حتما بخوانید : تحقیقی در راههاى ايجاد صميميت در خانه
بايد كارى كرد كه بچهها خانه را محيط صميميت بدانند، دردِدل هايشان را با والدين خود مطرح كنند، حرفهاى شان را با آنان بزنند و اگر چيزى مىخواهند، از آنان بخواهند. گاهى مىگويند فلانپدر با پسر جوانش دوست است: ساعتها مىنشينند و با هم صحبت مىكنند. جوانى بيستساله، همراهِ پدر پنجاهساله خود، مسافرت مىكند، راه مىرود و دردِدل مىكند. آيا شما هم حاضريد اينگونه عمل كنيد؟ يا فقط در حدود همين تشريفات كه بايد احوالى پرسيد و سلاموعليكى باشد، قانع هستيد؟ گاهى، اينقدر فاصله زياد است كه حرفى براى گفتن وجود ندارد. همين جوان، اگر رفيقش را پيدا كند، دو ساعت با هم حرف مىزنند؛ اما با پدر يا مادرش، مثل اينكه حرفى براى گفتن ندارد! نمىدانيم كه آيا روحها بههم نزديك نيست يا عواطف شكوفا نيست؟ بالاخره، صميميت وجود ندارد
ده اصل درخصوص چگونگىِ «ايجاد صميميت در خانه» وجود دارد كه بهطورخلاصه بيان مىكنيم:
1- وجود صميميت بين پدر و مادر:
اگر مىخواهيد فرزندان با شما صميمى باشند و همكارى و اطاعت كنند، بايد ببينيد كه آيا شما، پدر و مادر، با هم صميمى هستيد؟ آيا خواهر و برادرهاى بزرگتر نسبت به پدر و مادر و نسبت به يكديگر، صميمى هستند؟
اين اشتباه است كه انسان فقط دستور دهد و از ديگران بخواهد؛ اما عملش نمودارِ سخن او نباشد: كونوا دُعاه الناس بغير ألسِنتكم. (/ مردم را نه فقط با زبان، بلكه با عمل بهراه خير دعوت كنيد.) عمل شما مىتواند نمودارِ جهت و راه و خواست شما باشد. چه بسيار زن و شوهرهايى را مىبينيم كه غير از صحبت درباره وسايل و احتياجات زندگى، حرفى براى گفتن به يكديگر ندارند. اينكه بنشينند و درباره مسئلهاى اجتماعى، فكرى يا دينى با هم بحث كنند، برايشان مطرح نيست. همان خانمى كه موقع رفتن، بعد از آنكه خداحافظىاش را كرد، باز هم يك ساعت روى پا مىايستد و با خانمهاى ديگر حرف مىزند، وقتى با شوهرش مىنشيند، مثل اينكه هيچ حرف و مسئلهاى براى گفتن ندارد!
دستكم، در شبانهروز، نيمساعت با هم صحبت كنيد: نه سخنان معمولى و جاروجنجال و توقّعات مالى؛ بلكه صحبتِ باهدف و نتيجهبخش داشته باشيد. اگر داخل خانه، بين شما پدر و مادر، اين صميميت و همكارى وجود داشت، آنگاه مىتوانيد توقع داشته باشيد كه فرزندانتان هم با شما همكارى كنند. اگر به حرفها و پيشنهادهاى يكديگر احترام مىگذاريد، توقع داشته باشيد كه فرزندانِ شما هم به دستورها و فرمانهاى شما احترام بگذارند.
نسخه اين درد چيست؟ اولين دارويى كه دراينخصوص تجويز مىكنند، اين است كه خودتان با يكديگر صميمى باشيد؛ دوست همديگر باشيد و دردِدل خود را به يكديگر بگوييد تا در اين محيط، اين صفات پرورش يابد.
2- هوشيارى، دقت، حسابگرى:
درصورتى صميميت ايجاد مىشود كه فرزند احساس كند اوليايش انسانهاى هوشيار و مشكلگشايى هستند. گاهى، بچهها نقاطضعفى از پدر و مادر بهدست مىآورند. ممكن است بچه پيشِ خود بگويد: «پدرم كودن است و مىشود او را فريب داد.» مثلًا فرزند اشتباهى مرتكب شده است و بهگونهاى ديگر براى پدر توضيح داده است؛ بهانه دروغين آورده و پدر هم قبول كرده است يا هزار كار خلاف مرتكب شده و پدر اعتنا نكرده است؟! بنابراين، او احساس كرده است كه پدرش، آدمى نيست كه روى كارها حساب كند و ريزبين و تيزبين باشد.
البته تصور نكنيد كه پايينبودنِ مَدرك تحصيلى ى ا موقعيت اجتماعىِ پدر، عامل اين مشكل است؛ گاهى ممكن است پدر، درعِين بىسواد يا كمسوادبودن، باهوش و حسابگر و زرنگ باشد. اى بسا، لازم باشد همه ما در اين زمينه آموزش ببينيم. گاهى، رفتار شخص در روابط اجتماعى، بهگونهاى است كه نمىتوان به او اعتماد كرد؛ اگرچه ممكن است ازنظر اخلاقى پاك و سالم باشد، ازآنجاكه فرد سادهاى است، نمىتوان روى او حساب كرد. بهقول معروف، خطش را خواندهاند. اگر احساس بچه اين باشد كه مىتوان پدر و مادر را فريب داد، با آنان احساس صميميت نخواهد كرد؛ لذا موضعگيرى مىكند و كار خودش را انجام مىدهد.
3- رفتار اخلاقى و شخصيت تربيتى:
زيبنده است كه از رفتار اخلاقى و شخصيت تربيتىِ پدر و مادر، خاطره بزرگى در دل فرزندان وجود داشته باشد؛ يعنى آنان لمس كرده باشند كه پدر راستگو ست، به وعدههايش وفا مىكند و عادل و درستكار است. نيز، مادر، پاكدامن است و …. درستكارى و پاكى و صداقت و حُسنخُلق به انسان شخصيت مىدهد و جايگاه او را بالا مىآورد. اين شخصيت قوى، نفوذ ايجاد مىكند و با اين نفوذ، مىتوان فرزندان را رام كرد؛ يعنى دربرابرِ والدين تسليم ساخت.
4- برخورد منطقى با خطاهاى فرزندان:
برخى پدر يا مادرها بهگونهاى عادت كردهاند كه با ديدنِ كوچكترين تخلّف از فرزندشان، واكنشى شديد نشان مىدهند. بچه اشتباهات زيادى مىكند: غذا را وارونه مىكند؛ ظرف را مىشكند؛ فرش را كثيف مىكند؛ ديوار را خراش مىدهد؛ كوچكتر از خودش را مىزند؛ لباسش را آلوده مىكند. خطا در زندگى بچه فراوان است.
نوعى از موضعگيرى اين است كه بهمحضِ مشاهده كوچكترين خطايى از فرزند، خودبهخود دست بالا مىرود و بر سروصورتِ كودك فرود مىآيد و دهان باز شده و توهينى نثار شخصيت كودك مىشود. اين موضعگيرى، رفتهرفته، توان خود را از دست مىدهد. هرچه خشونت بيشتر شود، كودك جسورتر مىشود. البته، خشونت غير از صلابت و حسابگرى است. برعكس؛ ممكن است موضعگيرى پدر و مادرى درمقابل رفتارِ خلاف بچه، بىاعتنايى باشد: بچه فرياد مىكشد، كوچكتر از خودش را اذيت مىكند، پايينوبالا مىپرد، كثيف مىكند و …؛ پدر و مادر هم بىاعتنا و خونسردند. هر دو روش، غلط است.
اين مشكل براى معلم نيز در كلاسها پيش مىآيد: امكان دارد معلمى موضعگيرىِ خشنى داشته باشد و كوچكترين تخلّفى را با تندى پاسخ دهد يا برعكس: معلمى درمقابل خطاهاى شاگرد، هيچگونه واكنشى نداشته باشد. نه در آن محيطِ خفقان و خشك و نه در اين محيطِ بىاعتنايى، هيچگونه دوستى و صميميتى بهوجود نمىآيد و بهدنبال آن نيز هيچگونه همكارى و كمكى وجود نخواهد داشت.
پس چه بايد كرد؟ اينجا از مواضع بسيار حساس است: درمقابل هر خطا، بايد واكنشى مناسب داشت. فرزند، خطايى كرده است و پدر و مادر هم عصبانى شده و اختيار از دست دادهاند. دراينحالت، هر تصميمى كه گرفته شود و هر كارى كه انجام گيرد، غيرمنطقى است و عُقلايى نخواهد بود. بايد صبر كرد تا عصبانيت فرو بنشيند و انسان بتواند با حساب و منطق، كارى انجام دهد.
