‏السلام، بر انتظار آن روز موعود و لحظه‏شمارى در فرارسيدن حكومت حق كه تنها به دست آن حضرت تشكيل مى‏گردد، تأكيد فراوانى كرده، آن را از اصول اساسى دين‏دارى شمرده‏اند و پاداش‏هاى بزرگى براى منتظران آن بيان كرده‏اند. از همين رو، عالمان بزرگ، انتظار را يكى از وظايف مهم مردم در عصر غيبت و عنصرى اساسى در زمينه‏سازى و حفظ روحيه مناسب، براى درك زمان ظهور، ذكر كرده‏اند و همواره مؤمنان را به رعايت اين وظيفه خطير با گفتار و كردار، ترغيب مى‏كردند.
درباره انتظار فرج و ارج و اهميت آن، احاديث فراوانى از پيشوايان معصوم عليهم‏السلام، روايت شده است. پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏وآله مى‏فرمايد: «برترين كارهاى امت من، انتظار فرج، از
خداى عزوجل است». « كمال الدين و تمام النعمه، ص 644»
بنابراين، انتظار از نوع عمل و كار است. امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد: «هر كس كه بخواهد از ياران قائم عليه‏السلام شود، بايد كه منتظر باشد و با خوى‏هاى پسنديده عمل نمايد و با چنين حالى، منتظر باشد و هرگاه بميرد و پس از مردنش، قائم عليه‏السلام به پا خيزد، پاداش او همچون كسى خواهد بود كه در دوران حكومت، آن حضرت را درك كرده باشد». « غيبت نعمانى، ص 200»
در احاديث فراوانى آمده است كه انتظار فرج و چشم داشتن به ظهور، بايد با مواظبت بر وظايف شرعى و فضايل اخلاقى همراه باشد و آمادگى براى درك ظهور حضرت مهدى عليه‏السلام، در مفهوم انتظار نهفته است و اين، كاملًا با برداشت ناصحيح از انتظار كه ثمره‏اش رخوت و سستى جامعه است، متضاد خواهد بود.
6. آمادگى براى خدمت به مهدى عليه‏السلام‏
آنان كه وجودشان سرشار از عشق خداوند و اولياى اوست، اگر عصر ظهور را درك كنند، بزرگ‏ترين افتخارشان خدمت به مهدى آل‏محمد عليهم‏السلام خواهد بود.
شايد باور كردن اين سخن مشكل باشد كه رئيس مذهب شيعه كه هزاران دانشمند، زانوى ادب و دانشجويى در محضر كلامش بر زمين مى‏نهادند و شاگردان ادبستانش، عقابان تيزپرواز آسمان انديشه و علم بودند، آن گاه كه نام آخرين ذخيره الهى نزدش برده مى‏شود، با حسرتى برآمده از عمق جان و آرزويى بى‏مانند، آهى از نهاد برآورده، مى‏فرمود: «اگر او را درك كنم، در تمام روزهاى زندگانى‏ام، خدمت‏گزار او خواهم بود». « كمال الدين و تمام النعمه، ص 245»
هر كس كه بخواهد در آن روزگار، خدمت به آن حضرت نصيبش گردد، مى‏بايست در دوران غيبت، خدمت به آن حضرت و ياران او را سرلوحه كارهاى خود قرار دهد.
بى‏ترديد، خادمان دوران ظهور، همان خادمان دوران غيبتند و خشنود كردن آن حضرت، با هر رفتارى‏
كه انجام شود، بزرگ‏ترين خدمت به اوست؛ همان‏گونه كه نگران ساختن و اذيت و آزار وى، با رفتارى ناشايست، خيانتى بس عظيم است.
پس يك منتظر راستين و علاقه‏مند به حضرت مهدى عليه‏السلام، مى‏بايست تمامى لحظه‏هاى زندگى‏اش را در خدمت به او سپرى نمايد.
7 خودسازى و ديگرسازى‏
شكى نيست كه دين‏دارى در عصر غيبت حضرت مهدى عليه‏السلام، از هر زمان ديگرى، مشكل‏تر و طاقت فرساتر است. امام صادق عليه‏السلام از آن سوى قرن‏ها، سختى اين دوران را اين گونه تصوير نموده است:
«صاحب اين امر را غيبتى است كه در آن، هر كس از دين خود دست بر ندارد، همانند كسى است كه با كشيدن دست خود به ساقه فتاد (كه بوته‏اى تيغ‏دار است)، خارهاى آن را بسترد». سپس آن حضرت، مدتى سر به زير افكنده، فرمود: «صاحب اين امر، داراى غيبتى‏
است؛ پس بنده خدا بايد پرهيزگارى و تقوا پيشه كند و به دين خود پايدار باشد …». « كافى، ج 1، ص 335»
اگر چه آزمايش‏هاى دينى براى همه ايمان آورندگان، در همه زمان‏ها، قانونى الهى است، اما در عصر غيبت، تمامى عوامل دست به دست هم داده، اين آزمايش را به كمال خود رسانده است. در اين دوران است كه نگه داشتن دين، بسيار دشوار است و بيشتر مردم، به انگيزه‏هاى گوناگون، ايمان دينى خويش را در زندگى از دست مى‏دهند و دين را كنار مى‏گذارند.
گسترش زمينه‏هاى ناباورى، افزايش انگيزه‏هاى انحراف و گريز از دين و ستيزه‏جويى‏هاى دشمنان با دين‏داراى، از مهم‏ترين عوامل اين آزمايش است.
آنان كه در اين گرداب‏هاى ترسناك، دين خود را حفظ مى‏كنند، از شأن و رتبه‏اى بس رفيع برخوردار خواهند بود.
پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله فرمود: «اى على! بزرگ‏ترين مردمان در ايمان و يقين، كسانى هستند
كه در واپسين روزگار مى‏زيند؛ پيامبرشان را مشاهده نكرده، امامشان پنهان است؛ پس به سبب خواندن خطى بر روى كاغذ، ايمان مى‏آورند». « غيبت نعمانى، ج 1، ص 288»
انسان اين دوران، بر خلاف انسان معاصر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله، از تمامى دريافت‏هاى حسى به دور است و تنها بر اساس درك عقلى و تاريخى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله و ائمه عليهم‏السلام را مى‏شناسد و به رسالت و امامت آنان ايمان مى‏آورد.
امام سجاد عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد: «به درستى كه مردمان زمان غيبت مهدى عليه‏السلام كه امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اويند، از مردمان همه زمان‏ها برترند؛ زيرا چنان عقل‏ها، فهم‏ها و شناخت آنان قوت بخشيده شده كه غيبت نزد آنان، همچون ديدن باشد … آنان به حق، اخلاص‏ورزانند». « غيبت نعمانى ج 1، ص 319»
موفقيت در اين آزمايش، نيازمند بينشى است كه انسان دين‏دار، در پرتو آن بتواند در برابر تحريف‏ها، شبهه‏ها و ترديدها، دين خود را حفظ كند و با هيچ يك از عوامل انحراف، خلوص دينى و دين‏دارى را در فكر و عمل، از دست ندهد كه اگر چنين شد، مصداق اين سخن رسول گرامى اسلام خواهد بود كه مى‏فرمايد: «به زودى پس از شما كسانى مى‏آيند كه يك نفر آنان، پاداش پنجاه نفر از شما را دارد». گفتند اى رسول خدا! ما در جنگ بدر، احد و حنين، در ركاب شما جهاد كرديم و درباره ما آيه قرآن نازل شده است. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله فرمود: «اگر آن چه از آزارها و رنج‏ها كه بر آنان مى‏رسد، بر شما آيد، بسان آنان شكيبايى‏ نخواهيد داشت». « كتاب الغيبه، ص 456»
پايدارى بر دين در روزگار غيبت، به تحمل سختى‏ها، ترس‏ها، محروميت‏ها و تنگناهاى مادى خلاصه نمى‏شود؛ بلكه تحمل فشارهاى سخت روحى و معنوى نيز، بر آنها افزوده مى‏گردد و اگر دين‏دارى با صبر و شكيبايى درست و آگاهانه توأم نباشد، به تدريج، نااميدى‏ها روى مى‏آورد و باور را از روح و فكر مى‏زدايد
.http ://www .porseman .net