مسئله ديگر اين است كه اگر موضعگيرى در اولين مرحله، كتكزدن ى ا ناسزاگفتن و فرياد بيجا باشد، غلط است؛ اما درعينحال، نمىتوان درمقابل اين خطاى فرزند، ساكت بود و هيچ نگفت؛ بايد صحبت كرده و تا حدى، ملامت و بازخواست كرد و عواقب بدِ آن عمل را به او نشان داد و چه بهتر است كه انسان، قبل از پيدايش آن تخلف، پيشبينى و پيشگيرى كند
همينجا اين مسئله را نيز مطرح كنم كه نبايد توقع داشته باشيد فرزندانتان مطيعِ محض ما باشند. انسان واقعاً گاهى از اينكه فرزند خُردسال و كودك سهچهارسالهاش دربرابرِ دستورى، شانههايش را بالا مىاندازد و با بىاعتنايى كار خودش را مىكند، لذت مىبرد! اين كودك شخصيت و اراده دارد. او انسان است و خداوند (عز) انسان را آزاد آفريده است. بهخدا قسم، اگر اين موهبتِ آزادى در افراد و انسانها رشد يابد و رهبرى شود، عقلها شكوفا و استعدادها بارور و انسانها ساخته مىشوند. برعكس؛ آنزمانى كه اين استعدادِ بزرگ انسانى كه شايد رمز انسانيت باشد، شكسته و بىنتيجه شود و انسان نتواند فكر كند و حرف بزند، دراينصورت، تمام استعدادها لجنمال و سركوب مىشود و اصلًا شكوفايى و رشدى در كار نخواهد بود. اگر شما روى جوانهاى كه با كمال طراوت و نشاط، از دلِ زمين روييده است، سنگى سخت بگذاريد، پژمرده و لِه مىشود؛ اما اگر وسايلى را فراهم سازيد كه براى رشد آن لازم است، اطرافش را مقدارى شيار بزنيد و آبوكود بدهيد، زودتر از دل خاك بيرون مىآيد و آزاد مىشود و رشد مىكند. البته اگر به اينسو و آنسو منحرف شد، رهبرىاش كنيد؛ اگر آفتى آنرا تهديد كرد، سمپاشى و آفتزدايى كنيد و اجازه دهيد آزاد بالا رود.
نبايد توقع داشت كه فرزندان، خودشان نينديشند، شخصيت نداشته باشند، نتوانند تصميم بگيرند و هميشه گوشبهزنگِ فرمانهاى پِىدرپِى باشند؛ آنهم فرمانهايى كه اگر در هفته يا روز، از مجموع بُكنونكنهايى كه به فرزند مىگويند، نوار بگيرند (خصوصاً مادران)، بمبارانى از دستورها جمع مىشود: دست نزن؛ اين طرف نرو؛ اينجا ننشين؛ حرف نزن و …. كودكى كه دربرابر اينهمه فرمان قرار مىگيرد، نمىتواند تشخيص دهد يا تصميم بگيرد و لذا ارادهاش از بين مىرود.
بنابراين، نه مىتوان فرزند را آزاد گذاشت كه هرچه خواست انجام دهد و نه مىتوان توقع داشت كه به هرچه اوليا مىگويند، عمل كند. البته، گفتههاى والدين هم بايد منطقى باشد. براى مثال، درحالىكه بچه نشسته و درسش را مىخوانَد يا سخت، مشغول انجامدادن تكاليف است، ناگهان پدر دستور مىدهد: «برو آب بيار» يا «برو در را باز كن.» در چنين موقعيتى، تاحدّامكان، نهتنها نبايد فرمان داد، بلكه بايد وضعيت بهتر را فراهم كرد تا فرزند، بيشتر و بهتر بتواند كارش را انجام دهد. بنابراين، برخورد منطقى با خطاهاى فرزند، از اصول مهم ايجاد صميميت است.
5- بهادادن به نقاط قوّت فرزندان:
قبلًا اشاره كردم كه ما، تنها، نقطههاى ضعف را مىبينيم. بگذاريد جامعه ما به اين عادت كند كه نقطههاى قوّت را پَروبال دهد. از ميزان عدل الهى كه نبايد سبقت بگيريم! آنجا گناهان و ثوابها را با هم مىسنجند و ترازو و حساب و معادلهاى در كار است. بهعلاوه، خداوند (عز) مىفرمايد ما كارهاى خيرِ شما را دهبرابر اجر مىدهيم: مَن جَاء بِالْحَسَنَه فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا (انعام/ 160) اما اگر فرزند ما، يك شب، تكليفش را ديرتر انجام دهد يا نمره كمى بياورد يا اينكه كار خلافى مرتكب شده باشد، برايمان بسيار مهم جلوه مىكند و عصبانى مىشويم و احياناً، فرياد مىزنيم و مؤاخذه مىكنيم. چرا اگر ده مرتبه كار خوب انجام داده است، آنها را بهحساب نمىآوريم؟ چرا وقتى كه تكليفش را درست انجام داده و دندانش را بهموقع مسواك كرده و لباسش را مرتّب نگه داشته است و در خانه، همكارى كرده است، تشويق نمىكنيم تا احساس كند براى كارِ او، حساب باز مىكنند؟ بنابراين، امتيازدادن و تشويقكردن دربرابر كارهاى مثبت، از اصول ديگرِ ايجاد صميميت است.
6- ايجاد محيطى صميمانه براى بحث و گفتوگو:
انسان بايد بنشيند و براى فرزند خود داستان بگويد يا با او بازى كند. گاهى بين بچهها و والدين، صميميت فراوانى وجود دارد: پدر يا مادرى با فرزند خود موضوعى را طرح و دربارهاش بحث و گفتوگو و دردِدل مىكنند. اساساً، بايد از فرزندان خواست كه براى والدين حرف بزنند. مىتوان از آنان پرسيد كه امروز، چه مسائلى پيش آمد؟ در مدرسه و در راه، چه ديدى؟ معلم چه گفت؟ كلاس چهطور بود؟ چه ياد گرفتى؟ بعد هم مىتوان ديدگاههاى خود را براى آنها گفت. البته، اينكه چه چيزى را كجا و چگونه بگوييم، در جاى خود محلّ بحث است و آنچه مهم است اين است كه بَدآموزى در آن نباشد.
7- نظرخواهى از فرزندان در امور خانواده:
نگوييد: «من مىخواهم خانه را عوض كنم؛ اين بچه شش يا دهساله كه نمىتواند طرفِ مشورتم قرار گيرد.» اتفاقاً، با اين هدف مشورت كنيد كه بچه را بهحساب آورده باشيد. مثلًا بپرسيد: «امروز ظهر غذا اگر چه باشد بهتر است؟ فردا كه مىخواهيم به مسافرت برويم، از كدام راه برويم؟ با چه وسيلهاى برويم؟»
يكمقدار با بچهها مشورت كنيد و اجازه دهيد نظرِ بد و ناقص بدهند تا بعد، نظرشان را اصلاح كنيد. آنان را راهنمايى و برايشان اثبات كنيد كه اگر از فلان راه برويم يا اگر غذا را اينطور بپزيم، بهتر است و اگر هم نظر خوبى بيان كرد، به آن عمل كنيد. خصوصاً، اين روش را بايد براى فرزند بزرگتر و بالغ اعمال كنيد. اينان نظر و فكر دارند. اگر مايليد در كنار شما باقى بمانند، بيگانه نشوند و حرفهايشان را براى ديگران نگويند، با آنان مشورت كنيد و اجازه دهيد اسرارشان را براى شما مطرح كنند. به نظرشان بها دهيد.
البته، منظور اين نيست كه آنان دوست و مشاور نداشته باشند؛ اما آنچه مهم است اين است كه شما هم بايد از مسير زندگىِ آنان مطلع باشيد. اين امر را با زور نمىتوان تحميل كرد و از آنان خواست كه كارها و تصميماتشان را بيان كنند؛ بلكه بايد محيطى بهوجود آوريد كه فرزند، قبل از همه، بهسراغ شما بيايد. اين مسئله اغلب براى بچهها مطرح است كه بچه مطلب و خبر تازهاى دارد، اما آنرا براى همه بيان نمىكند؛ تنها، براى بعضى دوستانش بازگو مىكند. اصلًا خود شما هم كه مطلب تازهاى داريد، عجله داريد كه فلان دوستتان را ببينيد و آنرا براى او تعريف كنيد. بايد محيطى بهوجود آوريد كه فرزندتان، قبل از همه، دوست داشته باشد كه حرفش را با شما مطرح كند.
8- ايجاد محيط همكارى و تقسيم مسئوليت:
دوست داريد كه فرزندتان در خانه، با شما همكارى كند؟ اين خواسته بسيار خوب و لازم
است؛ اما براى تمرين اين كار، چه اشكال دارد كه تقسيم مسئوليت كنيد؟ بهتناسب سِن و توان بچهها، كارها را بين آنان تقسيم كنيد: يكى سفره بيندازد، يكى در شستنِ ظرفها كمك كند، ديگرى خريد كند و …. كارها را خيلى منطقى و عادلانه تقسيم كنيد، ولى از آنان مسئوليت بخواهيد. گاهگاهى هم بد نيست كه جاى آنان را در مسئوليتها، تغيير دهيد. اگر تقسيم كار نباشد و بىحساب عمل شود، گاهى بهطور غيرعادلانه، كارى به يكى از فرزندان تحميل مىشود؛ مثلًا پدر يا مادرى در نصف روز، كارهاى زيادى را برعهده فرزندِ خود مىگذارد: توقع دارند كه باغچه را آب دهد، خريد كند و كارهاى ديگرى هم انجام بدهد. اگر حساب كنيد، مىبينيد وقتِ ديگرى براى بچه باقى نمانده است. حتى خيلى مفيد است كه اگر خودِ پدر و مادر به مسافرت مىروند، كار را بين خودشان تقسيم كنند تا برايشان بهصورت عادى درآيد. ممكن است در محيط كارتان دراينزمينه خيلى فعال باشيد، اما در محيط خانه، اغلب بىتوجه هستيد.
9- رعايت عدالت در بين فرزندان:
اگر مىخواهيد بچهها نسبت به شما وفادار و صميمى باشند، با آنان رفتارى عادلانه داشته باشيد. بهقدرى بچهها دقيقاند كه واقعاً تعجببرانگيز است. براى مثال، فرض كنيد كه ميوه فراوانى در ظرف هست؛ اگر سيب بزرگتر را به بچهاى و سيب كوچكتر را به ديگرى بدهيد يا احياناً اگر مادر سرِ سفره، در ظرفى كه قدرى كهنهتر است، به يكى و در ظرف بهتر، به ديگرى غذا بدهد، بچه مىپرسد چرا؟
حال، موقع خريد براى بچهها، حرفزدن با آنان، شماتت ى ا تهديدكردنشان تمركز كودك افزايش مىيابد. فرض كنيد امروز پاى يكى از بچهها، به ظرفى خورده و آنرا شكسته است. شما هم فريادتان بلند مىشود و او را تنبيه مىكنيد. فردا، برادر يا خواهرش همين خطا را تكرار مىكند و شما اعتنايى نمىكنيد. بچه بسيار باهوش و حساس است و مىپرسد كه چرا ديروز مرا دربرابرِ اين خلاف، تنبيه كرديد؛ اما امروز كه خواهرم همين خطا را مرتكب شد، بىاعتنا از كنارِ آن گذشتيد؟
اگر مىخواهيد فرزندانتان با عدالت خو بگيرند و طرفدار و خواستار و مجرىِ آن شوند و با جامعه عادل، پيوند برقرار كنند، عدالت را بايد از قدمهاى كوچك و در كوچكترين مسائل تمرين كرد.
درباره معلم هم، در كلاس، مسئله بههمينصورت است: بايد بهطوريكسان از بچهها بپرسد؛ دربرابرِ تكليف معيّن و مسئله معيّن يك نمره بدهد؛ به حرف همه، بهتساوى گوش دهد و فقط از چند دانشآموزى كه سرزباندار هستند و خيلى خوب جواب مىدهند، نپرسد. بههمينترتيب، نكات ديگرى ازاينقبيل را مراعات كند.
حضرت على (ع) دخترشان را احضار مىكنند و مىپرسند: «چرا اين گردنبند را از بيتالمال گرفتى؟» دربرابرِ برادرشان، عقيل، مىايستند و مىفرمايند: «بيشتر از آنچه حق توست، از بيتالمال به تو نمىدهم.» ايشان عدالت را از درون خانه و فاميل خود اجرا مىكنند تا بعد، بتوانند فريادشان را بلند كنند كه «بهخدا، از حلقوم ستمگر، حتى اگر نيرومند باشد، حق مظلوم را بيرون مىكشم و داد مظلوم را مىستانم؛ حتى اگر ضعيفترين افراد امّت باشد.» چه كسى مىتواند اين فرياد را سردهد و همه مردم و همه تاريخ هم بگويند كه راست مىگويد؟ كسىكه اول، نسبت به خود و فرزند و نزديكانش، عدالت را اجرا كرده باشد.
10- ايجاد جهانبينىِ مشترك بين افراد خانواده:
شما كتابهايى خواندهايد، مطالبى شنيدهايد، جلساتى رفتهايد و با وعظ و ارشادهاى خاصى آشنا بودهايد كه فرزندان شما با آنها آشنا نيستند. آنان كتابهاى ديگرى مىخوانند، جلسات ديگرى مىروند و مطالب ديگرى مىشنوند. بچه، كار را بهگونهاى مىشناسد
و پدر، آنرا چيز ديگرى مىداند. بچه از خدمت، شناختى دارد و پدر، آنرا بهشكل ديگرى مىشناسد. تلقى و برداشت آنان از يك عبارت، متفاوت است. بنابراين، طبيعى است كه رفتهرفته، فاصله زندگى شما با آنان بيشتر مىشود. اكنون، دغدغه شما اين است: «چه كنيم كه در سطح مشتركى قرار بگيريم؟»
كتابى را كه به فرزندتان مىدهند يا خودِ او تهيه و مطالعه مىكند، اگر شما هم توانستيد، ورقى بزنيد. وقتى بچهها بزرگتر شدند و توانستند هر كتابى را مطالعه كنند، كتابى را كه شما پسنديدهايد، به آنان نيز بدهيد تا بخوانند. در جلسات تبليغى كه شركت مىكنيد، آنان را هم با خود ببريد. اگر مقدور باشد، در جلساتى كه آنان مىروند، شما نيز شركت كنيد. دراينصورت، بهتدريج، جهانبينى و محصول فكرىِ مشتركى پيدا مىشود. با اين روش، اميد مىرود كه انشاءالله، بتوانيد محيطى صميمى بهوجود آوريد.
البته، براى هوس و براى اينكه فرزندانتان را دوست داشته باشند، نخواهيد صميميت ايجاد كنيد؛ بلكه براى تربيت و سازندگىِ آنان، احتياج به اين صميميت داريد.(برگرفته از کتاب راههای ایجاد صمیمیت در خانه نوشته محمد جواد باهنر)
زمينه سازان ظهور
يكى ازوظايف مهم درعصر غيبت، زمينهسازى براى ظهور حضرت مهدىعليه السلام است. چگونه مىتوان براى ظهور مهدىعليه السلام زمينهسازى كرد؟ زمينهسازان ظهور چه ويژگىهايى دارند؟
تحقق انقلاب عظيم حضرت مهدى عليهالسلام، به عنوان بزرگترين تحولى كه بشريت در حيات خود خواهد ديد، بر پايههايى استوار است كه يكى از مهمترين آنها، فراهم شدن ياران،
همراهان و همرزمانى است كه تا پاى جان براى اجراى اهداف او از پاى ننشينند.
بازشناسى اين عامل ما را در راه شناخت آن حاكميت سترگ، كمك خواهد كرد و آنگاه است كه در پى شناخت، سر بر جيب تفكر خواهيم برد و خويشتن را با آن شرايط و ويژگىها، محك خواهيم زد و از خود خواهيم پرسيد: آيا ما خود را براى آن روزگار آماده ساختهايم؟ شايد آن روز، همين فردا باشد. با فهم اين ويژگىها، در خواهيم يافت كه پاى رفتن اين راه را داريم يا نه و آن روز موعود، در مقابله حق با باطل، در كدامين جبهه خواهيم بود.
با سيرى در بوستان كلام معصومين عليهمالسلام، اين ويژگىها به خوبى فرا روى ما قرار خواهد گرفت؛ پس بياييم وضوى عشق و دلدادگى گرفته، پاىافزار تعلقات از جان خويش برگرفته، قدم در اين گلستان پرگل نهيم؛ باشد تا در پايان، دستهگلى خوشبو، حاصل اين گشت وگذار باشد.
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
اين ويژگىها را مىتوان اين گونه برشمرد:
1. شناخت پروردگار
خداوند متعال، فلسفه اساسى آفرينش انسانها را عبادت و بندگى معرفى كرده « ذاريات، آيه 56» و اين مهم، تنها زمانى حاصل مىگردد كه شناخت آن ذات مقدس، فراهم آيد و پس از شناخت خداوند است كه راه هموار شده، موانع برطرف مىگردد.
ياران مهدى عليهالسلام از كسانى هستند كه خداوند را آن گونه كه شايسته است، شناختهاند. على عليهالسلام، اين شناخت والاى خداوند را در ايشان، اين گونه توصيف كرده است: «مردانى مؤمن كه خدا را چنان كه شايسته است، شناختهاند و آنان، ياران مهدى عليهالسلام در آخرالزمانند». « بحارالانوار، ج 57، ص 229.»
امام صادق عليهالسلام، ششمين ستاره فروزان سپهر ولايت، قلبهاى آنان را بسان پولاد دانسته،
مىفرمايد: «آنان مردانىاند كه دلهايشان گويا پارههاى آهن است؛ هيچ ترديدى نسبت به ذات خداوند، قلبهايشان را نيالايد و (قلبهايشان) از سنگ سختتر است». « بحارالانوار، ج52، ص307»
بنابراين، اولين قدم براى قرار گرفتن در صف ياران مهدى عليهالسلام، شناخت پروردگار است. اگر اين قدم برداشته شد، نوبت قدم بعدى است و آن، شناخت امام است.
2. شناخت امام زمان عليهالسلام
اگر چه شناخت امام، در هر زمان، بر پيروان لازم و ضرورى است؛ ولى چيزى كه شناخت رهبر آخرين را از اهميتى دو چندان برخوردار مىسازد، شرايط ويژه آن است. ولادت پنهان، زيست پنهان و امتحانات سخت و دشوار، بر حساسيت و سختى اين معرفت افزوده است؛ به ويژه كه پس از شناخت خداوند، اصل شناخت امام، بسيار دشوار و طاقتفرساست
و مرغ انديشه عموم مردم را توان پرواز تا آن قله رفيع نيست. كسى كه مىخواهد از ياران حضرت مهدى عليهالسلام باشد، ناگزير مىبايست قدم دوم را نيز ثابت و استوار بردارد و شناخت آن حضرت را در رأس برنامههاى خود قرار دهد؛ به گونهاى كه حاصل اين معرفت و شناخت، آن باشد كه آن حضرت را همواره ناظر و شاهد اعمال و رفتار خود بداند.