 1 نظر

علامه‏ جعفرى؛ ابن‏ سيناى زمان‏

31 شهریور 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

یکی از راه های عملی کسب حکمت مطالعه زندگی حکیمان است . در این قسمت با مختصری از زندگی علامه جعفری آشنا می شویم .
علامه محمدتقى جعفرى به‏سال 1304 ش، در تبريز، ديده به‏جهان گشود. با اينكه پدر ايشان از سواد بهره‏اى نداشت، با اتكاى‏به‏نفس و پشتكار، سواد خواندن و نوشتن را از مادر خويش فراگرفت؛ طورى‏كه دوره دبستان را از پايه‏ سوم‏ شروع كرد. پس از آن، دروس مقدماتىِ حوزه را در مدرسه طالبيه تبريز گذراند.
ايشان براى ادامه تحصيل، عازم‏ تهران‏ شد و پس از آموختن سطوح اول و دومِ حكمت منظومه و امور عامّه اسفار، راهى‏ قم‏ شد و در علوم معقول و عرفان و اخلاق، از محضر شيخ‏مهدى مازندرانى، شيخ‏محمدتقى زرگر و امام‏خمينى (ره) كسب فيض كرد. استاد در خاطرات اين دوره از تحصيلش به‏ زندگى سخت‏ خود و غذاى ساده نان و ماست، اشاره كرده است و نيز به اينكه گاهى تهيه همين مقدار قُوت هم، مقدور نمى‏شده است!
ايشان در آغاز جوانى و پس از گذراندن دروس سطح، رهسپار نجف‏ شد و همزمان با دروس حوزوى، با انديشه‏ها و معارف‏ شرق‏ و غرب‏ آشنا شد؛ به‏ويژه، آشنايى و هم‏انديشى با كسانى‏
مانند محمدرضا مظفر، فيلسوف و منطقىِ نوانديش و احمد امين، رياضى‏دان مشهور دانشگاه بغداد، سبب شد علامه در موضوعاتى چون فقه و فيزيك، فلسفه و زيباشناسى، تاريخ و روان‏شناسى و برخى ديگر از دانش‏هاى گوناگون، گام‏هاى علمى بلندى بردارد. استاد در دروسِ حوزوى هم از درس دانشورانى همچون آيت‏الله خويى، آيت‏الله سيدمحمود شاهرودى، آيت‏الله ميلانى و آيت‏الله سيدمحسن حكيم استفاده لازم را برد؛ به‏طورى‏كه در 23 سالگى‏، به درجه‏ اجتهاد نايل شد.
علامه‏جعفرى پس از ده سال، به ايران بازگشت و به‏ قم‏، مشهد و درنهايت، تهران‏ رهسپار شد و با دكتر بديع‏الزمان فروزانفر و دكتر محمدابراهيم آيتى هم آشنايى پيدا كرده و توجه و عنايت آنان را به‏خود جلب كرد. علامه در تهران، به‏تدريس منظومه و عروه الوثقى همت گماشت.
تعداد آثار مكتوب علامه محمدتقى جعفرى، به ‏ یك‏صد كتاب‏ بالغ مى‏شود كه برخى از آن‏ها عبارت است از: ترجمه و تفسير نهج البلاغه در جلد، نقد و تفسير مثنوى در 15 جلد، فلسفه زيبايى و هنر از ديدگاه اسلام، حكمت اصول سياسى اسلام، علم و دين در حيات معقول.
عمر پُربار استاد، سرانجام در 25 آبان 1377 ش، پس از يك‏دوره بيمارى سرطان ريه، در بيمارستان ليسترِ لندن به‏پايان رسيد و پيكر مطهرش را پس از انتقال به مشهد، در رواق‏ دارالزهدِ حرم مطهر امام رضا علیه السلام به‏خاك سپردند.