ياران مهدى عليهالسلام، امام خويش را به بهترين وجه مىشناسند و اين شناخت آگاهانه، در تمامى وجودشان رسوخ كرده است. بنابراين، يار مهدى عليهالسلام شدن، بدون شناخت آن حضرت، امكانپذير نخواهد بود.
در روايات فراوانى چنين آمده است: «هر كه بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، مرگش مرگ جاهليت باشد» و هر كس از دنيا رود، در حالى كه آشنا به امام خويش باشد، همانند كسى است كه در خيمه قائم عليهالسلام در خدمت آن حضرت باشد. « غيبت نعمانى، دارالكتب الاسلاميه، ص 331.»
اگر چه حضرت در پس پرده غيبت و پنهانزيستى است، ولى هرگز از چشم معرفت و شناخت انسانها، پنهان و غايب نيست و آن چه از ما خواسته شده، ديدن آن حضرت با بصيرت و آگاهى است؛ نه با چشم سر؛ آن گونه كه عدهاى تمام همتشان ملاقات با آن حضرت است؛ غافل از اين كه اگر معرفت به آن حضرت نباشد، ديدن ايشان فايده كاملى نخواهد داشت و كم نبودند كسانى كه همواره جمال پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام را زيارت مىكردند، ولى بهره معرفتى چندانى از آن معصومان عليهمالسلام نبردند.
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «هر آن كس كه امامش را شناخت و قبل از قيام او چهره در خاك كشيد، به سان كسى است كه در سپاه آن حضرت، خدمتگزارى خواهد كرد؛ نه، بلكه به سان كسى است كه زير پرچم آن حضرت است». « كلينى، كافى، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 371»
بنابراين، اگر چه شوق ديدار آن حضرت و سعادت ديدنش، از اهميت بسيارى برخوردار است، ولى از آن مهمتر، شناخت و معرفت امام است كه حاصل آن، ارتباط روحى و سنخيت با آن امام همام است.
امام صادق عليهالسلام با تأكيد، شيعيان را به شناخت خداوند، پيامبر و حجتهاى الهى فرا خوانده، اين گونه توصيه فرموده است: «خدايا! خويشتن را بر من آشنا ساز كه اگر تو خود را به من نشناسانى، من فرستاده تو را نتوانم شناخت. بار خدايا! رسول خويش را به من بشناسان كه اگر تو رسول خود را به من نشناسانى، من هرگز از حجت تو آگاه نخواهم شد. پروردگارا! مرا از حجت خويش آگاه ساز كه اگر تو حجت خود را به من نشناسانى، در دينم دچار گمراهى خواهم گشت». « كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 342.»
اين دعا، از حضرت مهدى عليهالسلام نيز نقل شده كه اين، نشان از اهميت آن دارد. « كمال الدين، ج 2، ص 512»
3 اطاعت محض از خداوند و اولياى او
پس از شناخت خداوند و امام زمان عليهالسلام، نوبت عملياتى ساختن اعتقاد و تبلور حقيقى
آن، در اطاعت محض از آن انوار پاك است.
همسو كردن رفتارها، نيتها و جهتگيرىها، طبق خواست رهبر، از مهمترين ويژگىهاى رهروان است.
اگر كسى در مرحله شناخت، در حد ممكن، معرفت كسب نمود، در مرحله اطاعت نيز دچار ترديد نخواهد شد؛ حال آن كه اگر كسى در آن مرحله، دچار ترديد و نقصان شد، در مرحله اطاعت، هرگز پيرو خوبى نخواهد بود.
اطاعت از امام، از جنس اطاعت از خداوند متعال است؛ زيرا وقتى كلام الهى در دشت جان مؤمنان طنين انداخت، خداوند اطاعت پيامبر و امامان عليهمالسلام را در طول اطاعت از خود ذكر كرده است؛ «اطاعت كنيد خداوند را و اطاعت كنيد پيامبر را و همچنين اولى الامر از خودتان را». « نساء، آيه 59»
اگر چه اكنون حضرت مهدى عليهالسلام در پس پرده غيبت است، اما اراده و فرمانش را مىبايست گردن نهاد؛ زيرا اگر كسى اكنون از دستورات آن حضرت اطاعت كرد، در زمان ظهور نيز چنين خواهد بود.
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله در اين باره مىفرمايد: «خوشا به حال كسى كه به حضور «قائم» باريابد و حال آن كه پيش از قيام نيز پيرو او باشد؛ با دوست او، دوست و با دشمن او، دشمن و مخالف باشد و با رهبران و پيشوايان هدايتگر پيش از او نيز دوست باشد. آنان، همنشين و دوستان من و گرامىترين امت من در نزد من هستند». « شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 456 »
4. احترام خالصانه
از آن جايى كه امام را حقى بزرگ بر گردن پيروان است، خداوند احترام او را بر پيروان لازم كرده است. از اين رو، هر آن چه مايه بزرگداشت او مىشود، توسط ياران آن حضرت انجام مىگيرد. آنان، اين روحيه را در زمان غيبت، در خود ايجاد كردهاند تا در زمان ظهور نيز با اين ملكه نفسانى، همواره و در همه امور، احترام آن حضرت را نگه دارند.
ائمه عليهمالسلام به عنوان معلمان انسانها، هرگز از اين مهم غفلت نكردهاند و عظمت آخرين معصوم عليهالسلام، آنها را به تكريم و احترام واداشته است.
وقتى دعبل خزاعى، قصيدهاى نزد امام رضا عليهالسلام خواند كه در فرازهايى از آن به حضرت مهدى عليهالسلام اشاره شده بود، حضرت به احترام ذكر نام مقدس وى، متواضعانه برخاسته، دست بر سر نهاد و براى فرج قائم آل محمد دعا كرد. « صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص 640»
به راستى كسى كه از احترام اندكى، مثل برپا خاستن، هنگام شنيدن نام آن حضرت، كوتاهى مى كند، چگونه مىتواند در عصر ظهور، به تكريم آن حضرت پرداخته، از جان خود بگذرد؟
از امام صادق عليهالسلام سؤال شد: چرا به هنگام شيندن نام «قائم»، لازم است برخيزيم؟ آن
حضرت فرمود: «براى آن حضرت، غيبتى طولانى است و اين لقب، يادآور دولت برحق آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت اوست. از اين رو، آن حضرت از شدت محبت و مرحمتى كه به دوستانش دارد، به هر كس كه حضرتش را به اين لقب ياد كند، نگاه محبتآميزى مىكند و از تجليل و تعظيم نسبت آن حضرت است كه هر بنده خاضعى، در مقابل صاحب عصر خود، هنگامى كه مولاى بزرگوارش به سوى او بنگرد، از جاى برخيزد؛ پس بايد برخيزد و تعجيل در فرج امر مولايش را از خداوند طلب كند». « صافى گلپايگانى، منتخب الاثر، ص 640»
علاوه بر حكمت ياد شده، حكمت اجتماعى آن نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد و آن، آمادگى افراد در هر آن، براى قيام، مبارزه و جهاد در راه تحكيم عدالت اجتماعى و حفظ حقوق انسانهاست.
شيعه منتظر- بلكه هر مسلمان- در عصر غيبت، بايد همواره داراى چنين هدفى باشد
و در راه تحقق آن، به وسايل گوناگون بكوشد و اين آمادگى را داشته باشد كه هرگاه، نام پيشواى قيام (قائم) ذكر مىشود، به پا خيزد و آمادگى همه جانبه خويش را نشان دهد و اين آمادگى را هميشه به خود و ديگران تلقين و در خود و ديگران تحكيم كند.
5 انتظار راستين
باور داشتن انتظار راستين كه اساس شخصيت ياران مهدى عليهالسلام را شكل مىدهد، پيشينهاى بس طولانى در تاريخ شيعه دارد. اگر چه اين انتظار حياتبخش، در فرهنگها و اديان گذشته نيز مورد توجه و اهتمام بوده است، ولى آن گاه به خود جهت گرفته و مصداق يافته كه آخرين فرستاده الهى، بر بام نبوت، بانگ بر آورده و انسانها را به روزگارى سراسر نور، نويد داده است؛ دنيا به پايان نرسد؛ مگر اين كه امت مرا مردى رهبرى كند كه از اهلبيت من است و به او مهدى گفته مىشود».
اكنون قرنها از آن بانگ ملكوتى مىگذرد؛ ولى همچنان طنين دلنشين و اميدبخش آن نداى ملكوتى، در گوش انسانهاست و اين بشارت بزرگ، زندگى مردمان را در عصر پايدار و بلند انتظار، با تاريخى روشن از نمودها و جلوههاى فكرى و عملى، روز به روز، به آن دروازه روشنايى، نزديكتر مىسازد.
آن چه در اين رهيافت، از ارزشى بس بلند برخوردار است، زمينهسازى براى ايجاد آن حكومت موعود است؛ اگر چه زمان برپايى آن، از اسرار الهى و تنها در اراده خداوند است.
انتظار به معنى چشم به راه بودن و درنگ كردن، به اميد پيشامدى خاص و به بيان ديگر، كيفيتى روحى است كه موجب به وجود آمدن حالت آمادگى براى چيزى است كه انتظار دارند و ضد آن، يأس و نااميدى است.
اين انديشه، در فرهنگ مهدويت، بيش از هر چيز مشتمل بر عنصر خوشبينى، نسبت به جريان كلى نظام طبيعت و سير تكاملى تاريخ و اطمينان به آينده و طرد عنصر بدبينى نسبت به پايان كار بشر است كه طبق بسيارى از نظريهها و فرضيهها، فوقالعاده تاريك و ظلمانى است.
اميد وآرزوى تحقق اين نويد كلى جهانى- انسانى، در روايات اسلامى، «انتظار فرج» خوانده شده و عبادت- بلكه برترين عبادات- شمرده شده است.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام، بر انتظار آن روز موعود و لحظهشمارى در فرارسيدن حكومت حق كه تنها به دست آن حضرت تشكيل مىگردد، تأكيد فراوانى كرده، آن را از اصول اساسى ديندارى شمردهاند و پاداشهاى بزرگى براى منتظران آن بيان كردهاند. از همين رو، عالمان بزرگ، انتظار را يكى از وظايف مهم مردم در عصر غيبت و عنصرى اساسى در زمينهسازى و حفظ روحيه مناسب، براى درك زمان ظهور، ذكر كردهاند و همواره مؤمنان را به رعايت اين وظيفه خطير با گفتار و كردار، ترغيب مىكردند.
درباره انتظار فرج و ارج و اهميت آن، احاديث فراوانى از پيشوايان معصوم عليهمالسلام، روايت شده است. پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «برترين كارهاى امت من، انتظار فرج، از
خداى عزوجل است». « كمال الدين و تمام النعمه، ص 644»
بنابراين، انتظار از نوع عمل و كار است. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «هر كس كه بخواهد از ياران قائم عليهالسلام شود، بايد كه منتظر باشد و با خوىهاى پسنديده عمل نمايد و با چنين حالى، منتظر باشد و هرگاه بميرد و پس از مردنش، قائم عليهالسلام به پا خيزد، پاداش او همچون كسى خواهد بود كه در دوران حكومت، آن حضرت را درك كرده باشد». « غيبت نعمانى، ص 200»
در احاديث فراوانى آمده است كه انتظار فرج و چشم داشتن به ظهور، بايد با مواظبت بر وظايف شرعى و فضايل اخلاقى همراه باشد و آمادگى براى درك ظهور حضرت مهدى عليهالسلام، در مفهوم انتظار نهفته است و اين، كاملًا با برداشت ناصحيح از انتظار كه ثمرهاش رخوت و سستى جامعه است، متضاد خواهد بود.
6. آمادگى براى خدمت به مهدى عليهالسلام
آنان كه وجودشان سرشار از عشق خداوند و اولياى اوست، اگر عصر ظهور را درك كنند، بزرگترين افتخارشان خدمت به مهدى آلمحمد عليهمالسلام خواهد بود.
شايد باور كردن اين سخن مشكل باشد كه رئيس مذهب شيعه كه هزاران دانشمند، زانوى ادب و دانشجويى در محضر كلامش بر زمين مىنهادند و شاگردان ادبستانش، عقابان تيزپرواز آسمان انديشه و علم بودند، آن گاه كه نام آخرين ذخيره الهى نزدش برده مىشود، با حسرتى برآمده از عمق جان و آرزويى بىمانند، آهى از نهاد برآورده، مىفرمود: «اگر او را درك كنم، در تمام روزهاى زندگانىام، خدمتگزار او خواهم بود». « كمال الدين و تمام النعمه، ص 245»
هر كس كه بخواهد در آن روزگار، خدمت به آن حضرت نصيبش گردد، مىبايست در دوران غيبت، خدمت به آن حضرت و ياران او را سرلوحه كارهاى خود قرار دهد.
بىترديد، خادمان دوران ظهور، همان خادمان دوران غيبتند و خشنود كردن آن حضرت، با هر رفتارى
كه انجام شود، بزرگترين خدمت به اوست؛ همانگونه كه نگران ساختن و اذيت و آزار وى، با رفتارى ناشايست، خيانتى بس عظيم است.
پس يك منتظر راستين و علاقهمند به حضرت مهدى عليهالسلام، مىبايست تمامى لحظههاى زندگىاش را در خدمت به او سپرى نمايد.
7 خودسازى و ديگرسازى
شكى نيست كه ديندارى در عصر غيبت حضرت مهدى عليهالسلام، از هر زمان ديگرى، مشكلتر و طاقت فرساتر است. امام صادق عليهالسلام از آن سوى قرنها، سختى اين دوران را اين گونه تصوير نموده است:
«صاحب اين امر را غيبتى است كه در آن، هر كس از دين خود دست بر ندارد، همانند كسى است كه با كشيدن دست خود به ساقه فتاد (كه بوتهاى تيغدار است)، خارهاى آن را بسترد». سپس آن حضرت، مدتى سر به زير افكنده، فرمود: «صاحب اين امر، داراى غيبتى
است؛ پس بنده خدا بايد پرهيزگارى و تقوا پيشه كند و به دين خود پايدار باشد …». « كافى، ج 1، ص 335»
اگر چه آزمايشهاى دينى براى همه ايمان آورندگان، در همه زمانها، قانونى الهى است، اما در عصر غيبت، تمامى عوامل دست به دست هم داده، اين آزمايش را به كمال خود رسانده است. در اين دوران است كه نگه داشتن دين، بسيار دشوار است و بيشتر مردم، به انگيزههاى گوناگون، ايمان دينى خويش را در زندگى از دست مىدهند و دين را كنار مىگذارند.
گسترش زمينههاى ناباورى، افزايش انگيزههاى انحراف و گريز از دين و ستيزهجويىهاى دشمنان با دينداراى، از مهمترين عوامل اين آزمايش است.
آنان كه در اين گردابهاى ترسناك، دين خود را حفظ مىكنند، از شأن و رتبهاى بس رفيع برخوردار خواهند بود.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرمود: «اى على! بزرگترين مردمان در ايمان و يقين، كسانى هستند
كه در واپسين روزگار مىزيند؛ پيامبرشان را مشاهده نكرده، امامشان پنهان است؛ پس به سبب خواندن خطى بر روى كاغذ، ايمان مىآورند». « غيبت نعمانى، ج 1، ص 288»
انسان اين دوران، بر خلاف انسان معاصر پيامبر صلىاللهعليهوآله، از تمامى دريافتهاى حسى به دور است و تنها بر اساس درك عقلى و تاريخى، پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام را مىشناسد و به رسالت و امامت آنان ايمان مىآورد.
امام سجاد عليهالسلام در اين باره مىفرمايد: «به درستى كه مردمان زمان غيبت مهدى عليهالسلام كه امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اويند، از مردمان همه زمانها برترند؛ زيرا چنان عقلها، فهمها و شناخت آنان قوت بخشيده شده كه غيبت نزد آنان، همچون ديدن باشد … آنان به حق، اخلاصورزانند». « غيبت نعمانى ج 1، ص 319»
موفقيت در اين آزمايش، نيازمند بينشى است كه انسان ديندار، در پرتو آن بتواند در برابر تحريفها، شبههها و ترديدها، دين خود را حفظ كند و با هيچ يك از عوامل انحراف، خلوص دينى و ديندارى را در فكر و عمل، از دست ندهد كه اگر چنين شد، مصداق اين سخن رسول گرامى اسلام خواهد بود كه مىفرمايد: «به زودى پس از شما كسانى مىآيند كه يك نفر آنان، پاداش پنجاه نفر از شما را دارد». گفتند اى رسول خدا! ما در جنگ بدر، احد و حنين، در ركاب شما جهاد كرديم و درباره ما آيه قرآن نازل شده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اگر آن چه از آزارها و رنجها كه بر آنان مىرسد، بر شما آيد، بسان آنان شكيبايى نخواهيد داشت». « كتاب الغيبه، ص 456»
پايدارى بر دين در روزگار غيبت، به تحمل سختىها، ترسها، محروميتها و تنگناهاى مادى خلاصه نمىشود؛ بلكه تحمل فشارهاى سخت روحى و معنوى نيز، بر آنها افزوده مىگردد و اگر ديندارى با صبر و شكيبايى درست و آگاهانه توأم نباشد، به تدريج، نااميدىها روى مىآورد و باور را از روح و فكر مىزدايد
.http ://www .porseman .net
علامه جعفرى؛ ابن سيناى زمان
یکی از راه های عملی کسب حکمت مطالعه زندگی حکیمان است . در این قسمت با مختصری از زندگی علامه جعفری آشنا می شویم .
علامه محمدتقى جعفرى بهسال 1304 ش، در تبريز، ديده بهجهان گشود. با اينكه پدر ايشان از سواد بهرهاى نداشت، با اتكاىبهنفس و پشتكار، سواد خواندن و نوشتن را از مادر خويش فراگرفت؛ طورىكه دوره دبستان را از پايه سوم شروع كرد. پس از آن، دروس مقدماتىِ حوزه را در مدرسه طالبيه تبريز گذراند.
ايشان براى ادامه تحصيل، عازم تهران شد و پس از آموختن سطوح اول و دومِ حكمت منظومه و امور عامّه اسفار، راهى قم شد و در علوم معقول و عرفان و اخلاق، از محضر شيخمهدى مازندرانى، شيخمحمدتقى زرگر و امامخمينى (ره) كسب فيض كرد. استاد در خاطرات اين دوره از تحصيلش به زندگى سخت خود و غذاى ساده نان و ماست، اشاره كرده است و نيز به اينكه گاهى تهيه همين مقدار قُوت هم، مقدور نمىشده است!