 نظر دهید »

حقوق متقابل دوستان

31 شهریور 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

دوستى «ساختن‏» است؛ پس مهارت است و هنر مى‏طلبد. بناى دوستى به‏سرعت، زاده نشده و به‏زودى، ويران نمى‏شود. اين پديده اجتماعى بر اركانى بنا شده است كه همان حقوق متقابل دوستان بر يكديگر است. هر كسى در اداى اين حقوق بكوشد، پس از مدتى گلستانى مى‏شود، پُر از پروانه‏ها و اگر در اين وظيفه كاهلى كند، ديرى نمى‏پايد كه همانند ريگستانى شود، محل بادها و خارها.اکنون که اول سال تحصیلی است چه بجاست از جقوق متقابل دوستانمان آگاهی یابیم تا بتوانیم دوستی های پایدار و شیرینی داشته باشیم .
متن زیراز کتاب دوستى؛ مهارت‏ها و ظرائف، نوشته محمود مرویان حسینی ،(به دلیل خامعیت و البته خلاصه و گویا بودن مطلب )،اقتباس شده است .
در بحث حقوق متقابل دوستان، نيازهاى شخصيتىِ انسان را در هر سه حيطه‏،عاطفی ،شناختی و رفتاری بررسى مى‏كنيم:
1-  حقوق عاطفى در بين دوستان‏
1- 1-  سلام، مصافحه (دست‏دادن)، معانقه (روبوسى)، همراه با تبسّم‏
هيچ درى بدون‏كليد باز نخواهد شد؛ كليد دوستى سلام است. دوستىِ ماندگار نيازمند شروعى خوب‏ است كه سلام آن‏را فراهم مى‏كند و ثبات عاطفى فرد متقابل را تقويت مى‏كند.
پيام‏آور رحمت، حضرت محمد (ص)، همواره در سلام‏دادن بر يارانش‏ پيشگام‏ بودند و به‏دنبال آن، با ايشان دست مى‏دادند و هيچ‏گاه دستشان را پيش از ديگرى، بيرون نمى‏كشيدند « بحارالانوار، ج 68، ص 15» و مى‏فرمودند: «دست‏دادن با يك مؤمن، برتر است از دست‏دادن با ملائكه» « اصول كافى، ج 2، ص 183» ايشان ديگران را بر اين عمل توصيه كرده و حكمت آن‏را اين‏گونه بيان مى‏كردند: «مصافحه، كينه‏ را از ميان مى‏برد.» « بحارالانوار، ج 77، ص 165.»
اقدام به دست‏دادن، از سوى هر كسى كه مى‏خواهد باشد، چه بزرگ‏تر يا كوچك‏تر، دليل بر علاقه‏ و فراهم‏كردن زمينه مناسب براى دوستى و رابطه است؛ گرچه در برخى گروه‏هاى‏ اجتماعى، رسم بر اين است كه دست‏دادن با جوان‏ها از طرف پيران آغاز مى‏شود، به‏نظر مى‏رسد هيچ اشكالى نداشته باشد كه نوجوان و جوان به‏عنوان اظهار علاقه، در دست‏دادن، بر پيران سبقت بگيرند.
ازاين‏روست كه ابوعبيده، از ياران امام‏باقر (علیه السلام) مى‏گويد كه در سفرى در خدمت امام بودم. ايشان هرگاه براى نيازى از مَركب خود پايين مى‏آمدند يا بر آن سوار مى‏شدند، با من مصافحه مى‏كردند و پس از مدتى، باز اگر به‏دنبال كار ديگرى مى‏رفتند و برمى‏گشتند، دوباره با من مصافحه مى‏كردند و در تمام سفر، اين‏چنين بوديم. به امام‏گفتم: «گويا شما از اين عمل منظورى داريد؟» ايشان فرمودند: «آرى؛ هرگاه مؤمنى با مؤمنى مصافحه مى‏كند، بدون‏گناه‏ از يكديگر جدا مى‏شوند [و با اين عمل، خداوند گناهانشان را مى‏بخشايد.]» « اصول كافى، ج 2، ص 179.»
معانقه (روبوسى) بخشى ديگر از رابطه عاطفى و صميمانه بين دو دوست است. آدمى‏ هنگامى‏كه ديدار خود را با دوست به بوسه بيارايد، به همه آثار محبّت و تأثير عميق‏ آن در توسعه روابط انسانى و اخلاقى دست مى‏يابد. بهترين جايگاه بوسيدن، ميان دو چشم‏، يعنى موضعِ نور در پيشانى است. حضرت على (ع) در وصيت خود به پسرش امام‏حسن (ع) مى‏فرمايند: «فرزندم، هرگاه مؤمنى را ديدى، موضع نور در پيشانىِ او را ببوس.» « صول كافى، ج 2، ص 179.» البته كه پيشانى مؤمن، شايسته بوسيدن است؛ چه، اين موضع، جايگاه‏ سجده‏ در برابر خالق متعال است.
اين‏همه، با تبسم و گشاده‏ رويى‏ جلوه‏اى ديگر مى‏يابد. بيشترين عامل محبوبيت‏ انسان در بين ياران و بزرگ‏ترين وسيله نزديكى دل‏ها، تبسمى از سرِ محبّت و خيرخواهى، و البته نه تصنّعى و دام‏افكنانه، است. پيامبر خدا (ص) مى‏فرمودند: «شما هرگز نمى‏توانيد با اموالتان مردم را به‏سوى خود جذب كنيد؛ پس، با گشاده‏رويى و خوش‏خويى، آن‏ها را ديدار كنيد.» « اصول كافى، ج 2، ص 103»
اصحاب گفته‏اند كه هيچ‏كس را نديديم كه بيشتر از پيامبر خدا (ص) تبسّم بر لب داشته باشد. « اصول كافى، ج 2، ص 103»
اميرمؤمنان، على (ع)، فرموده است: «خوش‏رويى‏ كمند محبّت‏ است.» « عبدالواحد آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 24» درمقابل، ترش‏رويى و گرفتگى، در دوركردنِ دل‏ها از يكديگر و قطع پيوندهاى دوستى، بى‏نهايت مؤثر است. امام‏باقر (ع) دراين‏زمينه فرموده‏اند: «ترش‏رويى و گرفتگى، سبب دشمنى و دورى از خداست.» « بحارالانوار، ج 75، ص 176.»
2- 1-  پرس‏وجو از احوال دوستان‏
يكى از اسرار دوستى‏ به‏خاطرداشتنِ نام‏ دوستان است. نخستين نشانه‏هاى شخصيت، با نام هر كس پديدار مى‏شود. مردم شيفته نام خود و وابستگان خويش هستند، به‏ويژه اگر از نام شايسته و زيبايى برخوردار باشند. از قديم، افراد كوشيده‏اند به هر ترتيب ممكن، نام خود را جاودان سازند؛ ازاين‏روست كه اين‏همه وقف‏ها و آثار از گذشتگان باقى مانده است.
پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمود: «هرگاه يكى از شما با كسى پيوند برادرى و دوستى برقرار كرد، از نام او و نام پدر و قبيله و منزلش بپرسد؛ چه، اين امر از حقوق واجب و باعث صفاى برادرى‏ است، وگرنه دوستىِ آن‏ها احمقانه است.» « بحارالانوار، ج 71، ص 146»
3- 1-  احترام‏گذاشتن به دوستان‏
در كلمات بزرگان دينى، يكى از حقوق عرصه دوستى، احترام‏گذاشتن به شايستگى‏هاى دوست است؛ تاآنجاكه پيامبر خدا (ص) مى‏فرمود: «كسى‏كه برادر مسلمانش نزدش بيايد و او را احترام كند، چنان است كه‏ خداوند را احترام كرده است.» « اصول كافى، ج 2، ص 206»
امام‏صادق (ع) نيز مى‏فرمود: «اصحاب و ياران خود را بزرگ بشماريد و آنان را احترام كنيد، به يكديگر هجوم نبريد و زيان نرسانيد و حسد نورزيد. از بخل بپرهيزيد و بندگان مخلص خداوند باشيد.» « محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 406.»
4- 1-  شادى‏آفرينى براى دوستان‏
پيامبر اكرم (ص) فرموده‏اند: «هر كس برادر دينى خود را با چيزى كه موجب خوشحالى او
مى‏شود، ديدار كند تا او را شاد سازد، خداوند در روزى كه او را ديدار مى‏كند، شادمانش خواهد ساخت. « نهج‏البلاغه، تصحيح شيخ‏محمد عبده، حكمت 333، ج 4، ص 78»
درس‏آموزى از الگوهاى جاودان دينى به انسانِ فكور مى‏گويد كه بايسته است با دوستان مؤمن، با چهره‏اى بشّاش‏ و خرامان روبه‏رو شد، گرچه‏ حزنى در دل‏ باشد. اين شادى‏آفرينى هم در فرد مقابل، اميدوارى و نشاط و هيجان مثبت و تعادل عاطفى به‏وجود مى‏آورد و هم در كاهش فشارهاى اجتماعى‏ مؤثر مى‏باشد. به‏علاوه، بازخورد و تأثير عكس‏العملىِ شادى‏آفرينى، به خودِ فرد باز مى‏گردد و بهره‏ورى ايجاد مى‏كند.
2-  حقوق شناختى در بين دوستان‏
1- 2- 10 اعتمادآفرينى در فضاى دوستى‏
دوستى به اعتماد از جانب‏ هر دو طرف‏ نياز دارد و در گروِ زمان است. براى اينكه آدمى اعتماد كسى را به‏خود جلب كند، بايد نخست نشان دهد كه درخورِ اعتماد و اطمينان اوست‏
و اوست كه بايد دراين‏باره، فرد را تأييد كند. دراين‏صورت، به‏تدريج، ريشه‏هاى خوش‏گمانى به يكديگر جوانه مى‏زند و ميوه همدلى به‏بار مى‏نشيند. آميختگى دو روح و نزديكى دو قلب، آنگاه است كه بدگمانى، جاى خود را به خوش‏گمانى بدهد. البته گذشت زمان، اعتماد افراد را به يكديگر بيشتر مى‏كند و دوستى، خود، دوستى مى‏آفريند.
مولاى متقيان، على (ع)، چنين هشدار مى‏دهند: « [مراقب باش‏] بدگمانى، روش تو را نسبت به دوستى كه به صلاحيت او يقين داشته‏اى، تباه نكند.» « غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 264.»
2- 2-  آگاه‏كردن دوست، از محبت خود به او