ايشان در آغاز جوانى و پس از گذراندن دروس سطح، رهسپار نجف شد و همزمان با دروس حوزوى، با انديشهها و معارف شرق و غرب آشنا شد؛ بهويژه، آشنايى و همانديشى با كسانى
مانند محمدرضا مظفر، فيلسوف و منطقىِ نوانديش و احمد امين، رياضىدان مشهور دانشگاه بغداد، سبب شد علامه در موضوعاتى چون فقه و فيزيك، فلسفه و زيباشناسى، تاريخ و روانشناسى و برخى ديگر از دانشهاى گوناگون، گامهاى علمى بلندى بردارد. استاد در دروسِ حوزوى هم از درس دانشورانى همچون آيتالله خويى، آيتالله سيدمحمود شاهرودى، آيتالله ميلانى و آيتالله سيدمحسن حكيم استفاده لازم را برد؛ بهطورىكه در 23 سالگى، به درجه اجتهاد نايل شد.
علامهجعفرى پس از ده سال، به ايران بازگشت و به قم، مشهد و درنهايت، تهران رهسپار شد و با دكتر بديعالزمان فروزانفر و دكتر محمدابراهيم آيتى هم آشنايى پيدا كرده و توجه و عنايت آنان را بهخود جلب كرد. علامه در تهران، بهتدريس منظومه و عروه الوثقى همت گماشت.
تعداد آثار مكتوب علامه محمدتقى جعفرى، به یكصد كتاب بالغ مىشود كه برخى از آنها عبارت است از: ترجمه و تفسير نهج البلاغه در جلد، نقد و تفسير مثنوى در 15 جلد، فلسفه زيبايى و هنر از ديدگاه اسلام، حكمت اصول سياسى اسلام، علم و دين در حيات معقول.
عمر پُربار استاد، سرانجام در 25 آبان 1377 ش، پس از يكدوره بيمارى سرطان ريه، در بيمارستان ليسترِ لندن بهپايان رسيد و پيكر مطهرش را پس از انتقال به مشهد، در رواق دارالزهدِ حرم مطهر امام رضا علیه السلام بهخاك سپردند.
حقوق متقابل دوستان
دوستى «ساختن» است؛ پس مهارت است و هنر مىطلبد. بناى دوستى بهسرعت، زاده نشده و بهزودى، ويران نمىشود. اين پديده اجتماعى بر اركانى بنا شده است كه همان حقوق متقابل دوستان بر يكديگر است. هر كسى در اداى اين حقوق بكوشد، پس از مدتى گلستانى مىشود، پُر از پروانهها و اگر در اين وظيفه كاهلى كند، ديرى نمىپايد كه همانند ريگستانى شود، محل بادها و خارها.اکنون که اول سال تحصیلی است چه بجاست از جقوق متقابل دوستانمان آگاهی یابیم تا بتوانیم دوستی های پایدار و شیرینی داشته باشیم .
متن زیراز کتاب دوستى؛ مهارتها و ظرائف، نوشته محمود مرویان حسینی ،(به دلیل خامعیت و البته خلاصه و گویا بودن مطلب )،اقتباس شده است .
در بحث حقوق متقابل دوستان، نيازهاى شخصيتىِ انسان را در هر سه حيطه،عاطفی ،شناختی و رفتاری بررسى مىكنيم:
1- حقوق عاطفى در بين دوستان
1- 1- سلام، مصافحه (دستدادن)، معانقه (روبوسى)، همراه با تبسّم
هيچ درى بدونكليد باز نخواهد شد؛ كليد دوستى سلام است. دوستىِ ماندگار نيازمند شروعى خوب است كه سلام آنرا فراهم مىكند و ثبات عاطفى فرد متقابل را تقويت مىكند.
پيامآور رحمت، حضرت محمد (ص)، همواره در سلامدادن بر يارانش پيشگام بودند و بهدنبال آن، با ايشان دست مىدادند و هيچگاه دستشان را پيش از ديگرى، بيرون نمىكشيدند « بحارالانوار، ج 68، ص 15» و مىفرمودند: «دستدادن با يك مؤمن، برتر است از دستدادن با ملائكه» « اصول كافى، ج 2، ص 183» ايشان ديگران را بر اين عمل توصيه كرده و حكمت آنرا اينگونه بيان مىكردند: «مصافحه، كينه را از ميان مىبرد.» « بحارالانوار، ج 77، ص 165.»
اقدام به دستدادن، از سوى هر كسى كه مىخواهد باشد، چه بزرگتر يا كوچكتر، دليل بر علاقه و فراهمكردن زمينه مناسب براى دوستى و رابطه است؛ گرچه در برخى گروههاى اجتماعى، رسم بر اين است كه دستدادن با جوانها از طرف پيران آغاز مىشود، بهنظر مىرسد هيچ اشكالى نداشته باشد كه نوجوان و جوان بهعنوان اظهار علاقه، در دستدادن، بر پيران سبقت بگيرند.
ازاينروست كه ابوعبيده، از ياران امامباقر (علیه السلام) مىگويد كه در سفرى در خدمت امام بودم. ايشان هرگاه براى نيازى از مَركب خود پايين مىآمدند يا بر آن سوار مىشدند، با من مصافحه مىكردند و پس از مدتى، باز اگر بهدنبال كار ديگرى مىرفتند و برمىگشتند، دوباره با من مصافحه مىكردند و در تمام سفر، اينچنين بوديم. به امامگفتم: «گويا شما از اين عمل منظورى داريد؟» ايشان فرمودند: «آرى؛ هرگاه مؤمنى با مؤمنى مصافحه مىكند، بدونگناه از يكديگر جدا مىشوند [و با اين عمل، خداوند گناهانشان را مىبخشايد.]» « اصول كافى، ج 2، ص 179.»
معانقه (روبوسى) بخشى ديگر از رابطه عاطفى و صميمانه بين دو دوست است. آدمى هنگامىكه ديدار خود را با دوست به بوسه بيارايد، به همه آثار محبّت و تأثير عميق آن در توسعه روابط انسانى و اخلاقى دست مىيابد. بهترين جايگاه بوسيدن، ميان دو چشم، يعنى موضعِ نور در پيشانى است. حضرت على (ع) در وصيت خود به پسرش امامحسن (ع) مىفرمايند: «فرزندم، هرگاه مؤمنى را ديدى، موضع نور در پيشانىِ او را ببوس.» « صول كافى، ج 2، ص 179.» البته كه پيشانى مؤمن، شايسته بوسيدن است؛ چه، اين موضع، جايگاه سجده در برابر خالق متعال است.
اينهمه، با تبسم و گشاده رويى جلوهاى ديگر مىيابد. بيشترين عامل محبوبيت انسان در بين ياران و بزرگترين وسيله نزديكى دلها، تبسمى از سرِ محبّت و خيرخواهى، و البته نه تصنّعى و دامافكنانه، است. پيامبر خدا (ص) مىفرمودند: «شما هرگز نمىتوانيد با اموالتان مردم را بهسوى خود جذب كنيد؛ پس، با گشادهرويى و خوشخويى، آنها را ديدار كنيد.» « اصول كافى، ج 2، ص 103»
اصحاب گفتهاند كه هيچكس را نديديم كه بيشتر از پيامبر خدا (ص) تبسّم بر لب داشته باشد. « اصول كافى، ج 2، ص 103»
اميرمؤمنان، على (ع)، فرموده است: «خوشرويى كمند محبّت است.» « عبدالواحد آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 24» درمقابل، ترشرويى و گرفتگى، در دوركردنِ دلها از يكديگر و قطع پيوندهاى دوستى، بىنهايت مؤثر است. امامباقر (ع) دراينزمينه فرمودهاند: «ترشرويى و گرفتگى، سبب دشمنى و دورى از خداست.» « بحارالانوار، ج 75، ص 176.»
2- 1- پرسوجو از احوال دوستان
يكى از اسرار دوستى بهخاطرداشتنِ نام دوستان است. نخستين نشانههاى شخصيت، با نام هر كس پديدار مىشود. مردم شيفته نام خود و وابستگان خويش هستند، بهويژه اگر از نام شايسته و زيبايى برخوردار باشند. از قديم، افراد كوشيدهاند به هر ترتيب ممكن، نام خود را جاودان سازند؛ ازاينروست كه اينهمه وقفها و آثار از گذشتگان باقى مانده است.
پيامبر اكرم (ص) مىفرمود: «هرگاه يكى از شما با كسى پيوند برادرى و دوستى برقرار كرد، از نام او و نام پدر و قبيله و منزلش بپرسد؛ چه، اين امر از حقوق واجب و باعث صفاى برادرى است، وگرنه دوستىِ آنها احمقانه است.» « بحارالانوار، ج 71، ص 146»
3- 1- احترامگذاشتن به دوستان
در كلمات بزرگان دينى، يكى از حقوق عرصه دوستى، احترامگذاشتن به شايستگىهاى دوست است؛ تاآنجاكه پيامبر خدا (ص) مىفرمود: «كسىكه برادر مسلمانش نزدش بيايد و او را احترام كند، چنان است كه خداوند را احترام كرده است.» « اصول كافى، ج 2، ص 206»
امامصادق (ع) نيز مىفرمود: «اصحاب و ياران خود را بزرگ بشماريد و آنان را احترام كنيد، به يكديگر هجوم نبريد و زيان نرسانيد و حسد نورزيد. از بخل بپرهيزيد و بندگان مخلص خداوند باشيد.» « محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 406.»