محبتِ مخفى مانند آتش زير خاكستر است كه وجود دارد، اما كسى آن‏را نمى‏بيند. البته به‏خوبى بايد دقت كرد كه دوستى با پاكان، عشق به فضيلت‏ها و ارزش‏هاست و اين عشق معنوى، به‏شدت، با اوج احساسات شهوانى و فوران شهوت جنسى متفاوت است. جوانى كه‏
با ديدن رويى زيبا بر خود مى‏لرزد و دست از عقل مى‏شويَد و به رفتارهاى توجيه‏ناپذير دست مى‏زند، بيشتر، از غريزه و فوران احساسات متأثر است تا شورِ برخاسته از شعور.
دوستى با پاكان به‏تدريج انسان را پخته‏تر، كامل‏تر و بى‏عيب‏تر مى‏سازد و بارقه‏اى از بهشت است كه گرماى آن، نور و حرارت حق را به انسان مى‏چشاند؛ اما عشق‏هاى خيابانى و نيم‏روز، آدمى را حريص، كج‏رفتار، تهى از درون و خودباخته بار مى‏آورَد و سپس، بى‏هويتى و انحرافات بعدى و بحران‏هاى متنوّع ….
3-  حقوق رفتارى بين دوستان‏
1- 3-  استقبال و بدرقه دوستان‏
ازجمله امور كوچكى كه تأثيرهايى شگرف در روابط انسانى بين افراد مى‏گذارد و پيوندهاى‏ دوستى را تحكيم مى‏كند و آثار محبّت را نمودار مى‏سازد، به استقبال مسافر يا مهمان رفتن و نيز بدرقه‏كردنِ ميهمان و مسافر است؛ چه، اين كار، اهميت و بزرگىِ او را در چشم ميزبان به او مى‏نماياند. شيوه رهبران دينى نيز چنين بوده است:
امام‏حسن‏عسكرى (ع) درباره پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كنند: «رسول خدا (ص) هنگامى‏كه جعفربن‏ابى‏طالب از حبشه بازگشت، برخاستند و او را دوازده‏قدم استقبال كردند و بين دو چشمِ او را بوسيدند و از شادى و شوقِ ديدار وى گريستند.» « وسائل الشيعه، ج 8، ص 559» اين‏چنين بود كه در مدتى كوتاه، اين ابَرمرد تاريخ، دل‏هاى فراوانى را تسخير كردند. درهمين‏راستا، امام‏رضا (ع) از پيامبر خدا (ص) نقل مى‏كنند: «حق ميهمان‏ اين است كه در هنگام خارج‏شدن، او را تا دمِ در بدرقه كنى.» « همان، ص 560»
2- 3-  توجه‏كردن به سخنان دوست‏
همه دوست دارند كه سخنگوى خوبى باشند و بسيارى، به آن دست يافته‏اند؛ اما افراد اندكى‏ ارزش‏ گوش‏كردن‏ را مى‏دانند. آدمى براى سخن‏گفتن چندان به آموختن نيازى ندارد، اما براى گوش‏سپردن به سخن ديگرى، محتاج آموزش و تمرين است.
ديل كارنگى دراين‏باره مى‏گويد: «اگر مى‏خواهى مردم از گِرد تو پراكنده شوند و هنگامى‏كه اجتماع آنان را تَرك كردى، تو را مسخره كنند، چنين باش: به كسى فرصت سخن‏گفتن مده؛ پيوسته‏ از خودت سخن بگوى؛ ضمن آنكه ديگرى سخن مى‏گويد، هرگاه انديشه‏اى به ذهنت خطور كرد، منتظر مباش تا او گفتارش را تمام كند و در نيمه گفتارش‏، با او روبه‏رو شو ….»
برهمين‏اساس است كه مولا على (علیه السلام) فرموده‏اند: «وقتى عقل كامل شد، سخن‏گفتن كم مى‏شود» « بحارالانوار، ج 71، ص 290» يا اينكه فرموده است: «آن‏كه زياد سخن گويد، زياد اشتباه كند و آن‏كس كه زياد اشتباه كند، حيا و شرمش كم شود و كسى‏كه حيايش كم شود، پارسايى‏اش نقصان گيرد و كسى‏كه پارسايى‏اش نقصان گيرد، قلبش بميرد و داخل دوزخ شود.» « نهج البلاغه، حكمت 348، ج 4، ص 81.»
3- 3-  تحمل‏كردن انتقادهاى دوست‏
بهره‏گرفتن از امكانات كار آسانى است و هر كس از عهده آن برمى‏آيد، اما هنرِ زيركان آن است كه از ضرر نيز بهره مى‏گيرند و اين، هوشمندى‏ و بردبارى‏ خاصى مى‏طلبد. اكسيرى كه گرچه تحملش مشكل است، اما مِسِ اعمال را به‏طلاى ناب بدل مى‏سازد، همان انتقاد است. كسى‏كه از او و عملش انتقاد مى‏كنند، درواقع، اين‏ ارزش را داشته‏ است كه در كانون توجه قرار گيرد؛ پس، استعدادِ رشد و بهينه‏شدن را داراست.
دوست صديق و مُنصف، انتقادش‏ راهنمايى‏ است. امام‏صادق (علیه السلام) بهترين دوست خويش را كسى مى‏دانند كه عيب‏هاى ايشان را، اگر عيبى داشته باشند، به او هديه كند؛ « اصول كافى، تصحيح على‏اكبر غفارى، ج 2، ص 639» چراكه از ويژگى‏هاى انسان موفق، آن است كه حالت پذيرش، خيرخواهى و انتقادپذيرى داشته باشد.