4- 1- شادىآفرينى براى دوستان
پيامبر اكرم (ص) فرمودهاند: «هر كس برادر دينى خود را با چيزى كه موجب خوشحالى او
مىشود، ديدار كند تا او را شاد سازد، خداوند در روزى كه او را ديدار مىكند، شادمانش خواهد ساخت. « نهجالبلاغه، تصحيح شيخمحمد عبده، حكمت 333، ج 4، ص 78»
درسآموزى از الگوهاى جاودان دينى به انسانِ فكور مىگويد كه بايسته است با دوستان مؤمن، با چهرهاى بشّاش و خرامان روبهرو شد، گرچه حزنى در دل باشد. اين شادىآفرينى هم در فرد مقابل، اميدوارى و نشاط و هيجان مثبت و تعادل عاطفى بهوجود مىآورد و هم در كاهش فشارهاى اجتماعى مؤثر مىباشد. بهعلاوه، بازخورد و تأثير عكسالعملىِ شادىآفرينى، به خودِ فرد باز مىگردد و بهرهورى ايجاد مىكند.
2- حقوق شناختى در بين دوستان
1- 2- 10 اعتمادآفرينى در فضاى دوستى
دوستى به اعتماد از جانب هر دو طرف نياز دارد و در گروِ زمان است. براى اينكه آدمى اعتماد كسى را بهخود جلب كند، بايد نخست نشان دهد كه درخورِ اعتماد و اطمينان اوست
و اوست كه بايد دراينباره، فرد را تأييد كند. دراينصورت، بهتدريج، ريشههاى خوشگمانى به يكديگر جوانه مىزند و ميوه همدلى بهبار مىنشيند. آميختگى دو روح و نزديكى دو قلب، آنگاه است كه بدگمانى، جاى خود را به خوشگمانى بدهد. البته گذشت زمان، اعتماد افراد را به يكديگر بيشتر مىكند و دوستى، خود، دوستى مىآفريند.
مولاى متقيان، على (ع)، چنين هشدار مىدهند: « [مراقب باش] بدگمانى، روش تو را نسبت به دوستى كه به صلاحيت او يقين داشتهاى، تباه نكند.» « غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 264.»
2- 2- آگاهكردن دوست، از محبت خود به او
محبتِ مخفى مانند آتش زير خاكستر است كه وجود دارد، اما كسى آنرا نمىبيند. البته بهخوبى بايد دقت كرد كه دوستى با پاكان، عشق به فضيلتها و ارزشهاست و اين عشق معنوى، بهشدت، با اوج احساسات شهوانى و فوران شهوت جنسى متفاوت است. جوانى كه
با ديدن رويى زيبا بر خود مىلرزد و دست از عقل مىشويَد و به رفتارهاى توجيهناپذير دست مىزند، بيشتر، از غريزه و فوران احساسات متأثر است تا شورِ برخاسته از شعور.
دوستى با پاكان بهتدريج انسان را پختهتر، كاملتر و بىعيبتر مىسازد و بارقهاى از بهشت است كه گرماى آن، نور و حرارت حق را به انسان مىچشاند؛ اما عشقهاى خيابانى و نيمروز، آدمى را حريص، كجرفتار، تهى از درون و خودباخته بار مىآورَد و سپس، بىهويتى و انحرافات بعدى و بحرانهاى متنوّع ….
3- حقوق رفتارى بين دوستان
1- 3- استقبال و بدرقه دوستان
ازجمله امور كوچكى كه تأثيرهايى شگرف در روابط انسانى بين افراد مىگذارد و پيوندهاى دوستى را تحكيم مىكند و آثار محبّت را نمودار مىسازد، به استقبال مسافر يا مهمان رفتن و نيز بدرقهكردنِ ميهمان و مسافر است؛ چه، اين كار، اهميت و بزرگىِ او را در چشم ميزبان به او مىنماياند. شيوه رهبران دينى نيز چنين بوده است:
امامحسنعسكرى (ع) درباره پيامبر اكرم (ص) نقل مىكنند: «رسول خدا (ص) هنگامىكه جعفربنابىطالب از حبشه بازگشت، برخاستند و او را دوازدهقدم استقبال كردند و بين دو چشمِ او را بوسيدند و از شادى و شوقِ ديدار وى گريستند.» « وسائل الشيعه، ج 8، ص 559» اينچنين بود كه در مدتى كوتاه، اين ابَرمرد تاريخ، دلهاى فراوانى را تسخير كردند. درهمينراستا، امامرضا (ع) از پيامبر خدا (ص) نقل مىكنند: «حق ميهمان اين است كه در هنگام خارجشدن، او را تا دمِ در بدرقه كنى.» « همان، ص 560»
2- 3- توجهكردن به سخنان دوست
همه دوست دارند كه سخنگوى خوبى باشند و بسيارى، به آن دست يافتهاند؛ اما افراد اندكى ارزش گوشكردن را مىدانند. آدمى براى سخنگفتن چندان به آموختن نيازى ندارد، اما براى گوشسپردن به سخن ديگرى، محتاج آموزش و تمرين است.
ديل كارنگى دراينباره مىگويد: «اگر مىخواهى مردم از گِرد تو پراكنده شوند و هنگامىكه اجتماع آنان را تَرك كردى، تو را مسخره كنند، چنين باش: به كسى فرصت سخنگفتن مده؛ پيوسته از خودت سخن بگوى؛ ضمن آنكه ديگرى سخن مىگويد، هرگاه انديشهاى به ذهنت خطور كرد، منتظر مباش تا او گفتارش را تمام كند و در نيمه گفتارش، با او روبهرو شو ….»
برهميناساس است كه مولا على (علیه السلام) فرمودهاند: «وقتى عقل كامل شد، سخنگفتن كم مىشود» « بحارالانوار، ج 71، ص 290» يا اينكه فرموده است: «آنكه زياد سخن گويد، زياد اشتباه كند و آنكس كه زياد اشتباه كند، حيا و شرمش كم شود و كسىكه حيايش كم شود، پارسايىاش نقصان گيرد و كسىكه پارسايىاش نقصان گيرد، قلبش بميرد و داخل دوزخ شود.» « نهج البلاغه، حكمت 348، ج 4، ص 81.»
3- 3- تحملكردن انتقادهاى دوست
بهرهگرفتن از امكانات كار آسانى است و هر كس از عهده آن برمىآيد، اما هنرِ زيركان آن است كه از ضرر نيز بهره مىگيرند و اين، هوشمندى و بردبارى خاصى مىطلبد. اكسيرى كه گرچه تحملش مشكل است، اما مِسِ اعمال را بهطلاى ناب بدل مىسازد، همان انتقاد است. كسىكه از او و عملش انتقاد مىكنند، درواقع، اين ارزش را داشته است كه در كانون توجه قرار گيرد؛ پس، استعدادِ رشد و بهينهشدن را داراست.
دوست صديق و مُنصف، انتقادش راهنمايى است. امامصادق (علیه السلام) بهترين دوست خويش را كسى مىدانند كه عيبهاى ايشان را، اگر عيبى داشته باشند، به او هديه كند؛ « اصول كافى، تصحيح علىاكبر غفارى، ج 2، ص 639» چراكه از ويژگىهاى انسان موفق، آن است كه حالت پذيرش، خيرخواهى و انتقادپذيرى داشته باشد.
3 دلیل برای برترىِ چادر مشكى
- بالاترين رنگ
در بين رنگها، رنگهاى تيره و مشكى در تأمين حجابِ حداكثرىِ بانوان در بيرون منزل، مؤثرتر است؛ زيرا، رنگ مشكى پوشاننده رنگ هاى ديگر است و زيرِ آن، هر لباس رنگىِ ديگرى را كه باشد، مىپوشاند. ضربالمثل معروفِ «بالاتر از سياهى رنگى نيست»، اشاره به اين واقعيت دارد كه رنگ سياه، رنگى است كه تمام رنگهاى ديگر، در مقابل آن، رنگ مىبازند!
2- آرامش بيشتر
قرآن مجيد مىفرمايد: «پرده سياه و تاريك شب، روز را مىپوشاند.» « اعراف/ 3» ساكنان زمين، پس از تحمل چند ساعت گرما و رنج و كار و فعاليت روزانه، طالب سكون و آرامشِ شب مىشوند و شب، ساكنان زمين را در چادر سياه و مشكى خود مىپوشاند.
نيز: «پرده سياه و تاريك شب را بهمنزله لباس و پوشش قرار داديم.» اين آيه تاريكىِ شب را به پرده و پوشش گستردهاى تشبيه كرده است كه همه اجسام را مىپوشاند؛ همانگونه كه جلباب و چادر مشكى، تمام بدن و لباس بانوان را درمقابل نامحرم، مىپوشاند.
برخى، جلباب را به چادرِ شب معنا كردهاند. بهنظر مىرسد اين تشبيه را بهدليل دو ويژگىِ موجود در جلباب و چادر مشكى و پرده تاريك شب ساختهاند: گستردگى در پوشش و رنگ مشكى.
3- نگاهشكنى و آسايش بيشتر
در روانشناسى رنگها چنين آمده است: سياه بهمعناى «نه» است. رنگ مشكى در كاهش تحريكهاى روحى و روانى مؤثر است. ازآنجاكه مشكى رنگى صامت و غيرمحرك است و واكنش مهمى در بيننده ايجاد نمىكند، ازجمله بهترين ابزارهاى كاهش واكنش هاى روانى است و نه تنها جلبتوجه ديگران را موجب نمىشود، بلكه به عدمتوجه كمك مىكند.