 نظر دهید »

3 دلیل برای برترىِ چادر مشكى‏

31 شهریور 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

-  بالاترين رنگ‏
در بين رنگ‏ها، رنگ‏هاى تيره و مشكى در تأمين حجابِ‏ حداكثرىِ‏ بانوان در بيرون منزل، مؤثرتر است؛ زيرا، رنگ مشكى‏ پوشاننده رنگ‏ هاى ديگر است و زيرِ آن، هر لباس رنگىِ ديگرى را كه باشد، مى‏پوشاند. ضرب‏المثل معروفِ «بالاتر از سياهى رنگى نيست»، اشاره به اين واقعيت دارد كه رنگ سياه، رنگى است كه تمام رنگ‏هاى ديگر، در مقابل آن، رنگ مى‏بازند!
2-  آرامش بيشتر
قرآن مجيد مى‏فرمايد: «پرده سياه و تاريك شب، روز را مى‏پوشاند.» « اعراف/ 3» ساكنان زمين، پس از تحمل چند ساعت گرما و رنج و كار و فعاليت روزانه، طالب‏ سكون‏ و آرامشِ شب‏ مى‏شوند و شب، ساكنان زمين را در چادر سياه و مشكى خود مى‏پوشاند.
نيز: «پرده سياه و تاريك شب را به‏منزله لباس و پوشش قرار داديم.» اين آيه تاريكىِ شب را به پرده و پوشش گسترده‏اى‏ تشبيه كرده است كه همه اجسام را مى‏پوشاند؛ همان‏گونه كه جلباب و چادر مشكى، تمام بدن و لباس بانوان را درمقابل نامحرم، مى‏پوشاند.
برخى، جلباب را به‏ چادرِ شب‏ معنا كرده‏اند. به‏نظر مى‏رسد اين تشبيه را به‏دليل دو ويژگىِ موجود در جلباب و چادر مشكى و پرده تاريك شب ساخته‏اند: گستردگى در پوشش و رنگ مشكى.
3-  نگاه‏شكنى و آسايش بيشتر
در روان‏شناسى رنگ‏ها چنين آمده است: سياه به‏معناى «نه‏» است. رنگ مشكى در كاهش تحريك‏هاى روحى و روانى مؤثر است. ازآنجاكه مشكى رنگى‏ صامت‏ و غيرمحرك است و واكنش مهمى در بيننده ايجاد نمى‏كند، ازجمله بهترين ابزارهاى‏ كاهش واكنش‏ هاى‏ روانى‏ است و نه تنها جلب‏توجه ديگران را موجب نمى‏شود، بلكه به عدم‏توجه كمك مى‏كند.
به‏همين‏دليل، در هنگام برخورد با جنس مخالف و نامَحرم، استفاده از چادر مشكى در كاهش حالات و اميال جنسى مؤثر است.
خداوند در سوره نور، ضمن آموزش حدود مراقبت‏هاى اوليه در شيوه رويارويى با غيرمحارم، در آخر آيه خطاب به زنان مى‏فرمايد: «نبايد زنان پاى خود را چنان به زمين بكوبند كه صداى زينت‏آلاتشان شنيده شود [و نامحرمان را تحريك كند].» بنابراين، مى‏توان گفت كه چون لباس‏هاى‏ رنگارنگ‏، سبب‏ جلب‏توجه‏ نامحرم و تحريك جنسى مى‏شوند، مطلوب نمى‏باشند؛ اما ازآنجاكه حجاب و چادر مشكى، باعث جلب‏توجه نمى‏شود، رنگى مطلوب است. معمولًا، بانوانى كه اعتقاد راسخ‏ به لزوم پوشيدگىِ بيشتر در برخورد با نامحرم دارند، چادر مشكى را مى‏پسندند؛ زيرا اين رنگ، بدن را بيشتر و بهتر مى‏پوشاند.
ازسوى‏ديگر، وقتى رنگ مشكى‏ در كنار رنگ ديگرى‏ قرار مى‏گيرد، تأثيرِ آن‏را تقويت و خصلت آن رنگ را تأييد مى‏كند: اگر يك پنجره رنگين، در كنار ميز سياهى قرار بگيرد، هر بيننده‏اى كه به آن‏سو بنگرد، نگاه او ناخودآگاه به طرف پنجره جلب خواهد شد و اصلًا به صفحه سياهِ ميز توجهى نخواهد كرد. رنگ سياهِ ميز، خاصيت جلوه‏نمايىِ خود را نفى كرده، در عوض، خاصيت رنگ پنجره را تقويت‏ مى‏كند. به‏همين‏علت، وقتى خانمى چادر مشكى به‏سر مى‏كند و در خيابان راه مى‏رود، ناظرى كه از دور به او و اشياى رنگىِ اطراف او، مثل ماشين‏ها و مغازه‏ها نگاه مى‏كند، بى‏اختيار، اشياء رنگى نظر او را به‏خود جلب مى‏كنند. بسيارى اوقات، بيننده به رنگ مشكى اصلًا توجهى نمى‏كند.
بنابراين، بانوانى كه مى‏خواهند به بهترين شيوه، عفت و پاكدامنى خود را حفظ كنند و از نگاه‏هاى آلوده در امان باشند، از حجاب و چادر مشكى استفاده مى‏كنند. چادر مشكى، بدن‏
بانوان را در مواجهه با نامحرمان‏ به‏طوريكنواخت‏ و درعين‏حال، به روش ساده و معمولى و به‏دور از تجمل، مى‏پوشاند.
در برخى كتاب‏هاى مربوط به روان‏شناسى رنگ‏ها، چنين آمده است: رنگ سياه دليل بر وقار و سنگينى و شيك‏پوشى است. همچنين، رنگ مشكى نمايانگر اقتدار است.
خصوصيت ديگر رنگ مشكى آن است كه باعث‏ هيبت‏ و ابهّت بيشترى مى‏شود و به‏دليل همين خصوصيت، بيشترِ حاكمان و بزرگان براى اظهار شكوه و جبروت خويش، از لباس‏هاى مشكى استفاده مى‏كنند. به‏نظر مى‏رسد كه انتخاب رنگ مشكى براى عمّامه‏ سادات‏ و فرزندان پيامبر (ص) نيز به‏اعتبارِ ويژگىِ احتشام و هيبت معنوى است. به‏همين‏جهت، در برخى روايات آمده است كه رنگ مشكى، كراهت دارد؛ مگر در عبا (چادر)، عمّامه و كفش. « بحارالانوار، ج 5، ص 279.»
امروزه نيز لباس رسمىِ‏ برخى شخصيت‏ها، مثل قاضيان و وكلا، به‏ويژه در مراسم ويژه و رسمى، غالباً مشكى يا سرمه‏اى است و ورزش‏كاران نيز زمانى‏كه در رژه رسمى شركت مى‏كنند، غالباً كت و شلوارِ مشكى يا سرمه‏اى مى‏پوشند. با توجه به همين ويژگى، استفاده بانوان از حجاب و چادر مشكى، نوعى والايى و هيبت معنوى براى آنان به‏وجود مى‏آورد و سبب مى‏شود كه مردان نامحرم، در برخورد با آنان، حريم گيرند.
با وجود بهره‏ها و آثار متعدد ذكرشده براى حجاب مشكى، متأسفانه برخى مطبوعات در سال‏هاى اخير، به‏طورغيرمنطقى و با تمسك به شبهاتى، در جهت سست‏كردن پايه‏هاى حجاب اسلامى در ذهن بانوان و گسترش بدحجابى و بى‏حجابى، گام برداشته‏اند. اميدواريم كه با آگاهى‏بخشى و اطلاع‏رسانى نهادهاى مسئول و مردم متعهد، فرهنگ زيباى حجاب از اين كشور رخت برنبندد و روزبه‏روز، گسترده‏تر و محبوب‏تر شود.(برگرفته از مجله پرسمان )

 نظر دهید »

پاسخ به یک شبهه؛

24 شهریور 1392 توسط خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

ب براي زن محدوديت و حصاري است كه خانواده و وابستگي به شوهر براي او ايجاد نموده است، و بنابراين، حجاب نشانه ضعف و محدوديت زن است.
راه حلّ اين شبهه و تبيين حجاب در بينش قرآن كريم اين است كه زن بايد كاملاً درك كند كه حجاب او تنها مربوط به خود او نيست تا بگويد من از حق خودم صرف ‏نظر كردم، حجاب زن مربوط به مرد نيست تا مرد بگويد من راضيم، حجاب زن مربوط به خانواده نيست تا اعضاي خانواده رضايت بدهند، حجاب زن، حقي الهي است، لذا مي‏ بينيد در جهان غرب و كشورهايي كه به قانون غربي مبتلا هستند اگر زن همسرداري آلوده شد و همسرش رضايت داد، قوانين آنها پرونده را مختومه اعلام مي‏ كنند، اما در اسلام اين چنين نيست، حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه ويژه برادر و فرزندانش مي ‏باشد، همه اينها اگر رضايت بدهند قرآن راضي نخواهد بود، چون حرمت زن و حيثيت زن به عنوان حق‏ اللَّه مطرح است و خداي سبحان زن را با سرمايه عاطفه آفريد كه معلّم رقّت باشد و پيام عاطفه بياورد، اگر جامعه‏ اي اين درس رقّت و عاطفه را ترك نمودند و به دنبال غريزه و شهوت رفتند به همان فسادي مبتلا مي‏ شوند كه در غرب ظهور كرده است. لذا كسي حق ندارد بگويد من به نداشتن حجاب رضايت دادم، از اين كه قرآن كريم مي‏ گويد هر گروهي، اگر راضي هم باشند، شما حد الهي را در برابر آلودگي اجرا كنيد، معلوم مي‏ شود عصمت زن، حق ‏اللَّه است و به هيچ كسي ارتباط ندارد. قهراً همه اعضاي خانواده و اعضاي جامعه و خصوصاً خود زن امين امانت الهي هستند. زن به عنوان امين حق‏ اللَّه از نظر قرآن مطرح است يعني اين مقام را و اين حرمت و حيثيت را خداي سبحان كه حق خود اوست، به زن داده و فرموده: اين حق مرا تو به عنوان امانت حفظ كن، آنگاه جامعه به صورتي درمي ‏آيد كه شما در ايران مي ‏بينيد، جهان در برابر ايران خضوع نموده است، زيرا كه در مسأله جنگ تا آخرين لحظه، صبر نمود و كاري كه برخلاف عاطفه و رقت و رأفت و رحمت باشد انجام نداد. با اين كه دشمنان او از آغاز، حمله به مناطق مسكوني، كشتار بي ‏رحمانه بي‏گناهان و غير نظامي ‏ها را مشروع نمودند

جامعه‏ اي كه قرآن در او حاكم است، جامعه عاطفه است و سرّش اين است كه نيمي از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند و آن مادرها هستند، چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم اصول خانواده درس رأفت و رقّت مي‏ دهد، و رأفت و رقّت در همه مسائل كارساز است.
بنابراين در هر بخشي و هر بعدي از ابعاد براي سير به مدارج كمال بين زن و مرد تفاوتي نيست منتها بايد انديشه ها قرآن‏ گونه باشد، يعني همان گونه كه قرآن بين كمال و حجاب و انديشه و عفاف جمع نمود، ما نيز در نظام اسلامي بين كتاب و حجاب جمع كنيم. يعني عظمت زن در اين است كه

«أن لا يرين الرّجال ولا يراهنَّ الرّجال. نبينند مردان نامحرم را و مردان نيز آنان را نبينند.
قرآن كريم وقتي درباره حجاب سخن مي‏ گويد مي ‏فرمايد: حجاب عبارت است از احترام گذاردن و حرمت قائل شدن براي زن كه نامحرمان او را از ديد حيواني ننگرند لذا، نظر كردن به زنان غير مسلمان را، بدون قصد تباهي جايز مي‏ داند و علت آن اين است كه زنان غير مسلمان از اين حرمت بي ‏بهره ‏اند.
حال اگر كسي از تشخيص اصول ارزشي عاجز باشد، ممكن است - معاذاللَّه - حجاب را يك بند بداند، و حال اين كه قرآن كريم وقتي مسأله لزوم حجاب را بازگو مي‏ کند، علت و فلسفه ضرورت حجاب را چنين بيان مي‏ فرمايد:
ذلك أدني أن يعرفن فلا يؤذين﴾ احزاب/59]
يعني براي اين كه شناخته نشوند و مورد اذيت واقع نگردند. چراكه آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند

برگرفته از کتاب «زن در آیینه جمال و جلال » نوشته آیه الله جوادی آملی

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 142
  • 143
  • 144
  • ...
  • 145
  • ...
  • 146
  • 147
  • 148
  • ...
  • 149
  • ...
  • 150
  • 151
  • 152
  • ...
  • 189

مدرسه علمیه حضرت قاسم بن الحسن(ع) تهران

توضیح وبلاگ: در دنیای کنونی بیشترین ارتباطات در فضای مجازی صورت می گیرد و تأثیر به سزایی در افکارسازی دارد. با توجه به اینکه وظیفه اصلی طلاب این است که علم را برای تبلیغ و ترویج دین خدا بیاموزند و به سفارش ائمه اطهار (ع) تبلیغ دین در هر برهه زمانی باید بر اساس زبان و ادبیات همان زمان باشد، بنابراین یکی از مهمترین رسالت های طلاب، تبلیغ دین در فضای مجازی است. ان شاءالله با یاری امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) بتوانیم سرباز حقیقی آن حضرت باشیم.

موضوعات

  • همه
  • مطالب آزاد
    • اخبار
    • حجاب و عفاف
    • تربیت فرزند
    • خانواده
  • انس با قرآن
  • اهل بیت علیهم السلام
    • احلی من العسل
    • درانتظار یار...
    • مکتب امام جعفرصادق(ع)
  • مناسبت ها
  • سلامت
  • در محضر استاد
  • مقالات و پژوهش ها
  • دفاع مقدس
    • پیام شهدا
  • احکام
    • پرسمان مذهبی
  • مسابقات
  • سخنان رهبر
  • سیاسی
  • ثبت نام

جستجو

آمار

  • امروز: 337
  • دیروز: 59
  • 7 روز قبل: 1176
  • 1 ماه قبل: 7660
  • کل بازدیدها: 300400
اوقات شرعی

دانشنامه مهدویت

ستاره ها

با قرآن