بههميندليل، در هنگام برخورد با جنس مخالف و نامَحرم، استفاده از چادر مشكى در كاهش حالات و اميال جنسى مؤثر است.
خداوند در سوره نور، ضمن آموزش حدود مراقبتهاى اوليه در شيوه رويارويى با غيرمحارم، در آخر آيه خطاب به زنان مىفرمايد: «نبايد زنان پاى خود را چنان به زمين بكوبند كه صداى زينتآلاتشان شنيده شود [و نامحرمان را تحريك كند].» بنابراين، مىتوان گفت كه چون لباسهاى رنگارنگ، سبب جلبتوجه نامحرم و تحريك جنسى مىشوند، مطلوب نمىباشند؛ اما ازآنجاكه حجاب و چادر مشكى، باعث جلبتوجه نمىشود، رنگى مطلوب است. معمولًا، بانوانى كه اعتقاد راسخ به لزوم پوشيدگىِ بيشتر در برخورد با نامحرم دارند، چادر مشكى را مىپسندند؛ زيرا اين رنگ، بدن را بيشتر و بهتر مىپوشاند.
ازسوىديگر، وقتى رنگ مشكى در كنار رنگ ديگرى قرار مىگيرد، تأثيرِ آنرا تقويت و خصلت آن رنگ را تأييد مىكند: اگر يك پنجره رنگين، در كنار ميز سياهى قرار بگيرد، هر بينندهاى كه به آنسو بنگرد، نگاه او ناخودآگاه به طرف پنجره جلب خواهد شد و اصلًا به صفحه سياهِ ميز توجهى نخواهد كرد. رنگ سياهِ ميز، خاصيت جلوهنمايىِ خود را نفى كرده، در عوض، خاصيت رنگ پنجره را تقويت مىكند. بههمينعلت، وقتى خانمى چادر مشكى بهسر مىكند و در خيابان راه مىرود، ناظرى كه از دور به او و اشياى رنگىِ اطراف او، مثل ماشينها و مغازهها نگاه مىكند، بىاختيار، اشياء رنگى نظر او را بهخود جلب مىكنند. بسيارى اوقات، بيننده به رنگ مشكى اصلًا توجهى نمىكند.
بنابراين، بانوانى كه مىخواهند به بهترين شيوه، عفت و پاكدامنى خود را حفظ كنند و از نگاههاى آلوده در امان باشند، از حجاب و چادر مشكى استفاده مىكنند. چادر مشكى، بدن
بانوان را در مواجهه با نامحرمان بهطوريكنواخت و درعينحال، به روش ساده و معمولى و بهدور از تجمل، مىپوشاند.
در برخى كتابهاى مربوط به روانشناسى رنگها، چنين آمده است: رنگ سياه دليل بر وقار و سنگينى و شيكپوشى است. همچنين، رنگ مشكى نمايانگر اقتدار است.
خصوصيت ديگر رنگ مشكى آن است كه باعث هيبت و ابهّت بيشترى مىشود و بهدليل همين خصوصيت، بيشترِ حاكمان و بزرگان براى اظهار شكوه و جبروت خويش، از لباسهاى مشكى استفاده مىكنند. بهنظر مىرسد كه انتخاب رنگ مشكى براى عمّامه سادات و فرزندان پيامبر (ص) نيز بهاعتبارِ ويژگىِ احتشام و هيبت معنوى است. بههمينجهت، در برخى روايات آمده است كه رنگ مشكى، كراهت دارد؛ مگر در عبا (چادر)، عمّامه و كفش. « بحارالانوار، ج 5، ص 279.»
امروزه نيز لباس رسمىِ برخى شخصيتها، مثل قاضيان و وكلا، بهويژه در مراسم ويژه و رسمى، غالباً مشكى يا سرمهاى است و ورزشكاران نيز زمانىكه در رژه رسمى شركت مىكنند، غالباً كت و شلوارِ مشكى يا سرمهاى مىپوشند. با توجه به همين ويژگى، استفاده بانوان از حجاب و چادر مشكى، نوعى والايى و هيبت معنوى براى آنان بهوجود مىآورد و سبب مىشود كه مردان نامحرم، در برخورد با آنان، حريم گيرند.
با وجود بهرهها و آثار متعدد ذكرشده براى حجاب مشكى، متأسفانه برخى مطبوعات در سالهاى اخير، بهطورغيرمنطقى و با تمسك به شبهاتى، در جهت سستكردن پايههاى حجاب اسلامى در ذهن بانوان و گسترش بدحجابى و بىحجابى، گام برداشتهاند. اميدواريم كه با آگاهىبخشى و اطلاعرسانى نهادهاى مسئول و مردم متعهد، فرهنگ زيباى حجاب از اين كشور رخت برنبندد و روزبهروز، گستردهتر و محبوبتر شود.(برگرفته از مجله پرسمان )
پاسخ به یک شبهه؛
ب براي زن محدوديت و حصاري است كه خانواده و وابستگي به شوهر براي او ايجاد نموده است، و بنابراين، حجاب نشانه ضعف و محدوديت زن است.
راه حلّ اين شبهه و تبيين حجاب در بينش قرآن كريم اين است كه زن بايد كاملاً درك كند كه حجاب او تنها مربوط به خود او نيست تا بگويد من از حق خودم صرف نظر كردم، حجاب زن مربوط به مرد نيست تا مرد بگويد من راضيم، حجاب زن مربوط به خانواده نيست تا اعضاي خانواده رضايت بدهند، حجاب زن، حقي الهي است، لذا مي بينيد در جهان غرب و كشورهايي كه به قانون غربي مبتلا هستند اگر زن همسرداري آلوده شد و همسرش رضايت داد، قوانين آنها پرونده را مختومه اعلام مي كنند، اما در اسلام اين چنين نيست، حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه ويژه برادر و فرزندانش مي باشد، همه اينها اگر رضايت بدهند قرآن راضي نخواهد بود، چون حرمت زن و حيثيت زن به عنوان حق اللَّه مطرح است و خداي سبحان زن را با سرمايه عاطفه آفريد كه معلّم رقّت باشد و پيام عاطفه بياورد، اگر جامعه اي اين درس رقّت و عاطفه را ترك نمودند و به دنبال غريزه و شهوت رفتند به همان فسادي مبتلا مي شوند كه در غرب ظهور كرده است. لذا كسي حق ندارد بگويد من به نداشتن حجاب رضايت دادم، از اين كه قرآن كريم مي گويد هر گروهي، اگر راضي هم باشند، شما حد الهي را در برابر آلودگي اجرا كنيد، معلوم مي شود عصمت زن، حق اللَّه است و به هيچ كسي ارتباط ندارد. قهراً همه اعضاي خانواده و اعضاي جامعه و خصوصاً خود زن امين امانت الهي هستند. زن به عنوان امين حق اللَّه از نظر قرآن مطرح است يعني اين مقام را و اين حرمت و حيثيت را خداي سبحان كه حق خود اوست، به زن داده و فرموده: اين حق مرا تو به عنوان امانت حفظ كن، آنگاه جامعه به صورتي درمي آيد كه شما در ايران مي بينيد، جهان در برابر ايران خضوع نموده است، زيرا كه در مسأله جنگ تا آخرين لحظه، صبر نمود و كاري كه برخلاف عاطفه و رقت و رأفت و رحمت باشد انجام نداد. با اين كه دشمنان او از آغاز، حمله به مناطق مسكوني، كشتار بي رحمانه بيگناهان و غير نظامي ها را مشروع نمودند
جامعه اي كه قرآن در او حاكم است، جامعه عاطفه است و سرّش اين است كه نيمي از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند و آن مادرها هستند، چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم اصول خانواده درس رأفت و رقّت مي دهد، و رأفت و رقّت در همه مسائل كارساز است.
بنابراين در هر بخشي و هر بعدي از ابعاد براي سير به مدارج كمال بين زن و مرد تفاوتي نيست منتها بايد انديشه ها قرآن گونه باشد، يعني همان گونه كه قرآن بين كمال و حجاب و انديشه و عفاف جمع نمود، ما نيز در نظام اسلامي بين كتاب و حجاب جمع كنيم. يعني عظمت زن در اين است كه
«أن لا يرين الرّجال ولا يراهنَّ الرّجال. نبينند مردان نامحرم را و مردان نيز آنان را نبينند.
قرآن كريم وقتي درباره حجاب سخن مي گويد مي فرمايد: حجاب عبارت است از احترام گذاردن و حرمت قائل شدن براي زن كه نامحرمان او را از ديد حيواني ننگرند لذا، نظر كردن به زنان غير مسلمان را، بدون قصد تباهي جايز مي داند و علت آن اين است كه زنان غير مسلمان از اين حرمت بي بهره اند.
حال اگر كسي از تشخيص اصول ارزشي عاجز باشد، ممكن است - معاذاللَّه - حجاب را يك بند بداند، و حال اين كه قرآن كريم وقتي مسأله لزوم حجاب را بازگو مي کند، علت و فلسفه ضرورت حجاب را چنين بيان مي فرمايد:
ذلك أدني أن يعرفن فلا يؤذين﴾ احزاب/59]
يعني براي اين كه شناخته نشوند و مورد اذيت واقع نگردند. چراكه آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند
برگرفته از کتاب «زن در آیینه جمال و جلال » نوشته آیه الله جوادی آملی